آیا پیشداوری باعث نمیشود قضاوت درستتری داشته باشیم؟| نقش پیشداوری در تقویت اخلاقیات
ما داشتن یک ذهن باز و نداشتن پیشداوری را عموماً برای انجام داوریهای منصفانه، اخلاقی، سیاسی و حقوقی ضروری میدانیم. داشتن ذهنی بسته، به معنای مقاومت در برابر متقاعدشدن و همچنین کوتهفکر، سرکش و حتی متعصببودن است. اما ذهن باز دقیقاً چیست؟
ذهن باز، ذهنی بیطرف است؛ یعنی عاری از مداخلهٔ علایق شخصی و پیشداوریهای خاص که میتواند هر دیدگاهی را در هر مکانی اتخاذ کند. میتوانیم آن را ذهن «عاری از تعصب» نیز بنامیم. از زمانی که ایمانوئل کانت1، روشنگری را «رهایی از تعصبات بهطورکلی» نامید، این تعریف، تفکری والا و باارزش بوده است.
اما من میخواهم بگویم این تفکر اشتباهی است که بگوییم یک «ذهن باز» کاملاً درگیر پیشفرضها نیست. این گفته، نهتنها غیرواقعی است بلکه این احتمال را نادیده میگیرد که برخی تعصبات و پیشداوریها میتوانند قضاوت صحیح را ممکن شوند، نه مانع آن! به این دو مثال توجه کنید:
مثال اول: تصحیح برگههای دانشآموزان را در نظر بگیرید. برخی از معلمان و اساتید ترجیح میدهند برگهها را بدون دانستن نام دانشآموزانی که آنها را پر کردهاند، تصحیح کنند؛ چرا که دانستن اسامی میتواند باعث برخی تعصبات و پیشداوریها شود. شاید تصویر نامطلوبی از یک دانشآموز در ذهن شما شکل گرفته باشد؛ مثلاً فکر کنید که او تنبل و بیتوجه است. اما نمیخواهید این برداشت باعث شود که نمرهای که به برگه او میدهید، مغرضانه باشد. تصحیح برگهها به این شکل، حداقل در ظاهر، معیاری کاملاً معقول به نظر میرسد. اما آیا این مدل تصحیحکردن، منصفانهترین نوع ارزیابی یک برگهٔ امتحانی است؟
ممکن است استدلال شود که گرچه این مدل تصحیح، جانبداریهای خاصی را از میان برمیدارد، اما نمیگذارد که معلم از عملکرد دانشآموز آگاه شود و متناسب با آن، برایش برنامهریزی کند. نمرهدهی به این سبک نمیگذارد که معلم برگهها را باتوجهبه برگههای قبلی دانشآموزان و مشارکت آنها در بحثهای کلاسی ارزیابی کند. بدون چنین چارچوب و زمینهای، ارزیابی میزان رشد علمی آنها در امتحانات واقعاً دشوار است.
درمجموع، این نوع نمرهدهی ممکن است برخی سوگیریها و جانبداریها را از میان بردارد اما به این قیمت تمام خواهد شد که مصحح نتواند چارچوبهای خاصی را به کار گیرد که برای ارزیابی منصفانه از عملکرد دانشآموز وجود دارند.
برخی پیشداوریها میتوانند به جای ممانعت از قضاوت صحیح، آن را ممکن سازند.
مثال دوم: این مثال راجع به هیئت داوران است. در آمریکا و در اکثر ایالات آن، به قضات دستور دادهاند هر کسی را که درمورد پروندهای پیشداوری داشته یا به دلیل سابقه و پیشینهٔ خود، احتمال دارد که مستعد جانبداری از یک طرف باشد، از وظیفهٔ هیئت منصفه اخراج کنند. مثلاً اگر پروندهای مربوط به اختلافات اجارهای میان موجر و مستأجر باشد و شما بهعنوان یک عضو هیئت داوران اقرار کنید که خودتان هم در این اختلافات مشارکت داشتهاید، قاضی احتمالاً شما را از وظیفه برکنار میکند.
