روزها و شبهای یک تازهمادر؛ اگزیستانسیالیسم در کودکپروری
«زمانی که کودکانم را بزرگ میکردم، هیچ چیز بیمعنا نبود؛ گاهی بسیاری از چیزها معمولی به نظر میرسند، اما همه چیز مقدس بود.»1
ماری هودهارت2
به وضوح به خاطر دارم که روزهای آغازین مادر شدنم نقطهی عطفی در زندگیام بودند. این واقعه، در شبی دیرهنگام، در زمانی که در اوج ناامیدی بودم، اتفاق افتاد؛ بدون شک من بیش از هر زمان دیگری در زندگیام خسته بودم. گویی به تمام محدودیتهایم رسیده و از آنها فراتر رفته بودم. روی یک صندلی افتادم و آمادهی گریه کردن بودم که – همانطور که قابل پیش بینی بود- کودک دوباره شروع به گریه کرد. نوزاد من از آن نوزادانی نبود که به نالهی آرامی اکتفا کند. در چهار هفته اول گریههایش، خشمگینانه، با صورتی سرخ و بدنی منقبض و متهم کننده بود و به صورتی طاقتفرسا فریاد میکشید. درست در همان لحظاتی که احساس میکردم نمیتوانم ادامه دهم، مرا فرامیخواند؛ و در این لحظه، معنای هویت جدید من به عنوان «مادر» مرا در برگرفت. فهمیدم که در این لحظه مهم نیست من خستهام، حمام نکردهام، جای بریدگی سزارینم درد میکند، غذا نخوردهام، افسردهام و سینههای تازه به شیرآمدهام ورم کرده است و میسوزد و حتی بدتر از آن شکاف برداشته است، خونریزی دارد و از همه مهمتر، من به هم ریختهام. آنچه مهم است این است که این نوزاد گریه میکند، گرسنه است، شیر، پوشک تمیز و محبت میخواهد؛ و در این لحظه، من تنها کسی هستم که میتوانم از او مراقبت کنم.
به شکلی ویرانکننده احساس میکردم خودم را از دست دادهام. احساس میکردم برای همیشه مطلقاً آزادی و خودمحوریت جوانیام را از دست دادهام. در این لحظه نیازهای من اصلاً مهم نبودند؛ در واقع تصور میکردم آنها دیگر هرگز به اندازهی قبل اهمیت نخواهند داشت. حالا دیگر قلب دومی داشتم. خوب یا بد، هرگز دیگر فقط مراقب خودم نبودم. درست در همین لحظه، دریافتم که تعهدی عمیق درونم ریشه دوانده است و این اتفاق زیبا بود. وظیفهای را بر شانههایم عمیقتر از هر وظیفهای که تا به حال داشتم، حس میکردم. با اینکه خودِ قدیمیام را گم کردم، در عوض به نظر میرسید به زندگیای با معنایی تازه دست یافتهام. چیز کمابیش مقدسی در رابطه با فداکردن خودم وجود داشت که احساس میکردم به عنوان یک مادر برای مراقبت از این فرزند به آن نیاز دارم. همه چیز به گونهی تازهای معنادار شده بود و من تغییر کرده بودم.
اما من همچنان خودم بودم. اگرچه گاهی در مشغلههای خستهکنندهی هفتههای آغازین به نظر میرسید حریم خصوصی و هویت فردیام در هالهای از بیخوابی از بین رفته است، اما این را میدانستم که مادر بودن تمام هویت مرا تعریف نمیکند. باید فراتر از برنامهی روزانهی دوساعت یکبار غذا-پوشک-خواب، بیشتر از صرفاً یک «مامان» میبودم.
