آیا نسبیگرایی فرهنگی مستلزم مداراست؟
نسبیگرایان فرهنگی اغلب چنین براین نظرند که نظریه آنها مستلزم مدارا1 یا به نحوی ضامن آن است.2 احتمالاً نظر آنها چنین است که یک شخص کاملاً سازگاراندیش که از نسبیگرایی فرهنگی استقبال میکند مطمئناً در برابر رفتاری که از فرهنگهای دیگر مواجه میشود مدارا میکند. بسیاری از مردم این نظر را میپذیرند اما بسیاری دیگر از جمله فیلسوفان اخلاق با آن مخالفاند.
شوربختانه استدلال کسانیکه این نظر را پذیرفته اند بهندرت مورد بررسی قرار گرفته و استدلال قابلتوجه فیلسوفان که در مخالفت با آن طرح شده، شنیده نشده است. دراین مقاله استدلال نهفته در این دیدگاه را که میگوید نسبیگرایی فرهنگی متضمن مداراست را بررسی میکنم. و نشان میدهم که اشکال متداول به آن به شکست میانجامد. البته این امر به این معنا نیست که نظر من این است که نسبیگرایی، مدارا را تضمین میکند. درحقیقت نشان خواهم داد که استدلال نهفته در این دیدگاه، مغالطهآمیز است و نمیتواند میان مدارا و نسبیگرایی فرهنگی پلی ایجاد کند. بعد از نشان دادن این موضوع، به دوپاسخ احتمالیِ اردوگاه مخالف میپردازم.
I
مرادم از «نسبیگرایی فرهنگی» (ازین پس «نسبیگرایی») این نظریه خواهد بود:
آنچه در فرهنگی اخلاقا درست (نادرست، وظیفه و…) است لزوما قابل تعمیم به فرهنگ دیگر نیست. به این دلیل که صدق هر داوری که درستی یا نادرستی اخلاقی را به عملی نسبت میدهد، به نوعی وابسته3 یا «در نسبت با» هنجارهای فرهنگی جامعه عامل است و هنجارهای فرهنگی از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت است.
آیا این نظریه مستلزم مداراست؟ بسیاری مردم بر مبنای دلایلی که درپی میآید چنین نظری دارند. نسبیگرایی به این معناست که ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگها تحمیل4 کنیم که این خود به معنای این است که ازین کار دوری کنیم که دوری از چنین کاری درواقع همان مداراست. بنابراین اگر نسبیگرایی را بپذیریم منطقا موظف به خطمشی مداراجویانه میشویم.
این استدلالی جذاب اما نامعتبر است. علت جذابیت آن این است که اگر همدلانه خوانده شود بهرههایی از حقیقت دارد. و نامعتبر است چون حتی اگر همدلانه فهمیده شود در رسیدن به نتیجه ناکام میماند. همه اینها را مختصرا تبیین خواهم کرد، اما در ابتدا پاسخ معیارِ فیلسوفان اخلاق که اشکال مشهور به این دیدگاه که در پی میآید بررسی میکنم که میگوید نسبیگرایی باعث تضمین مداراست.5
دعوی نسبیگرایی به شکلی نهچندان دقیق این است که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. اگر مدعای نسبیگرایی صادق باشد، یک عمل اخلاقا درست است اگر و تنها اگر در جامعه عامل مقبول باشد. بنابراین اگر بیمدارایی در یک جامعه مورد تایید باشد، مردمان آن جامعه اخلاقا حق دارند که اهل مدارا نباشند. بنابراین فارغ از مسأله مدارا، نسبیگرایی به این معناست که بیمدارایی برای برخی اخلاقا مجاز و چهبسا وظیفه باشد. به این دلیل که نسبیگرایی، درستی اخلاقی، وجوبِ اخلاقی و… را کاملا تابعی از هنجارهای فرهنگی میکند.
این استدلال به دلیل اولین پیشفرض خود شکست میخورد چون نسبیگرایی را چنین تفسیر میکند:
A) یک عمل اخلاقا درست است اگر و تنها اگر در جامعه عامل مورد تایید باشد.
این خوانش همدلانه نیست. پیش از هرچیز خوانشهای متعارف6 دیگری از این مدعا که میگوید اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است وجود دارد. برای نمونه میتوانیم آن را چنین بفهمیم:
B) یک عمل اخلاقا مجاز است تنها اگر در جامعه عامل مورد تایید باشد.
