آیا حوزویان اخلاقا موظف به ورود به مسائل سیاسی هستند؟
در ابتدای بحث درباره اصل وظایف سیاسی حوزویان ـ اعم از مراجع و فضلا و طلاب جوان ـ نظر خود را بفرمائید؛ آیا اساساً حوزویان وظیفه ورود به مسائل سیاسی و اجتماعی را دارند یا خیر و در چه سطحی باید باشد؟
در اینجا چند بحث مبنایی وجود دارد؛ ما تا زمانی که این مبانی و کلیات را حل نکنیم، شاید توافقمان در مرحله تطبیق بر مصداق دشوار شود. هنگامی که ما از «اخلاق اجتماعی» بحث میکنیم عمدتاً احترام، ادب، تواضع، خیرخواهی، حسن ظن، کظم غیظ، عفو، مدارا، وفا، صدق، امانتداری، رعایت حقوق و مانند آن از عناوین اخلاقی به ذهنها منصرف میشود که هنجارهای حاکم بر ارتباط فرد با افراد دیگر است؛ اخلاق اجتماعی را معمولاً اینطور تعریف میکنند. در این مجال رابطه فرد با فرد مطرح میشود. این آن چیزی است که در کتب اخلاقی کهن ما سابقه دارد، مصادیق متعددی برای آن ذکر شده و عنوان اخلاق اجتماعی را پدید آورده است.
اما اخلاق اجتماعی معنای دیگری هم دارد که از آن غفلت میشود: ارتباط «فرد» با «جامعه با هیئت اجتماعیهاش» یا جامعه با صورت ترکیبیهاش. به نظر بنده میرسد که این مسألهی دوم در اخلاق اسلامی کمتر کار شده است. شاید بهتر باشد نام اولی را «اخلاق اجتماعی خاص» و دومی را «اخلاق جامعهساز» بگذاریم. اخلاق جامعهساز در واقع احکام ارزشی، ضوابط اخلاقی و هنجارهای حاکم بر ارتباط فرد با جامعه «بصورتها الاجتماعیه» است. در بحث اخلاق روی این مورد بسیار کم اثر پدید آمده است.
من برخی از هنجارهای ذیل این اخلاق را برای شما مثال میزنم؛ اینکه انسان نسبت به سلامت جامعهی خود حساس باشد، مربوط به ارتباط با کلیت جامعه است؛ نه ارتباط با فرد فرد افراد؛ بله نسبت به فرد فرد جامعه نیز باید احساس مسئولیت شود؛ همانگونه که پیامبر اکرم(ص) مطابق توصیف قرآن کریم «حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيمٌ» بود؛ یعنی نسبت به تکتک انسانها ـ مسلمان یا غیرمسلمان ـ احساس مسئولیت میکرد. این درست است؛ اما علاوه بر این، نسبت به سلامت جامعه نیز باید حساس بود؛ یعنی حتی اگر من نسبت به اثر مثبت گذاشتن روی یک فرد ناامید هستم، نباید اجازه دهم که آن فرد جامعه را خراب کند؛ باید اقدامی انجام دهم که فساد او به جامعه منتقل نشود؛ این مثال اول است.
حفظ وحدت نیز از این موارد است؛ یعنی جزو اخلاقیات حاکم بر رابطهی فرد با جامعه است. فضایلی مانند قانونمداری، ظلمستیزی، احقاق حق، موضعگیری در مقابل باطل، امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به خیر، حساسیت نسبت نظامات اجتماعی، دخالت در تعیین سرنوشت، اطاعت از ولی و حاکم جامعه اسلامی و… همه از این جملهاند.
مثلاً موضعگیری در مقابل باطل یا ظالم ـ ظالمی که به جامعه و نه یک فرد ظلم میکند ـ و مفسدینی که در حال به تباهی کشیدن جامعه هستند، به این معنا که ساختارها و نظامها را تخریب میکنند، از اخلاقیات مربوط به رابطه فرد با فرد نیست؛ رابطه فرد با جامعه است. حق تعیین سرنوشت، شرکت در راهپیمایی و انتخابات همگی مربوط به این نوع نگاه (یعنی اخلاق جامعهسازی) است.