چگونه میتوان این تجربهی مادری را معنا کرد، اینکه یک مادر همچنان که به شدت به یک وجود دیگر وابسته است، هویتی آزاد و مستقل نیز داشته باشد؟ آندریا اُریلی،3 نظریهپرداز مسائل مربوط به مادران،4 مینویسد: «دربارهی مادر بودن باید با خودمان صادق باشیم.»5 اما پرسشی که پیش میآید این است که چه کسی دقیقا «خود» آن مادریست که ما باید با او صادق باشیم؟ و همچنین دربارهی چه چیز باید صادق باشیم؟
تجربهی مادری به گونهای ویژه، مسئلهی فلسفی ارتباط میان فرد و جامعه را به دنبال دارد. سیمون دو بووار،6 اگزیستانسیالیست فرانسوی قرن بیستم، ارتباط پیچیدهی میان فرد و جامعه را در کتابش اخلاق ابهام7 بررسی میکند. مکتب اگزیستانسیالیسم اغلب به داشتن نگرشی منفی نسبت به امر اجتماعی متهم میشود و در حقیقت جملهی معروف سارتر «جهنم یعنی دیگران»8 کمکی به برطرف کردن این اتهام نمیکند. شاید تأکید اگزیستانسیالیسم بر فردیت باعث شود که فرد گمان کند فیلسوف اگزیستانسیالیست فقدان آزادیای را که در مادر بودن تجربه میشود امری تراژیک و فداکاری خود خواستهی مادر را امری مازوخیستی تلقی میکند؛ اما تصویر اگزیستانسیالیستی بووار از شرایط انسانی در کتاب اخلاق ابهام ما را مجهز به ابزارهای مفهومیای میکند که میتوانند در بازنمایی رابطهی پیچیدهی فرد و اجتماع به طور عام و در تجربهی مادری به طور خاص مفید باشند.
شرایط مادری: آزادی مشروط
براساس دیدگاه اگزیستانسیالیستی، مهمترین مسئله دربارهی بشر این است که هریک از ما آزادی بنیادینی برای انتخاب کردن داشته باشیم. در اینجا منظور آزادی عملیای نیست که در جهان با آن مواجه میشویم، بلکه از آزادی بنیادین خودآگاهانهای سخن میگوییم که در تعریف انسان بودن مفهومی محوری و اساسیست.
بووار متفکری خداناباور بود و عقیده داشت در غیاب خدا چیزی به عنوان یک ارزش عینی حقیقی وجود ندارد. خودِ انسانها آفریننده و معنابخش هستند و تمام ارزشها، نهایتاً ساخته و حاصل انتخابهای بشریاند. امور، وقایع و هویتها هیچ یک معنا یا ارزش عینی ندارند؛ این امور، بدون دخالت انسان، ارزشی خنثی دارند و این ما هستیم که وارد صحنه میشویم و در مورد ارزش آنها داوری و حکم میکنیم. چنانکه بووار نقل میکند: «این هستی9 انسان است که ارزشهای بوجود آمده در جهان را بر مبنای آنچه توان حکم کردن دربارهی آن را دارد میسازد.»10
مسئله این نیست که این گزینه به سادگی پیش روی ماست که میتوانیم ارزشهایمان را خودمان انتخاب کنیم، بلکه از منظر یک متفکر اگزیستانسیالیست، حقیقت محوری انسان دارای اگزیستانس این است که ما برای انتخاب کردن آزاد هستیم و اصلاً برای زیستن باید دست به انتخاب بزنیم؛ حتی امتناع کردن از انتخاب هم خود یک انتخاب است. نگریستن به بیرون از خود برای یافتن راهی و پیروی کردن از فرد دیگری نیز به این معناست که دستکم میتوان آزادانه انتخاب کرد که چه کسی را برای پیروی برگزینیم.
چگونه میتوان از این تبیین برای فهم هویت مادری کمک گرفت؟ در کتاب جنس دوم،11 مطالعات پیشگامانهی بووار پیرامون «پرسش زن»12 و رویکرد اگزیستانسیالیستی او به جنسیت، او را به سوی این نتیجهگیری سوق داد که چیزی به عنوان ذات حقیقی زن بودن13 یا « ایدهآل زنانگی»14 وجود ندارد. همچنین میتوان به همین ترتیب به این نتیجه رسید که اساساً چیزی به نام «ایدهآل مادری»15 وجود ندارد. اگر تمام ارزشها نهایتاً ساختهی انسان باشند، ارزشها و انتظاراتی که ما به طور سنتی با مادر بودن مرتبط میدانیم، بازنمایی هیچ حقیقت عینی و تغییرناپذیری نیستند. به نظر میرسد «مادر ایدهآل» ساختی اجتماعیست که در زمانها و فرهنگهای مختلف، تغییر میکند. برای مثال در گذشته، مادر ایدهآل (و ثروتمند) کسی بود که فرزندانش را به دایه میسپرد. بعد از پیدایش شیر خشک، مادر ایدهآل کسی بود که فرزندش را از شیر مادر غیربهداشتی میگرفت و به جای آن به او شیر خشک میداد. مادر ایدهآل امروزی کسیست که انتظار میرود خودش به فرزندش شیر دهد.