برای درک اینکه (B) خوانش قابل قبولی است، این مدعا را در نظر بگیرید که تجرد (وصف مجرد بودن) در نسبت با وضعیت ازدواج تعریف شود. احتیاجی به خوانش مضحکی از این مدعا که یک شخص مجرد است اگر و تنها اگر ازدواج نکرده باشد نیست. درعوض میتوان میتوانیم آن را چنین بفهمیم که یک شخص مجرد است تنها اگر ازدواج نکرده باشد. بههمینسان در نظریه مذکور، جمله (B) خوانشی متعارف از این نظریه است که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است. ثانیا به همانسان که در مثال تجرد، جمله اول نسبت به جمله دوم کمتر قابلقبول است، (A) نیز نسبت به (B) کمتر پذیرفتنی است.
خوانش نسبیگرایی مطابق با ادعای (A) آن را در معرض اشکالاتی قرار میدهد که توانی علیه خوانش (B) ندارند. یکی از این اشکالات این است که اگر ادعای نسبیگرایی صادق باشد، میتوانیم عمل درست را با کشف آنچه در جامعه امری متداول است (مثلا از طریق نظرسنجی و…) مشخص کنیم7 و چون پیامد این جمله امری نامعقول است باید نسبیگرایی را کنار بگذاریم.
این اشکال تهدیدی علیه (A) است نه (B). اظهار (B) برای درستی اخلاقی صرفا شرط لازم است نه شرط لازم و کافی. شاید به (B) نقد وارد باشد اما نمیتوان آن را به سادگی (A) رد کرد.
معالوصف (B) خوانشی متعارف از این مدعا که اخلاق وابسته به هنجارهای فرهنگی است میباشد. همچنین (B) نسبت به (A) پذیرفتنیتر است. بنابراین انصاف اقتضاء میکند که در تفسیر این مدعا که «آنچه برای شخص درست است وابسته به تاییدات جامعهاش میباشد» خوانش (B) را بر (A) ترجیح دهیم. اگر چنین کنیم انتقادات مشهور فیلسوفان به این دیدگاه که میگوید نسبیگرایی ملازم با مدارا است، وارد نمیشود.
برخی ممکن است با همه اینها مخالف باشند و چنین پاسخ دهند که نسبیگرایان عمدتاً دیدگاهشان را به گونه ای بیان میکنند که به خوانش (A) نزدیک تر است تا (B).8 بر ما نمیتوان خرده ای گرفت که اگر برای فهم منظور نویسنده کاملا به متن او وفادار باشیم، این حق را داریم که نسبیگرایی را مطابق با (A) یا چیزی شبیه آن بفهمیم. هر انتقادی که (A) را رد کند منصفانه است که علیه نسبیگرایی به کار رود.
این پاسخ بر این فرض اشتباه است که باید همیشه تعابیر خود نویسنده را در نظر بگیریم. اصل همدلی9 ایجاب میکند که گاهی تعابیر نویسنده را نادیده بگیریم و به مضمون منطقیتر نهفته در آن تمرکز کنیم. در مثالی آشنا، فایدهگرایان گاهی به گونه ای سخن میگویند که گویی نظریه آنها، آموزه «بیشترین خیر برای بیشترین افراد» است. فیلسوفان بر این که این، صورتبندی ضعیفی از فایدهگرایی است اتفاق نظر دارند.10 اما همچنین بر این امر متفقالقولاند که اگر صورتبندی بهتری شود از گزند انتقادات مصون میماند. و انصاف اقتضاء میکند که در تفسیر فایدهگرایی یکی از همین صورتبندیهای بهتر را مبنا بگذاریم. بر همینسبیل، انصاف حکم میکند که در تفسیر نسبیگرایی (B) را بر (A) رجحان دهیم.
II
بیایید به استدلالی که برای نتیجه گرفتن مدارا از نسبیگرایی طراحی شده است برگردیم. مطابق با این استدلال نسبیگرایی براین دلالت میکند که ما نمیتوانیم اخلاقیات خودمان را بر مردم دیگر فرهنگها تحمیل کنیم، که این خود به معنای خودداری از این کار است. اما خودداری از انجام این کار همان مداراست. بنابراین نسبیگرایی ما را ملزم به مدارا با مردم دیگر فرهنگها میکند. این استدلال اگرچه از انتقادات معمولِ فیلسوفان جان سالم به در میبرد اما استدلالی مغالطهآمیز است. مسأله این است که عبارت «تحمیل اخلاقیات ما»11 مبهم است. این جمله که «ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم دیگر فرهنگها تحمیل کنیم» دستکم سه معنا میتواند داشته باشد:
۱_ وقتی درباره دیگر فرهنگها صحبت میکنیم نمیتوانیم بگوییم که: «آنها موظف به انجام عمل x هستند» (درجاییکه (وقتی) x عملی است که مردم فرهنگ ما موظف به انجام آن هستند) و با اطمینان از صدق آن سخن بگوییم.