تلاش برای حذف تعصب و پیشداوری در هیئت داوران از این طریق، در ظاهر اقدامی عادلانه به نظر میرسد. مشخصاً ما داورانی را که نمیخواهند حقایق را بررسی کنند و تصمیم و نظر (اشتباه) خود را تغییر دهند، نمیخواهیم. اما آیا ما میپذیریم آن داورانی را که پیشداوری نمیکنند؟
مثال سوم: یک پروندهٔ فحاشی در سال ۱۹۹۰ را بازگو میکنم: یک دعوای مدنی است علیه یک موزهٔ هنری و مدیر آن در شهر سینسیناتی2 به دلیل نمایش آثار هنری ظاهراً «زشت»؛ تصاویر جنجالی از رابرت مپلتورپ3. قاضی طی اقدامی برای حذف هرگونه غرضورزی در قضاوت، نهتنها هر کسی از هیئت داوران را که برای دیدن نمایشگاه جنجالی و موزهٔ سینسیناتی رفته بود، بلکه هر که را که ادعا میکرد طرفدار هنر است یا مرتباً به نمایشگاههای هنری میرود، از وظیفه برکنار کرد. در میان هیئت داوران برگزیده، یکی بود که هرگز به موزه نرفته بود. آیا چنین هیئت داورانی عاری از تعصب و پیشداوری است؟ چگونه افراد ناآشنا با نوع آثاری که در موزهها نمایش داده میشوند، میتوانند قضاوت کنند که آیا یک عکس، «معیارهای نجابت در جامعهٔ معاصر» را دارد یا نه؟
آنگاه که فهمیدیم تعصب و پیشداوری میتواند بهجای اینکه مانع قضاوت شود، آن را امکانپذیر کند، ممکن است بپرسیم که چگونه یک درک دقیقتر از تعصب میتواند به ما در فهم تفاوتهای فرهنگی کمک کند. تفاوت میان ازدواج به سبک غربی که بر اساس تصوری عاطفی از عشق، استوار است و ازدواج سنتی که در برخی از جوامع مانند هند انجام میشود را در نظر بگیرید.
از دیدگاه غربی، ممکن است ازدواج سنتی در ابتدا عجیب و حتی ناراحتکننده به نظر برسد. کسی که ازدواج را از منظر عشق و انتخاب آزاد میبیند، ممکن است ازدواج سنتی را عاملی برای ناراحتی و حتی نقض آزادی پسران و دختران در انتخاب شریک زندگی خود بداند. در مواجهه با چنین تفاوت فرهنگی، فرد ممکن است به یکی از دو روش ذیل واکنش نشان دهد.
اولین مورد اصرار به آن است که فرد، دیدگاه خود از ازدواج را عقلانی و از روی روشنفکری بداند و دیدگاه دیگری را سنّتگرا و عقبمانده. دومین مورد این است که به سادگی این دو را متفاوت بدانیم. بر اساس این پاسخ دومی، روشنفکر بودن به این معناست که آنچه که برای کسی عقلانی و بدیهی به نظر میرسد، صرفاً به نوعی، از تعصب خود او نشئت میگیرد؛ در واقع هیچ راه درستی وجود ندارد، تنها فرهنگهای مختلف با بینش و جهانبینیهای متفاوت وجود دارد.
در ظاهر، این دو واکنش ممکن است مانند قطب متضاد به نظر برسند: یکی اخلاقمدارانه و قضاوتگرایانه، دیگری نسبیگرایانه و بامدارا. اما آنها از یک جنبهٔ حیاتی به هم شبیهاند: یعنی هر دو امکان درک سنتهای خود از طریق مواجهه با شیوههای فرهنگ دیگر را نادیده میگیرند و بالعکس. شاید هر تصوری از ازدواج، حقیقتی جزئی از آن بیان کند؛ شاید بتوان هرکدام را مکمل و تقویتکنندهٔ دیگری دانست.