دومین مسئلهی مهم دربارهی شرایط انسان این است که آزادی او همواره مشروط است. ما هرگز آزادی بی قید و شرط و بدون هیچ محدودیتی نداریم. آزادی همواره در بستر معینیست که مرزهای امکان را مشخص میکند. برای مثال، وضعیت کنونی من به عواملی بستگی دارد، مانند اینکه کجا و در چه زمانی متولد شدهام، قدم چقدر است، در گذشته چه چیزهایی را تجربه و انتخاب کردهام، همهی آنچه که اکنون تحت کنترل من نیست، و تمام اینها بستر و محدودیتهای آزادی من را برمیسازند. در این شرایط است که من آزادی آگاهانهای برای تفسیر و واکنش دارم. قرار گرفتن میان دو حد آزادی محض و جبرانگاری مطلق، فرد را در وضعیتی قرار میدهد که بووار آن را ابهام16 نام میگذارد.
یکی از وضعیتهای دشوار ما این است که ما همواره به شکلی در ارتباط با دیگران هستیم. بووار توجه ویژهای به این امر دارد که ما از اساس اجتماعی هستیم- روی یکدیگر تأثیر میگذاریم، به یکدیگر وابسته میشویم، باهم بحث میکنیم، به هم ضربه میزنیم و به یکدیگر نیازمندیم. همچنین ما در قلمرو اجتماعیای زندگی میکنیم که زبان و فرهنگ به ما امکان فهم خود و جهان را میدهند. بووار میگوید آدمهای دیگر «جهان را به من میدهند» به این معنا که وجوه اجتماعی از طریق فرهنگ زبان و روابط حمایتگر واقعی، از من حمایت و محافظت میکند. اما دیگران «دنیا را از نیز من میگیرند»، زیرا من همواره در ارتباط با دیگران هستم و جهان تنها از آنِ من نیست و این همان محدودیت آزادی من است. این منشاء دیگری از ابهام در شرایط انسان است. در عین حال که هرگز به عنوان افراد کاملاً تنها نیستیم، هرگز هم در جامعه گم نشدهایم؛ واقعیت در تنشیست که در تجربهی این دو در آن واحد برقرار است.
سیمون دو بووار در کتاب جنس دوم مینویسد که زن بودن همه چیز نیست اما هیچ چیز هم نیست؛ به گونهای مبهم هر دوی اینهاست. میتوانیم این توصیف را برای هویت مادری نیز به کار ببریم. مادربودن همه چیز نیست به این معنا که نمیتواند به طور کامل یک شخص را تعریف کند. به دلیل آزادی بنیادینی که داریم، ما همواره هویتهایی بیش و غیر از آنهایی هستیم که تاکنون داشتهایم و نقش آنها را ایفا کردهایم. مثلاً به آن معنا که سنگ سنگ است، ما مادر نیستیم.17
اما مادر بودن نیز هیچ چیز نیست – مقولهی مادری نمیتواند به آسانی به عنوان یک وهم بیمعنا و خیالی از بین برود. شاید تصویر «مادر» ساختگی باشد، اما نقشی واقعی در زندگی روزمرهی ما ایفا میکند. واقعیتهایی فیزیکی دربارهی مادر بودن وجود دارند. بووار در بحث از جنسیت تأکید میکند که با وجود اینکه دارا بودن شاکله و استخوان بندی زنانه، زن بودن را به معنای بنیادین تعیین نمیکند، تفاوتهای انسانی در استخوانبندی و شاکلهی بدن قطعاً در شیوهی تجربهی ما از جهان تأثیرگذار است. مادران بیولوژیکی تجربههای مشخصاً فیزیکی بارداری، زایمان و شاید شیردهی و تمام مادران تجربهی واقعی مراقبت از کودکان خود را دارند.
واقعیتهای اجتماعیای دربارهی مادر بودن نیز وجود دارند. مادر بودن به معنای داشتن وضعیت اجتماعی خاصی در بستر اجتماعی خاصی در جهان است. این بستر به ما نشان میدهد که «یک مادر خوب» باید چگونه رفتار کند و ممکن است از نظر اجتماعی، احساسی، مادی و فیزیکی منافع و زیانهای واقعیای در رابطه با این داشته باشد که فرد تا چه حد از کلیشه های رایج پیروی میکند یا از آنها روی برگرداند.