با توجه به مقدمهای که فرمودید سؤال اول این است که آیا اساساً طلبه چنین وظایفی دارد؟
من فکر میکنم که دیگر پس از انقلاب و در عصر حضرت امام کسی نباید این سؤال را بپرسد؛ مشخص است که چنین وظایفی بر عهدهی طلاب، بلکه بر عهده آحاد مؤمنان است. حضرت امام تقریباً تمام عمر خود را صرف کرد تا نشان دهد که امکان ندارد یک انسان مسلمان نسبت به جامعهی پیرامون خود بیتفاوت باشد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مَن أَصبَحَ لایهتَمُّ بِأُمُورِ المُسلِمِینَ فَلَیسَ بِمُسلِم»؛1 «هرکس صبح کند در حالی که دغدغه و اهتمام به امور مسلمانان ندارد، مسلمان نیست».
در این حدیث «امور مسلمانان» را میتوان به زندگی دشوار مستمندانِ یک محله یا وضعیت ناگوار یک روستای دورافتاده کاهش داد؛ چنانکه میتوان این کلمه را به مسائل امت اسلامی در لبنان و فلسطین، سوریه و عراق، یمن و حجاز، اروپا و آمریکا و… توسعه بخشید. بر اساس این حدیث دغدغهی امت اسلامی و اهتمام به اصلاح جوامع بشری از آغاز طلبگی ـ بلکه پیش از آن ـ باید در جان طلبه زنده باشد. اساساً این اهتمام نسبت به امور جامعه شرط مسلمانی است.
خداوند، امر به معروف و نهی از منکر را از روز اول تکلیف برای ما واجب کرده است. روز آغاز بلوغ، همان لحظهای که نماز بر گردن ما واجب شده است، تکلیف اجتماعی هم پیدا کردهایم و حتی یک لحظه فاصله میان این دو نیست. در واقع یک تکلیف نسبت به خدا و یک تکلیف نسبت به جامعه بر دوش ما آمده است. قطعاً در این فرهنگ دینی مسئولیت اجتماعی یک تکلیف است.
حفظ وحدت نیز از این موارد است؛ یعنی جزو اخلاقیات حاکم بر رابطهی فرد با جامعه است. فضایلی مانند قانونمداری، ظلمستیزی، احقاق حق، موضعگیری در مقابل باطل، امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به خیر، حساسیت نسبت نظامات اجتماعی، دخالت در تعیین سرنوشت، اطاعت از ولی و حاکم جامعه اسلامی و… همه از این جملهاند.
من تاکنون از کلیدواژهی «اخلاق اجتماعی» استفاده کردم؛ الآن کلیدواژه را تغییر میدهم و به جای آن از «اخلاق روحانیت» یا از «وظایف حوزه و روحانیت» استفاده میکنم. اجمالاً مشخص است که وظایف حوزه و روحانیت ـ بهعنوان نهاد متولی امر دین ـ در پیرامون دین است؛ اما باید چه کاری انجام دهد؟
روحانیون وارثان انبیا هستند؛ بنابراین آن کاری که انبیای گذشته در اعصار پیشین انجام میدادند را باید روحانیت انجام دهد. اما آنان چه کار میکردند؟ شاید کسی پاسخ دهد که وظیفهی آنها این بود که وحی را از جانب خدا دریافت کنند و به مردم ابلاغ کنند: «ماعَلَی الرسولِ اِلاّ البَلاغ المُبین»؛ «پیام خدا را به مردم برسانند؛ «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»؛ چه مردم شاکر باشند و چه کفور باشند؛ اینکه بعد از ابلاغ پیام، مردم عمل کنند یا نکنند دیگر به آن ۱۲۴ هزار پیغمبر و عالمان وارث پیامبران مربوط نیست. این یک پاسخ است. بر این اساس، وظایف عالمان و نهادهای دینی هم در امتداد وظایف انبیا صرفاً همین است که علم به دین پیدا کنند ـ البته پیامبران از طریق وحی و اینان از طریق تحصیل علم ـ و سپس آن را به مردم ابلاغ کنند.
اما پاسخ درست این است که با صرف ابلاغ دین کار انبیای الهی پایان نمیپذیرد؛ صرف اینکه نسخهای برای هدایت بدهند و پیام را برسانند، وظایف روحانیت و وظایف انبیا تمام نمیشود؛ باید کار دیگری هم انجام شود و آن اینکه در مسیر تحقق، اجرا و اقامهی آن در جامعه و بین مردم نیز تلاش کنند. من یک مثال عرفی ساده میزنم؛ کار پزشک این است که نسخه بنویسد و تحویل دهد؛ میگوید برای اینکه این بیماری درمان شود این را مصرف کنید؛ اما مادر برخلاف پزشک به فرزندش تنها نمیگوید این را مصرف کن؛ او در جهت اقامه یا تحققبخشیدن این دستور کار دیگری نیز انجام میدهد؛ اول تشویق و انگیزهسازی میکند و سپس تلخی آن دارو را میگیرد؛ مثلاً یک لیوان آب یا یک قند میآورد و دارو را خوردنی میکند و در اختیار فرزند قرار میدهد؛ یعنی در جهت اینکه این اتفاق بیفتد دل میسوزاند؛ کارش صرف دستور دادن یا نسخه صادر کردن نیست.
