برداشتی که در جامعه ما رایج است، بدبینی نسبت به ارتباط میان سیاست و اخلاق و جمع میان این دو است. چرا این قدر در جامعه راجع به پیوند اخلاق و سیاست احتیاط میکنیم یا اصلا از آن گریزانیم؟
برداشت عمومی این است که اخلاق و سیاست قابل جمع نیستند و سیاست اصطلاحا بیپدر و مادر است. معمولا وقتی این اصطلاح را با تندی به کار میبرند منظورشان این است که شما نباید در حوزه سیاست، از ارزشهای اخلاقی سراغ بگیرید. سیاست عرصهای است که در آنجا چرتکه اخلاقی از کار میافتد؛ چرا که سیاست با معیارها و ملاکهایی مستقل از ارزشهای اخلاقی کار میکند و الزاماتی دارد که با الزامات اخلاقی سازگار نیست. این یک برداشت عمومی است و جنابعالی میدانید که در جامعه ما هم بسیار جا افتاده است.
من میخواهم عرض کنم که این باور عمومی خودش یکی از منشاهای مهم بیاخلاقی ما در جامعه و سیاست است. یعنی نمیخواهم بگویم این حرف خطاست؛ بلکه میخواهم بگویم این حرف یک خطای خطرناک است. حتی نمیخواهم بگویم این یک باور خطای خطرناک معصومانه است که از سر سادگی و بیپیرایگی رواج پیدا کرده است؛ بلکه فراتر از آن، یک خطای خطرناک پیچیده و مزورانه است. البته این تزویر لزوما در تراز تک تک افرادی که این باور را دارند، عامدانه و خوآگاهانه نیست؛ بلکه عرف و تقلید و عادت و پذیرش عمومی و کارکرد آسایشبخشی که این باور دارد، بسیاری از ما را ناخودآگاه به سوی درونی کردن این باور خطای خطرناک پیچیده و مزورانه رانده است.
چطور؟ از طریق مکانیزمهای پیچیده ناخودآگاه روانشناختی، مکانیزمهای گریز از مسئولیت و مکانیزمهایی که میخواهند ما را از تقیدات و تعهدات و مسئولیتهای اجتماعی خلاص کنند. مکانیزمهایی که به ما فراغت خاطر دهند تا همه خطاهایی را که در زندگی اجتماعی جاری است، به آسانی به قصورهایی ارجاع دهیم که به سیاست و اهل آن محدود و مربوط میشود. قصورهایی که ناشی از بیاخلاقی ذاتی دامنه سیاست است و تا جایی که ما از سیاست کناره بگیریم، لابد درست و دامن ما از آنها مبراست. یعنی اگر نقشمان را در دامنه سیاست انکار کنیم، دیگر مسئولیتی متوجه ما نیست. این نوعی فراغت خاطر و آسودگی خیال میآورد.
…