بنابراین هویت «مادر» نیز مبهم است. مادر بودن یعنی زندگی در وضعیتی واقعاً متعین و اینکه در عین حال که من یک مادر هستم چیزی بیشتر و غیر از یک مادر نیز هستم. من هرگز به آن معنا که یک سنگ، سنگ است، کاملاً و فقط یک مادر نیستم. انتخاب معنای مادر بودن، پاسخ من به کلیشهها و انتظارات اجتماع و نحوهی زندگی کردن با این هویت به من بستگی دارد. مادر بودن به معنای داشتن هویتیست که همیشه در حال رشد است، هم در مرتبهای فردی، چنانکه من خودم تجربه کردم، و هم در مرتبهی بزرگتر اجتماعی و فرهنگی که در آن یا معانی حفظ میشوند یا در طول زمان باز تولید میشوند.
ورای «مادر ایدهآل»: خلق هویتهای خودمان
آزادی آسان نیست و مسئولیتی که به همراه دارد میتواند ترسناک باشد. بودن در یک وضعیت، به معنای در ارتباط بودن با افراد دیگر نیز است که در این روابط، پیامد انتخابهای ما صرفاً متوجه خودمان نیستند، بلکه دیگران را نیز تحت تأثیر قرار میدهند. این مسئله ما را به سوی سومین بررسی اگزیستانسیالیست دربارهی شرایط انسانی میرساند؛ که عبارت است از اینکه ما در پاسخ به آزادی بنیادین، مسئولیتها و ابهام وضعیتمان، احساس دلهره18 را تجربه میکنیم. برای مثال گاهی وظیفهی پیدا کردن راهی برای توجیه هستی خودمان چنان دشوار میشود که آرزوی آسودگیِ داشتن چیزهای مطلق را میکنیم؛ کاش ارزشهای مطلقی وجود داشتند که به ما میگفتند باید چه کار بکنیم تا بتوانیم از این آزادی بگریزیم و صرفاً از دستورات پیروی کنیم! اما به گفتهی بووار، گرچه مشتاق این امور مطلق هستیم، آنها وجود ندارند. در نهایت، تنها راهِ ما این است که خودمان انتخاب کنیم و ارزشهای خودمان را بسازیم و البته که این کار دشوار و طاقت فرساست. بنابراین، چندان عجیب نیست که ژان پل سارتر،19 یکی دیگر از فیلسوفان پیشروی اگزیستانسیالیست و شریک زندگی سیمون دوبووار، میگوید: «ما محکوم به آزادی هستیم.»20 گاهی آزادی میتواند بیشتر شبیه به حبس ابد باشد.
بووار براین باور است که در واکنش به احساس دلهره، طبیعیست که افراد برای فرار از آزادی خود تلاش کنند. او شخصیتی را توصیف میکند که برای این کار، بیرون از خودش مجموعهای از ارزشها را جستجو میکند و سپس وانمود میکند که ارزشهایی را که به صورت ذهنی انتخاب کرده است، حقایقی عینی دارند. بووار این شخصیت را «مرد جدی»21 مینامد، احتمالاً به این دلیل که او مجموعهای از ارزشها را انتخاب میکند تا آنها را جدی تلقی کند. او سپس این ارزشهای «مطلق» را به عنوان بنیانی برای هویت خود برمیگزیند و آنها معنایی به زندگی او میدهند. او اکنون در یک مأموریت تعریف شده در خدمت هدفی بالاتر قرار گرفته است. او دیگر خود را به عنوان یک شخص نمیبیند، بلکه تمام و کمال خود را به عنوان یک «پدر»، «رئیس»، «عضو کلیسا» یا «عضو حزب کمونیست» میبیند.22 تلاش میکند خود را متقاعد کند که این هویت جدید او را کاملاً تعریف میکند. گویی ابهامهای هستی او کاملاً از بین رفتهاند- اکنون برای او روشن است که چه چیزی را باور و چگونه انتخاب کند.