بهعنوانمثال: دیدگاه هندی ممکن است برای ما مشخص کند که ازدواج صرفاً جشنِ عشقِ ازقبلموجود میان دو نفر نیست. ازدواج تعهدی است برای ساختن عشق با بودن در کنار یکدیگر در طول زندگی. سلسله مراتب چنین فرض میکند که عشق محصول تعهد است نه برعکس. بر اساس آن، ازدواج صرفاً یک مراسم نیست؛ بلکه تصویب و اجرای عشق است؛ یعنی اولین قدم برای دوستداشتن یکدیگر در طول زندگی.
این بینش میتواند اصلاحکنندهٔ تصور شاعرانه از مفهوم عشقی باشد که در غرب حاکم است. چنین دیدگاهی درمورد یافتن «نیمهٔ دیگر» خود که «آن بیرون» وجود دارد و اصولاً میتواند «در نگاه اول» کشف شود، عشق را تعهدی مقدم و تقریباً بیدردسر میداند. از این نظر، ازدواج تقریباً یک چیز اضافی است (تشخیص عشقی که از قبل وجود داشته). چنین تصوری از عشق و ازدواج مسلماً از ارزش تعهد میکاهد: باعث میشود که زوجها با کوچکترین نشانهای از تنش یا خشم و رنجش از یکدیگر ناامید شوند («قرار است ما همدیگر را دوست داشته باشیم، نه؟ پس مشکلمان چیست؟»). مفهوم عشق بهعنوان چیزی که کشف میشود و نه خلق، از ارزش باهمماندن در خوشی و سختی و درنهایت تشکیل رابطهای غیرقابلجایگزین میکاهد.
تصور غرب از ازدواج بهنوبهٔ خود میتواند یادآوری باشد از آنکه عشق را میتوان تنها بر اساس یک جاذبهٔ ازپیشموجود خلق کرد. هر زوجی که تصادفاً کنار هم قرار میگیرند، نمیتوانند فقط با تلاش عاشق یکدیگر شوند. ترتیبی که صرفاً بهخاطر بههمپیوستن دو خانواده، آنهم بدون توجه به اینکه دو نفر مناسب هم هستند یا نه اتخاذ میشود، ممکن است به ناخوشی و وفاداری صرفاً ظاهری ختم شود.
بهطور خلاصه با اندیشیدن به دو رَویهٔ ازدواج که ظاهراً مخالف یکدیگرند، میتوانیم به یک تصویر واحد از ازدواج و عشق برسیم که هر دو را شامل میشود: عشق به یکباره کشف و ساخته میشود. برایناساس، ازدواج هم شناخت است و هم تعهد. حتی آزادانهترین و مدرنترین ازدواجها عنصری از «آداب و سنت» دارند که هنگام بیان عهد و پیمان ازدواج ایراد میشود.
و امروزه ازدواجهای سنتی حداقل در بسیاری از موارد در هند، امکان انتخاب همسر را در محدودهٔ معینی بر اساس تناسب یا جذابیت اولیه فراهم میکند. ما تنها با جدیگرفتن پیشفرض غربی خود از ازدواج میتوانیم به این بینش برسیم. اگر ما پیشفرضِ خود را با لجبازی بهعنوان حقیقت کل در نظر بگیریم، یا اگر در شالودهٔ نسبیتگرایی آن را صرفاً تعصبی در میان سایر تعصبات فرهنگی بدانیم، آنگاه مایل به تفکر یا خودشناسی نخواهیم بود.
این سه مثال نشان میدهد که نه تنها فرار از تعصب غیرممکن است، بلکه حتی معنای آن اشتباه تعریف شده. برخی پیشداوریها میتوانند به جای ممانعت از قضاوت صحیح، آن را ممکن سازند. سوالی که باید بپرسیم این نیست که چگونه خود را از شر تعصبات راحت کنیم، بلکه آن است که چگونه بین پیشداوریهایی که روشنگرند و آنهایی که قضاوت صحیح را مخدوش میکنند، تمایز قائل شویم.
این نوشته در سال ۲۰۱۷ در وبسایت iai News منتشر شده است. آدام سندل، نویسنده یادداشت، مدرس علوم اجتماعی در هاروارد و نویسنده کتاب جایگاه تعصب: موردی برای استدلال در جهان است.