حالا سؤال این است که آیا شأن نهاد عالمان دین ـ که وارثان انبیا هستند ـ در امتداد شأن پیامبران الهی این است که نسخهای بدهند و بروند؟ یا علاوه بر آن باید دل بسوزانند و در مقام اجرا، تحقق و اقامهی این نسخه کاری انجام دهند، مقداری تلخیها را بگیرند و شرایط را جهت اجرا آماده کنند؟
پس از حضرت امام ـ که واقعاً نقطهی عطفی در تاریخ تشیّع محسوب میشوند ـ برای ما کاملاً روشن است که وظیفهی انبیای الهی تنها گفتن و رفتن نبوده است؛ بلکه برای تحقق آن، اقدام نیز میکردند. تحقق آموزههای دینی دو سطح دارد: سطح فردی و سطح اجتماعی؛ یعنی یک زمان پیامبر یا عالمان دینی که امتداد حرکت رسول هستند در جهت جاری و محققکردن دین در جان انسانها تلاش میکنند؛ اینکه یک فرد را بیاوریم و او را دیندار کنیم، دین را در جان او جاری نماییم؛ که اگر موفق به این کار شویم موفق به انسانسازی شدهایم؛ بنابراین انسانِ ترازِ دین پدید آوردهایم؛ این سطح اول است.
سطح دوم در تحقق و اقامهی دین این است که این دین را در سطح کلان جامعه جاری و محقق کنیم. بین کلان جامعه و تکتک افراد تفاوت وجود دارد؛ جامعه چیزی فراتر از تکتک افراد است. یک گلهی اسب را در نظر بگیرید؛ با یکدیگر حرکت میکنند؛ اما جامعهای در کار نیست و هرکس کار خود را انجام میدهد. جامعه زمانی تحقق پیدا میکند که نِسَب، روابط و مناسباتی بین این افراد پدید بیاید. گلهی اسبی که با همدیگر حرکت میکنند، جامعه نیستند؛ صرفاً از نظر فیزیکی کنار هم هستند. اما یک کندوی زنبور جامعه است؛ مجموعهی موریانهها یا مورچهها زندگی اجتماعی دارند؛ چون همگی با همدیگر به سمت یک مقصد حرکت میکنند، یک کار را انجام میدهند و بین خود تقسیم کار انجام دادهاند.
نهادها، قانون، فرهنگ، شخصیتهای حقوقی، ساختارها، مناسبات و شبکهی روابط است که جامعه را پدید میآورد. زمانی ما تلاش میکنیم افراد را تکتک اصلاح کنیم؛ اگر امکان آن باشد اتفاق خوبی است. زمانی هم تلاش میکنیم که فراتر از تکتک افراد، این نسب، روابط، نهادها، ساختارها، فرهنگ اجتماعی، قوانین و آنچه که جامعه با آن جامعه میشود را اصلاح کنیم؛ این سطح دیگری است. آیا در این سطح انبیای الهی وظیفه داشتند و در امتداد آنها عالمان دین وظیفهای دارند؟ ما پس از امام و انقلاب اسلامی به سهولت و بداهت میگوییم بله؛ انبیای الهی وظیفه داشتند، حکومت تشکیل دادند و بنابراین در ساختارهای اجتماعی تصرّف کردند و در عصر غیبت نیز به ما فرمودند که: «فَانّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً»؛ عالمان دین هم وظیفه دارند در جهت اقامه و تحقق دین در سطح کلان جامعه فعالیت کنند.