چرا مرد جدی این رویکرد را انتخاب میکند؟ بر اساس دیدگاه بووار، او به دنبال شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت توجیه هستی خودش است، بنابراین بیرون از خود به جستجوی شخص دیگری میپردازد که این کار را برای او انجام دهد. بووار میگوید: «او آزادی خود را در بستری مخفی میکند که از جامعه پذیرفته است. او به منظور نابودی سوژهگیاش، خود را در ابژه گم میکند.23
مثال مرد جدی بووار دربارهی مادر بودن چه چیزی به ما میآموزد؟ بنابه تعریف، «مادر جدی»24 کسیست که هویت مادری را جدی میگیرد، گویی مادر بودن میتواند هویت او را کاملاً تعریف کند. اگرچه در مورد مادر بودن (و بسیاری از هویتهای اجتماعی دیگر) علاوه بر دلهرههای بنیادین اگزیستانسیالیستی که به تمایل به داشتن ارزشهای مطلق میانجامند، فشارهای اجتماعی بیشماری نیز وجود دارند که میکوشند ما را متقاعد کنند تا ایدئولوژی «مادر خوب» را به عنوان یک امر مطلق بپذیریم. جودیت وارنر25 به این پدیدهی معاصر با عنوان «دین مادرانگی آمریکایی»26 اشاره میکند که در آن، مادرانگی «واقعیت را رها کرده و روی به سوی الهیات آورده است… تبدیل به چیزی متعین شده است که مفاهیم شبه کلیساییای خیر و شر در آن وجود دارد.»27
آنچه در مورد مادرانگی جالب بنظر میرسد محتوای «انتظارات هنجاری و کلیشهای از مادرانگی»28ست که ما با آن مواجه میشویم. در ایدهآل «مادرخوب»، «یک مادر خوب کسیست که هویت دیگری ندارد… این عشق مادری کاملاً به این معناست که مادر هویتی ورای مادر بودنش ندارد و باید هم اینگونه باشد.29 ایدهآل به ما میآموزد که یک مادر همواره باید نیازهای فرزندانش را پیش از نیازهای خود قرار دهد و اینکه مادر بودن تمام نیازها و تمایلات یک زن را برآورده میکند. گویی همین که کسی مادر شود، خودِ آزاد، متمایز و فردی او به طور طبیعی تحت هویت مادریاش از بین میرود و هرکس که از این موقعیت جدیدش کاملاً راضی نباشد، باید از خودخواهی خود خجالت بکشد. در مجموع، پیام ایدهآل مادرانگی، زنان را به سمت قربانی کردن فردیت خود به منظور خدمت کردن به دیگران سوق میدهد.
البته بسیاری از زنان جهان، اگر بخواهند با کلیشههای تعیین شده دربارهی مادرِ خوب مخالفت کنند، با پیامدهای مادی، فیزیکی و اجتماعی واقعی و خطرناکی روبرو خواهند شد. اما اکنون بیایید زنی را در نظر بگیریم که نسبتاً از نظر مادی و اجتماعی آزاد است تا کلیشهی رایج را نپذیرد، اما به صورت ذهنی ارزشهای «مادر خوب» را انتخاب میکند و آنها را مطلق میپندارد. چرا او باید چنین استانداردی را برای خودش انتخاب کند و آزادی خود را از بین ببرد؟
دقیقاً همانگونه که مرد جدی، (موقتاً) با آزاد کردن خود از دلهرهی آزادیای که او را میآزارد احساس آسودگی میکند، شاید مادر جدی نیز در آغاز این آسودگی را با انتخاب مادر بودن به عنوان هدف فردی خود احساس کند. او اکنون به عنوان یک مادر در یک مأموریت تعریف شده قرار دارد و این مأموریت، میتواند معنایی عینی به زندگی او بدهد. این اصلاً بد نیست- شاید او در این فداکاری مادرانهاش، احساس مهم بودن و حتی قهرمانی کند و این حس او به طور مثبتی از سوی جامعه تقویت شود. مادر بودن به یک اندازه دشوار، زیبا و لذتبخش است، به ویژه زمانی که با عشقی شدید نسبت به کودک همراه باشد.
بووار مشکلات زیادی را در مثال مرد جدی مطرح میکند. به باور او این رویکرد اساساً دروغین است، زیرا همهی ما از پیش میدانیم که ارزشهای عینی وجود ندارند. مرد جدی با فرار از آزادیاش، از همان چیزی اجتناب میکند که معرف هویت او به عنوان یک انسان است. بووار تأکید میکند که «بی معنا بودن یک زندگی نتیجهی آن است که خارج از چهارچوب خودش به دنبال توجیهی برای خود میگردد درحالی که این توجیه فقط درون خودش وجود دارد.»30 مادر جدی نیز در برابر مشکلات مشابهی آسیبپذیر است. نخست، او در این وضعیت معناناپذیر که آزادانه، آزادی شخصی خود را نفی کند. در حالی که یک مادر جدی تلاش میکند تا در راستای مراقبت از فرزندانش هویت فردی خود را از دست بدهد، حالا برای اجتناب از تمام جنبههای دشوار و به هم ریختهای که فردی آزاد باید با آنها دست و پنجه نرم کند، بهانهای نیز دارد. در پاسخ به مسائلی که قبلاً منشاء دلهرهی او بودند (کار، روابط، سلامتی، رشدهای شخصی) اکنون میتواند بگوید که دیگر زمانی برای رسیدگی به این جور کارها ندارد یا این مسائل، دیگر برای او اهمیتی ندارند. اما مادر جدی محکوم به شکست است. زندگی کردن براساس استانداردهای مادر ایدهآل بودن که مستلزم از دست دادن هویت فردیست غیر ممکن است. به ما چنین گفته شده است که مادران خوب هیچ نیاز یا تمایلی جز مادر بودن ندارند، و مادر بودن باید کاملاً تمام نیازها و تمایلات آنها را برطرف کند. گرچه مادر بودن بسیار رضایتبخش است، در یک مرتبهی بنیادین اگزیستانسیال، این بیهویتی غیر ممکن است. به عبارت دیگر یک فرد هرگز نمیتواند همانطور که یک سنگ، سنگ است، مادر باشد.