مقام معظم رهبری در کتاب طرح کلی اندیشهی اسلامی در قرآن یک تعبیری دارند که انبیای الهی برای اصلاح انسانها آمده بودند؛ اما برای اصلاح انسانها دو کار میشود انجام داد، یکی آنکه تکتک افراد را اصلاح کنیم که بسیار زمانبر و دشوار است. ایشان تعبیری دارند که میفرمایند راه دوم آن است که کارخانهی انسانسازی درست کنیم؛ هنگامی که ما نسب و روابط اجتماعی را در سطوح کلان اصلاح کردیم، کارخانهی انسانسازی پدید میآید و اینگونه کار تربیت انسانها سهل و ساده میشود. حوزویها نسبت به این موضوع نیز مسئولیت دارند. این نیز باید به عنوان یک بحث مبنایی در جای خود بحث شود؛ اما ما فعلاً مفروض میگیریم؛ اکنون ما فرزندان حضرت امام هستیم و این نهضت تاریخی را دیدهایم؛ ابتدای تاریخ نیستیم تا این حرفها را تکتک ثابت کنیم. قطعاً حوزویها نسبت به اصلاح جامعه بهمعنای کلی خود وظیفه دارند؛ میتوانید این را وظیفهی اخلاقی یا تکلیف دینی بنامید؛ خیلی متفاوت نیست.
مقدمه دیگر این است که ما در مقام انجام وظایف اجتماعی خود موظف به انجام کار مؤثر بلکه مؤثرترین کارها هستیم. یک مثال میزنم؛ فرض کنید یک حوض کرمزده باشد؛ یک راه این است که کرمها را دانهدانه از حوض دربیاوریم و یکبهیک نابود کنیم؛ راه دیگر این است که بهصورت کلان اقدام کنیم تا این حوض کرمزده یکباره پاک شود و دیگر زمینهی رشد کرم در آن نباشد. گاهی هزار سخنرانی من و شما به عنوان روحانی که مردم را به ایمان، تقوا، فضیلتها و ارزشها توصیه میکنیم با یک تصمیم نادرست فردی که در رأس یک منصب حاکمیتی قرار گرفته نابود و خنثی میشود.
به تعبیر مرحوم شهید مطهری، امر به معروف و نهی از منکر واجب تعبدّی نیست که شما بگویید من تکلیف خود را انجام دادم و رفتم؛ بلکه واجب توصّلی است؛ به این معنا که باید وسیلهای در جهت رسیدن به یک مقصد باشد؛ اگر به آن مقصد نمیرسید اصلاً تکلیفی ندارید. بنابراین شما باید مقصدی را در نظر بگیرید و هرچه آن مقصد بزرگتر و مؤثرتر باشد، وظیفهی شما بیشتر میشود؛ اما اگر امیدی به رسیدن به مقصد ندارید وظیفهای ندارید.
حالا همین را تطبیق کنیم؛ من در مقام انجام تکالیف اجتماعی خود ـ تکالیف اجتماعی به معنای کلان؛ نه تکتک افراد ـ باید دنبال کار مؤثر باشم؛ کار غیرمؤثر یا کمتر مؤثر آن است که وقت خود را صرف تکتک افراد کنم و اقدامات فردی انجام دهم؛ راه دیگر این است که در سطح کلان عمل کنیم. اگر بپذیرید که عملکرد کلان ما از عملکردهای فردی ما مؤثرتر است، روشن میشود که وظیفهی ما همان خواهد شد؛ وظیفهی ما کاری است که معادل هزار سخنرانی اثر میکند؛ نه کاری که به اندازهی یک سخنرانی اثر کند. البته قصد ندارم یک سخنرانی را نفی کنم؛ میخواهم اهمیت مسأله را روشن کنم که تکلیف اجتماعی ما انجام یک کار مؤثر است؛ باید بررسی کنیم که کدام کار مؤثرتر است.
تعبیر حضرت امام را ملاحظه بفرمایید؛ ایشان در مناسبتهای مشابه شرایط کنونی فرمودهاند: «در این ایام که مسألهی رئیس جمهور را اعلام میکنند، باید اشخاصی که در حوزهها هستند دست از کارها بردارند و در شهرها، دهات و روستاها راه بیفتند و کمک کنند و اگر این کار را نکنند، فردا نزد خدا مسئول هستند؛ باید مردم را در دخالت در امور و انتخاب رئیس دعوت کنند. اهمیت این، همان اهمیتی است که اسلام دارد».
این سخن را یک اسلامشناس میگوید. بنابراین اگر واقعاً اسلام برای شما مهم است و دلتان به حال اسلام میسوزد و میخواهید اقدام مؤثری برای اسلام انجام دهید، به کنج کتابخانه نشستن و مطلب نوشتن اکتفا نکنید؛ همچنین به اینکه یک سخنرانی معمولی دربارهی اسلام داشته باشید اکتفا نکنید؛ دغدغهی آن را داشته باشید که اسلام در بهترین صورت و مؤثرترین حضور خود مطرح شود و آن حضور، حضور حاکمیتی است. پس از حدود ۱۴۰۰ سال قدرت سیاسی در اختیار مکتب تشیّع قرار گرفته و یک فرصت مغتنم تاریخی پدید آمده است که باید آن را قدر شناخت و شاکر بود؛ شکر آن نیز بدین صورت است که اجازه ندهیم ـ بهتعبیر حضرت امام ـ انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. این کلیت مسأله است.