دوم اینکه بووار نشان میدهد که هدف مرد جدی برای فرار از دلهره نیز محکوم به شکست است. در واقع، زندگی جدی اغلب به وضعیتی میانجامد که فرد در آن مدام نگران است. او خود، هویت و معنای هدف و معنای زندگیاش را وابسته به امری ساخته است که کاملاً خارج از کنترل اوست. بووار میگوید: «هرچیزی تهدیدی برای اوست… بر خلاف تمام احتیاطها، او هرگز بر این دنیایی چیره نخواهد شد که خود را راضی کرده است تسلیم آن شود، همواره وقایع غیرقابل کنترل او را آشفته خواهد کرد.»31
زنی هم که خود را صرفاً به عنوان یک مادر تعریف میکند، خود را در وضعیتی شدیداً وابسته قرار میدهد. هرگونه تغییری در نقش او به عنوان یک مادر، تهدیدیست برای هویت و توجیه وجود هستیاش. به این ترتیب، تلاشهای نخستین او برای فرار از دلهره به نگرانی دائمیای منجر خواهد شد. با نیازهای سرکوب شده و تنها امیدش برای تحقق زندگیای مطابق با استانداردهایی که دستیابی به آنها غیر ممکن است، مادر جدی محکوم به داشتن هستیای متزلزل و احساسیست و به ندرت آرامش دارد.
در نهایت بووار هشدار میدهد که مرد جدی میتواند خطرناک باشد. از آنجایی که او انتخاب کرده است که هرچیزی را قربانی هدف بالاتری کند که به عنوان امر مطلق در نظر گرفته است، ممکن است به تعصبگرایی بیانجامد. از آنجایی که او میخواهد سوژهگی خود را قربانی دلیلی بالاتر کند، ممکن است دیگران را نیز قربانی نماید. او مثال یک رییس استعمارگر را میزند که آنقدر بر اساس ایدئولوژی استعماری رفتار میکند که جز آن چیز دیگری را قبول ندارد. در این مورد، اگر براساس ایدئولوژی پیشرفت، لازم باشد بزرگراهی بسازیم، این بزرگراه باید ساخته شود، حتی اگر این کار به قیمت زندگی مردم و رنج آنها تمام شود.32
درست همانگونه که یک رییس استعمارگر سلامت دیگران را در راه رسیدن به هدفی بزرگتر قربانی میکند، مادر جدی نیز برای رسیدن به استانداردهای مادر خوب حاضر است سوژهگی افرادِ خانوادهی خود را قربانی کند. او بر این باور است که بر مبنای فرزندانش قضاوت خواهد شد، بنابراین فشار زیادی روی اوست. هرچه باشد، اگر فرزندانش «آدمهای خوبی از آب در نیایند»، او به عنوان یک مادر، شکست خورده است. و اگر تنها هدف او در زندگی مادر بودن است، این شکست برای او ویرانکننده خواهد بود. بووار به این مطلب در کتاب جنس دوم اشاره میکند. در آنجا او مادرانی را نقد میکند که سخت تلاش میکنند تا فرزندانشان پیشرفت کنند، به جای اینکه تشخیص دهند که این فرزندان نیز انسانهاییاند که خودشان باید هستی خود برای خودشان توجیه کنند.
در کتاب اخلاق ابهام بووار استدلال میکند که به جای تلاش برای فرار از ابهام بنیادین شرایط انسانیمان، باید صادقانه و شجاعانه با این ابهام روبرو شویم. بنابراین، او شخصیت مرد حقیقی33 را در مقابل شخصیت مرد جدی معرفی میکند که هیچ ارزشی را خارج از خود به عنوان ارزشهای مطلق نمیپذیرد. به جای اینکه در دیگران به دنبال توجیهی برای هستی خود باشد، متوجه شده است که معنادار کردن زندگیاش به خودش بستگی دارد. مرد حقیقی دریافته است که «درست بودن در نظر خدا مهم نیست، بلکه درست بودن در نظر خود مهم است.»34 او در برابر انتظارات هنجاریای که در جامعه با آنها روبرو میشود مقاومت و سعی میکند خودش راهی برای خود بیابد. واژهی کلیدی مرد حقیقی مسئولیت35 است- او مسئول آفرینش آزادانهی معناست و این را میداند که کارهای او پیامدهایی را برای دیگران نیز در پی خواهد داشت.
به همین ترتیب مادر حقیقی نیز در بیرون از خود، به دنبال یافتن تضمینی برای هستی خود نیست و ایدهآل مادر خوب بودن را به عنوان ارزشی مطلق نمیپذیرد؛ بلکه مانند مرد حقیقی، او میداند که مسئله درست بودن در نظر خدا (یا خانوادهی همسر، مادرهای دیگر، یا هرکس دیگری) نیست، بلکه درست بودن در نظر خود مهم است. او در برابر کلیشهی مادر خوب مقاومت میکند، از پوشیدن «نقاب مادری» و «شرکت کردن در بازی ملی تظاهر کردن که در آن قرار است همگی بی عیب و نقص باشیم»36 اجتناب میکند. یک مادر حقیقی در عینِ عشقی که به فرزندش دارد، این را میداند که «فراتر از هویت مادریاش زندگی، هدف و هویتی»37 دارد. این تصدیقی صادقانه از آزادی بنیادین انسان است.
من و مامان
مادران هر روز (و حتی هر ساعت) مجبورند دربارهی زمینههای همپوشانِ حفظ فردیت و در اجتماع بودن دست به انتخابهایی بزنند. ما همواره با این چالش روبهرو هستیم که راهی برای این مسئله پیدا کنیم که چطور میتوان به صورت همزمان هم «من» باشم و هم یک «مامان». مورد مادری موردی منحصربهفرد است، زیرا رابطهی ویژهای که میان مادر و فرزندش وجود دارد در هیچ رابطهی دیگری وجود ندارد. آدرین ریچ38 این تجربه را چنین شرح میدهد: «رنج بردن برای کودک، به خاطر او و در برابر او- مادرانه، خودپرستانه، عصبی، گاهی همراه با حسی از ناامیدی، گاهی همراه با توهم حکمتآموزیست – اما همواره و هرجایی، روحی و بدنی همراه با آن کودک هستی؛ زیرا آن کودک بخشی از خود توست.»39 تجربهی جسمانی بارداری، زایمان و شیردهی برای مادران بیولوژیکی و ارتباط هورمونی، تجربهی مراقبت جسمی و تعهد عشقورزی به کودک برای همهی مادران، این رابطه را تبدیل به رابطهای منحصر به فرد میکند. این رابطه مثل هر رابطهای نیست- مادر و کودک (حتی گاهی به معنی واقعی کلمه) همزمان هم یک نفرند هم دو نفر.
آدرین ریچ توضیح میدهد که گرچه مطالعات دربارهی فرآیند روانی فردیت به شیوهای سنتی متوجه ماجراییست که فرزند پشت سر میگذارد و فرض میشود که مادر موجودی ثابت (یا حتی به عنوان مانعی برای رشد فردیت فرزند) به شمار میرود، باید توجه کنیم که در تجربهی مادری، زن هم ماجرای به رسمیت شناختن فردیت خود را پشت سر میگذارد. ریچ مینویسد: «مادر نیز هستی خود را دوباره کشف میکند، او به شکلی منحصربه فرد با موجودی دیگر ارتباط پیدا کرده است، و او نیز نیازمند آن است تا در کشمکشی به فهمی تازه دربارهی خود یا تأیید دوبارهی خود دست یابد.»40
ما نباید مادر را انسانی به طور طبیعی از خود گذشته بدانیم که هیچ علاقه و نیاز فردیای ندارد و باید این باور را با تلقی واقعگرایانهتری از مادر جایگزین کنیم که براساس آن او نیز همواره رو به رشد است. مادر بودن صرفاً یکی از عوامل بیشمار در داستان رشد اوست. درست همان طور که کودک با بزرگ شدن از رابطهی نزدیکی که با مادرش در دوران نوزادی دارد دور میشود، رشد میکند و تبدیل به فرد بالغی میشود، هویت مادر نیز در طی این رابطه رشد میکند. چنانکه ماری هودهارت در توصیف خود از مادری میگوید: «در گذر از شگفتیهای کودکی فرزندانم، من نیز دوباره متولد شدم»41 او توضیح میدهد که حتی در کارهای روزانه و معمولی مربوط به رشد کودک از جمله چرخهی تغذیه، حمام، داستانهای هنگام خواب، و آرام کردن کودک در شبهای تبدار: «من بودم که خوشبخت بودم…من بودم که زیباییهایی را دریافت میکردم که هنوز در حال شناخت آنها هستم.»42
افزون بر این، ما نیازمند درک تازهای از بلوغی هستیم که نتیجهی فرآیند فرد شدن انسان است. به طور سنتی، بلوغ به معنای جدا شدن کودک از مادر و دنیای اوست تا بتواند به عنوان فردی مستقل و جدا روی پای خود بایستد. با این حال، براساس دیدگاه اگزیستانسیالستی دربارهی شرایط انسانی یاد گرفتیم که افراد کاملاً جدا و مستقل از دیگران اصلاً وجود ندارند. ما همواره هم فرد هستیم هم اجتماعی، هم آزاد هستیم هم مقید و مواجهه با ابهام شرایط انسانیمان، هرگز به پایان نمیرسد؛ بلکه فرآیندی ادامهدار و شامل مذاکراتی بیپایان است.