حالا اگر بخواهیم مقداری جزئیتر بیان کنیم، اکنون باید در دل یک طلبه با نگاه به این مبانی، شعلهی انجام تکلیف پرفروغ شده باشد و برای اسلام دلسوزانه ـ و نه صرفاً از جهت رفع تکلیف ـ کاری انجام دهد؛ بنابراین اکنون باید جهت اجرا و اقامهی دین فعالیتی انجام دهیم؛ آن فعالیتی که برای این امر مؤثر است و ما را به عمل به دین نزدیک میکند چیست؟ قطعاً تبیین کبریات، شرایط، ملاکها، معیارها و آموزههای اصلی دین مهم است؛ زیرا واقعیت این است که برخی از کبریات دینی ما به مرور به سمت فراموشی میرود. از جمله کبریات مغفولی که باید گفته شود، توجهدادن به سنن الهی در جوامع انسانی است. خدای متعال در سورهی مبارکهی فتح میفرماید: «وَلَو قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَروا لَوَلَّوُا الأَدبارَ»؛ «اگر کفّار با شما بجنگند، شک نکنید که حتماً پشت خواهند کرد و بازمیگردند»؛ «ثُمَّ لا يَجِدونَ وَلِيًّا وَلا نَصيرًا»2 ؛ «هیچکس نیز نمیتواند به آنها کمک کند»؛ بنابراین شکست خواهند خورد و حتماً بازخواهند گشت.
ممکن است کسی بگوید این مربوط به ماجرای فتح مکه است و به ما مربوط نیست؛ در آنجا خداوند به پیامبر وعده میدهد که بروید بجنگید و حتماً پیروز میشوید؛ اما این گونه نیست. برای اینکه کسی این گمان را نکند، خدای متعال بلافاصله در آیهی بعد میفرماید: «سُنَّةَ اللَّهِ»؛ آن چیزی که بیان شد قانون و سنت الهی است؛ «سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا»؛ این سنت پیش از این در جوامع انسانی جاری بوده است و پس از این نیز همواره جاری است.
با صرف ابلاغ دین کار انبیای الهی پایان نمیپذیرد؛ صرف اینکه نسخهای برای هدایت بدهند و پیام را برسانند، وظایف روحانیت و وظایف انبیا تمام نمیشود؛ باید کار دیگری هم انجام شود و آن اینکه در مسیر تحقق، اجرا و اقامهی آن در جامعه و بین مردم نیز تلاش کنند.
بنابراین مسلمانان باید در مواجهه با جبههی کفر بسیار احساس اقتدار کنند و نباید ابداً بترسند. این همان چیزی است که امام ۴۰ سال پیش در این مملکت با دست خالی و یک قلم در مقابل آمریکایی که روزی بسیار هیبت و شکوه داشت، استقامت کرد و آنها را شکست دارد. امروز ۴۰ سال از آن تاریخ گذشته است؛ قدرت نظامی، موشکی، هستهای، علمی، مردمی و اعتبار جهانی داریم؛ بسیار رشد کردهایم و آمریکا نیز به اندازهی ۴۰ سال تنزّل پیدا کرده است؛ هیبت و اعتبار خود را از دست داده است؛ اگر امروز بخواهیم بترسیم ناشی از آن است که آن کبرا و آن سنت الهی را فراموش کردهایم. روحانیت باید این کبرا و سنت قطعی الهی را به مردم بگوید؛ اینکه خدا پشتیبان ما است و اگر امروز در مقابل قدرتها کوتاه بیاییم، نسبت به کبریات دینی نهایت کمفهمی است.
این مسأله بسیار مهم است؛ ما باید دوباره فرهنگ اسلامی را گفتمانسازی کنیم؛ فرهنگ اسلامی بهمعنای مبارزه با ظلم و قدرتهای ظالم و ابرقدرت در سطح کلان است که در حال ظلمهای بینالمللی و ساختاری ـ نه تنها ظلمهای فردی ـ هستند. اینها کبریاتی است که باید مرتب گفته شود و بر آن اصرار ورزند که بر اساس همان تصمیم گرفته شود؛ اینها ملاکهایی است که بر اساس آن میتوان تصمیم گرفت که چه کسی صلاحیت حکومت در جامعهی اسلامی را دارد یا ندارد. البته علاوه بر این کارهای دیگری هم باید انجام داد.