چنانکه مشاهده کردیم، همین را میتوان درمورد مادری نیز گفت. در ارتباط میان مادر و کودک، هیچ پایانی وجود ندارد. پویایی این رابطه بارها و بارها در طول زندگیمان به ما اثبات میشود. رابطهی مادری، درست مانند خود مادر، باید به عنوان یک فرآیند رو به رشد درک شود. چون خوشبختانه یا بدبختانه، کار مادری هرگز پایان نمییابد.
پی نوشت
- Mary Hood Hart, “Everyday Graces: Lessons of Motherhood,” Southern Cross (San Diego), February 19, 2009.
- Mary Hood Hart
- Andrea O’Reilly
- Maternal Theorist
- Andrea O’Reilly, “Feminist Mothering,” in Maternal Theory: Essential Readings, ed. Andrea O’Reilly (Toronto: Demeter Press, 2007), p. 805.
- Simone de Beauvoir
- The Ethics of Ambiguity
- Spoken by the character Garcin in Jean-Paul Sartre’s play No Exit, translated by Stuart Gilbert (New York: Alfred A. Knopf, 1948).
- Existence
- Simone de Beauvoir, The Ethics of Ambiguity, trans. Bernard Frechtman (Secaucus: Citadel Press, 1948), pp. 15, 24.
- The Second Sex
- The woman question
- womanhood
- Ideal feminine
- Ideal Maternal
- ambiguous
- “. . . in the way a stone is a stone”: this is a reference to language commonly used by Sartre to describe human identities. In “Existentialism is a Humanism,” he claims that we are not our identities in the same way as a cauliflower is a cauliflower.
- Anxiety
- Jean Paul Sartre
- Jean-Paul Sartre, “Existentialism is a Humanism,” trans. P. Mairet, excerpted in Existentialism, ed. Robert Solomon (Oxford: Oxford University Press, 2005), p. 211.
- Serious Man
- Beauvoir, The Ethics of Ambiguity, p. 48.
- Ibid., p. 45.
- Serious Mother
- Judith Warner
- The American Motherhood Religion
- Judith Warner, “The Motherhood Religion,” in Andrea O’Reilly (ed.) Maternal Theory: Essential Readings (Toronto: Demeter Press, 2007), p. 706.
- Andrea O’Reilly, introduction to Feminist Mothering, ed. Andrea O’Reilly (Albany: State University of New York Press, 2008), p. 5.
- Adrienne Rich, “Anger and Tenderness,” in Andrea O’Reilly (ed.) Maternal Theory: Essential Readings (Toronto: Demeter Press, 2007), p. 12.
- Beauvoir, The Ethics of Ambiguity, p. 52.
- Ibid., p. 51.
- Ibid., p. 49.
- Genuine Man
- Beauvoir, The Ethics of Ambiguity, p. 14.
- Responsibility
- O’Reilly, “Feminist Mothering,” pp. 804, 805.
- O’Reilly, introduction to Feminist Mothering, p. 11.
- Adrienne Rich
- Rich, “Anger and Tenderness,” pp. 11–۱۲; emphasis added.
- Ibid., p. 22.
- Hart, “Everyday Graces”; emphasis added.
- Ibid.