در اینجا سوالی که مطرح میشود ورود حوزویان به موارد مصداقی در انتخابات است و آسیبهای احتمالی که بر این ورود مترتب میشود؛ نظر شما در اینباره چیست؟
علاوه بر بیان کبریات و ضوابط کلی، لطف دیگری نیز میتوان در حق مردم کرد و آن تشخیص مصداق است. زمانی بود که شما از مراجع معظّم استفتا میکردید و آنها حکم کلی را بیان میکردند و میگفتند تشخیص مصداق بر عهدهی مکلف است. این عبارت در حوزههای علمیه تقریباً ضربالمثل شده است که تشخیص مصداق بر عهدهی مکلف است؛ درست هم هست؛ قول عالم دینی در تشخیص مصداق حداکثر به اندازه یک کارشناس حجیت و اعتبار دارد. اما اگر بخواهیم در حق جامعهی ایمانی لطفی کنیم خوب است که در تشخیص مصداق نیز به آنها کمک کنیم؛ این مورد را حوزههای علمیه پس از انقلاب در تجربهی ۴۰-۳۰ ساله به دست آوردهاند.
امروز مرکزی در قم به نام مرکز «موضوعشناسی فقهی» تأسیس شده است؛ موزهای نیز دارند که به مکلّف کمک میکند. مثلاً در احکام گفته شده است که چند فرسخ که از شهر دور شدید و به مسافت شرعی رسیدید، در آنجا حکم نماز شما اینگونه است؛ اما آن مسافت کجاست؟ باید در آنجا یک تابلو زده شود؛ آن تابلویی که اکنون کنار شهر زده شده ـ که حدّ ترخّص و مسافت شرعی را مشخص میکند ـ کار آنهاست؛ آیا این کار خوب است یا خیر؟ یا اینکه گفته میشود اگر ماهی فلس داشته باشد حلالگوشت و اگر نداشته باشد حرامگوشت است؛ بالاخره این ماهی تن که ما میخوریم، فلس دارد یا خیر؟ فلانپرنده آیا حلالگوشت است یا حرام گوشت؟ یک نفر باید این را مشخص کند.
در واقع وظیفهی عالمان دین واردشدن در مصداق نیست؛ اما اگر وارد شدند در حقّ مکلّفان لطفی انجام دادهاند و کار را سهل کردهاند. قرار این بود که علاوه بر آنکه ما ابلاغ میکنیم تا رسیدن به مرحلهی اجرا دلسوزی نیز داشته باشیم؛ برای آنکه این مرحلهی اجرا محقق شود باید مثل یک مادر دلسوز مقداری کار را سهل کنیم.
یک بحث روانشناختی را عرض کنم. انسان یک آستانهی تحمل و کاسه صبری دارد؛ یعنی سختی یک کار را تا حدی تحمل میکند؛ اما اگر آن کار از حدی سختتر شود دیگر آن را انجام نمیدهد؛ در حالیکه به واقع میتواند انجام دهد؛ اما سختی آن را تحمل نمیکند و دیگر انجام نمیدهد. ما برای آنکه یک کار محقق شود میتوانیم دو روش را پیگیری کنیم؛ یکی آنکه انگیزهها را بالا ببریم؛ به این معنا که آستانهی تحملها را بالا ببریم و ارادهها را تقویت کنیم. این یک کار اخلاقی است. معلم اخلاق شروع به توصیههای اخلاقی میکند و در توصیههای اخلاقی، ارادهی اخلاقی را تقویت میکند؛ در نتیجه آستانهی تحمل آنها بالاتر میرود. این روش اول است.
روش دوم آن است که آن کار دشوار را سهل و سبک کنیم؛ از یک سمت وجود انسانها را تقویت و از سمت دیگر آن کار را سبکتر کنیم. اگر شما توصیهای کردید که بسیار مشکل بود، به صورت طبیعی افرادی که ارادههای پولادین ندارند، نمیتوانند انجام دهند؛ شما به بچههایی که هر روز پای تلویزیون مینشینند و لابهلای جذابترین برنامههای کودکانه بارها و بارها انواع و اقسام پفکها را میخورند، میگویید پفک مضر است؛ از سمت دیگر در هر فروشگاه کوچکی چند قفسه پفک در رنگها و طعمهای مختلف و در جذابترین بستهها گذاشته شده است؛ از سمت دیگر قیمت آن یک پانزدهم آن خوراکیهایی است که شما توصیه میکنید آنها را بخورند. در چنین شرایطی توصیهی شما که میگویید پفک نخور، عمل نمیشود؛ چون ارادهی پولادین میخواهد.
اما اگر واقعاً میخواهید این کار انجام شود، علاوه بر آنکه به بچهها درس اخلاق میدهید، باید تولید و توزیع آن را کنترل کنید و جایگزین بهتری برای آن بگذارید. اینها مقام اجرا و تحقق است. اگر کسی واقعاً دلش برای چیزی بسوزد باید این دو کار را به موازات همدیگر انجام دهد. حوزهی علمیه این تجربه را در زمینهی موضوعشناسی فقهی داشت؛ ما از سمتی توصیههای فقهی میکنیم و از سمت دیگر کار را برای مکلفان مقداری سادهتر میکنیم؛ به این معنا که به مردم در جهت شناخت موضوعات فقهی کمک میکنیم.
مانند همین بحث را در تکالیف اجتماعی داریم؛ در تکالیف اجتماعی باید از سمتی کلیات را بیان کنیم و از سمت دیگر کار را ساده کنیم. اگر همانطور در خط کلیات پیش برویم، ممکن است تعدادی از تودهی مردم در تطبیق کلیات موفق نشوند. بله، در حد رهبری نظام ـ به علت آنکه رهبری نظام نباید موضعگیریهای سوگیرانه داشته باشد و باید در حق تمامی احزاب موجود پدری کند ـ باید تنها کبریات کلی را به بلاغت بیان کند و بر آن اصرار ورزد. در حد مرجعیت و علمای طراز اول نیز این سخن کاملاً درست است؛ آن هم به این دلیل است که آنها باید خرج یک مصلحت بالاتری شوند؛ آنها نیز پدران دینی هستند و شأنی شبیه شأن رهبری دارند. اما هنگامی که از آن سطح پایینتر بیاییم، شاید دلیلی وجود نداشته باشد که دیگران را استثناء کنیم؛ اگر کسی بتواند در تشخیص مصداق کمک کند، لطفی در حق جامعه است.
به تعبیر دیگر اصل این است که این هدایت هم به صورت کبروی و هم به صورت صغروی و مصداقی صورت گیرد؛ مگر مفسدهای بر آن مترتب باشد یا مصلحت اهمی فوت شود. در باره توده طلاب و اساتید حوزه این مصلحت اهم دیده نمیشود؛ همانگونه که اساتید دانشگاه و سایر اقشار فرهیخته خود را در معرفی اصلح و کمککردن به انتخاب مردم محق میدانند و احساس مشکلی نمیکنند.
البته اینجا یک شیب لغزنده وجود دارد؛ در معرفی مصادیق نباید بهگونهای عمل شود که دیگران (غیر از آن مصادیق که روحانیت معرفی کرده است) احساس کنند از دایره اسلام و انقلاب و نظام خارج شدهاند؛ یعنی نباید سوگیری روحانیت بهگونهای تلقی شود که دیگران بیدین و ضد انقلاب و عامل استکبار تلقی شوند. روحانیت برای همه اقشار و احزاب و جناحها باید شأن پدری داشته باشد و وظیفه تبلیغ دین را برای همگان به خوبی انجام دهد؛ بنابراین نباید دیگران را از زیر پوشش خود خارج کند. اما این منافات ندارد با اینکه کسی را که اصلح میداند ـ یعنی برای تحقق آن ملاکهای کلی مناسبتر میبیند ـ معرفی کند.
در مقام تطبیق بر مصداق و تطبیق کبریات کلی بر افراد، به قدر متیقنها و عملکردها ـ و نه به شایعات یا مشتبهات ـ استناد شود؛ بنابراین در اینجا یک لغزشگاهی وجود دارد که ممکن است در مقام تطبیق دیگر سوگیریهای فردی، تعصبّات و حبّ و بغضهای فردی وارد شود؛ باید این را تذکر داد؛ اما نفس اینکه شما علاوه بر آنکه کلیات را بگویید بر مصداق نیز تطبیق کنید، در واقع یک لطفی در حق جامعه است.
آسیب احتمالی در اینجا این است که اگر مصداق مورد معرفی و تأیید بخشی از حوزویان که فرمودید، بعدها عملکرد نادرست سیاسی یا دینی پیدا کرد، ممکن است به پای همین جایگاه حوزه و در نهایت دین نوشته شود؛ یعنی ممکن است لطفی که قرار بود در حق مردم شود، بعدها تبدیل به یک آسیب یا اثر منفی شود. این موضوع را چطور حل کنیم؟
اگر بخواهیم به این دلیل که ممکن است در آینده چنین اتفاقی بیفتد، پرهیز کنیم، خیلی احتیاطی خواهیم شد و خیلی از کارها را نباید انجام دهیم؛ مثلاً امام نباید انقلاب کند؛ چون ممکن است در آینده این انقلاب منحرف شود؛ پیامبر نیز نباید حکومت تشکیل دهد؛ چون در حکومت پیامبر نیز ممکن است فردی مانند «زبیر» پیدا شود. حتی ممکن است ظلمهایی شود؛ مثلاً یک استانداری یک کار اشتباهی کرده باشد یا… در هرحال انسانها معصوم نیستند و تضمینی وجود ندارد که تا ابد سالم بمانند؛ کسی که زمانی یار غار پیامبر یا امیرالمؤمنین بوده است، ممکن است روزی در جبههی مقابل شمشیر بزند.
این اتفاق به این دلیل است که انسانها پیشبینیناپذیر هستند و در حقیقت برای سلامت آنها تضمین و تأمینی تا ابد وجود ندارد؛ به تعبیر بهتر انسانها تغییرپذیر و فسادپذیر هستند؛ کما اینکه تغییرپذیر و صلاحپذیر نیز هستند؛ یک فرد بسیار بد ممکن است روزی خوب شود؛ مانند بُشر حافی، حر یا امثال اینها؛ این صلاحپذیری انسان را نشان میدهد. از سمت دیگر فسادپذیر هستند؛ خدای متعال در قرآن بلعم باعورا را مثال زده است و «آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا» را بیان کرده است. این طبیعت انسان است و نمیتوان به خاطر یک احتمال جزئی، یک بحث کلان را متوقف کرد.
ما باید وظیفهی خود را در هر موقعیتی که قرار داریم بشناسیم؛ مانند کاری که حضرت امام راجع به تأییدات خود نسبت به شخصیتها فرمود؛ فرمود که اگر من کسی را تأیید کردم به حسب آن روز او بود و ملاک حال فعلی افراد است؛ آن روز فرد خوبی بوده است و من او را تأیید کردم؛ این دلیل بر آن نیست که یک چک سفیدامضا داده باشم که تا ابد این فرد سالم خواهد بود؛ این را نیز باید به مردم آموخت.
بنابراین به نظر میآید که آن حمایت مصداقی نباید به صورت کلی باشد؛ حداقل از گذشته تجربه بگیریم و همیشه معرفی مصداقی ما مشروط بر سلامت این فرد باشد؛ یعنی در کنار آنکه یک فرد را مصداقی برای اصلح تأیید میکنیم، بلافاصله او را مشروط کنیم بر آنکه این فرد تا زمانی مورد حمایت است که در این راه مستقیم است و با توجه به اینکه انسانها فسادپذیر هستند، بعد از آن اگر موردی دیدیم، خود ما اولین نفری هستیم که مقابل او خواهیم ایستاد. فکر میکنم این راه بهتری برای ورود است.
پس بهترین راه این است که ورود مصداقی جزئی هم کاملاً مقید به پایندی معرفیشوندگان به اصول و مبانی دینی و انقلابی باشد.این موضوع باید صراحتاً از سوی حوزویان بیان شود.
باید این را به مخاطب خود توضیح دهیم که اگر ما این شخص را به شما معرفی میکنیم به علت وجود آن معیارهای کلی او تا به امروز است؛ از باب اینکه العلّة تعمّم و تخصّص؛ به این علت که معلّل به آن کبریات کلی است؛ هرگاه که این علت از بین رفت، این موضوع نیز خودبهخود منتفی خواهد شد و این حکم، حکم مادام الموضوع است؛ تا زمانی که آن شخص موضوع آن کبریات کلی و معیارها و شاخصهای اساسی است و مطابق خط درست عمل کرده است، این حمایت ما برقرار است؛ از لحظهای که از این خط خارج شد، طبیعی است که از خط حق خارج شده و از خط معیارهای کلی دینی خارج شده است و دیگر وجهی جهت حمایت از او وجود ندارد.