۲_ ما نمیتوانیم مردم فرهنگی دیگر را تنها به این دلیل که خواسته مردم فرهنگ ماست، وادار به رعایت مطالبهای اخلاقی کنیم. چرا که این خواستهای است که مربوط به مردم فرهنگ ما است.
۳_ ما نمیتوانیم مردم فرهنگ دیگر را قربانی اخلاق خود کنیم.
چگونه باعث میشویم که شخصی قربانی اخلاقیات ما شود؟ هرگاه که درنتیجه دیدگاههای اخلاقی خودمان به شخص بیگناهی آسیب برسانیم چنین کردهایم. میتوان این موضوع را با بررسی رفتارمان با حیوانات، که بهکرّات قربانی اخلاقیات ما میشوند روشن کنیم. ما نه تنها به آنها آسیب میرسانیم بلکه بهخاطر باورهای اخلاقیمان که به آنها آگاهانه باور داریم، اینکار را انجام میدهیم. به عنوان یک نمونه واضح، اکثر مردم چنین فکر میکنند که کشتن حیوانات برای خوردن، اخلاقا مجاز است. در نتیجه [این دیدگاه] بسیاری از حیوانات کشته میشوند.
مردم غالبا مردم دیگر را قربانی اخلاقیات خودشان میکنند. در قرن هفدهم قوم تاتارهای کریمه چنین فکر میکردند که به بردگی گرفتن روسها و قزاقها اخلاقا مجاز است. از همین روی سالانه به آنها حمله میکردند و آنها را به عنوان برده در سراسر امپراتوری عثمانی میفروختند.12 بدون شک برخی تاتارها فکر میکردند که از نظر اخلاقی و اصطلاحا «برای انجام دادن سهم خود از کار»، ملزم به این حملات هستند. بنابراین تاتارها درواقع روسها و قزاقهایی را که به آنها حمله میکردند به بردگی نمی گرفتند تا به آنها آسیب بزنند بلکه آنها این کار را از سر باورهای اخلاقیشان انجام میدادند. روسها و قزاقها نه قربانی تاتارها، که قربانی اخلاقیات آنها بودند.
حال سه خوانش از «تحمیل» را میتوانیم با استفاده از واژگان «تحمیل۱»، «تحمیل۲» و «تحمیل۳» از یکدیگر تفکیک کنیم. برای نمونه اینکه بگوییم نمی توانیم اخلاقیات خود را به دیگران تحمیل۳ کنیم، به این معناست که بگوییم، نمیتوانیم دیگران را قربانی اخلاقیات خود کنیم.
بیایید به استدلال مدارا بازگردیم و آن را گام به گام بررسی کنیم:
(C) اگر نسبیگرایی صادق باشد نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم سایر فرهنگها تحمیل کنیم.
(D) بدین معنی که باید از تحمیل اخلاقیات خود به مردم فرهنگهای دیگر اجتناب کنیم.
(E) اجتناب از تحمیل اخلاقیات خود به دیگران همان مدارا با دیگران است.
(F) بنابراین نسبیگرایی ما را به مدارا با مردم سایر فرهنگها ملزم میکند.
برای صادق بودن (C) باید تفسیر اول از «تحمیل» را بکار بگیریم. یعنی باید «تحمیل» را به معنای «تحمیل۱» بخوانیم. نسبیگرایی میگوید صدق اخلاقی چیزی غیر از فرهنگ است. از این رو اگرچه به این معنی است که نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگهای دیگر تحمیل۱ کنیم اما به این امر دلالت نمیکند که به معنای دوم و سومِ آن نمیتوانیم چنین کنیم.
با رجوع به تاتارها به آن فکر کنید. آنها ممکن است نسبیگرایی را بپذیرند و نتیجه بگیرند که به خاطر تفاوتهای فرهنگی میان تاتارها و روسها، این جمله که «ما موظف به حمله و به بردگی گرفتن مردم هستیم»، درست است درحالیکه جمله «روسها موظف به حمله و بردگی مردم هستند» نادرست است. اما این صرفا برای دادن نقطه نظری درخصوص شرایط صدق احکام اخلاقی است. این امر منطقا یا اخلاقا تاتارها را به خودداری از حملاتشان نمیکند. به تعبیر دیگر تاتارها به میتوانند به نحو سازگاری نسبیگرایی را بپذیرند و از اینرو با این امر موافق باشند که نمیتوانند اخلاقیات خود را به روسها تحمیل۱ کنند. در حالیکه قویاً براین نظرند که میتوانند اخلاقیات خود را به روسها تحمیل۳ کنند. بنابراین برای صادق بودنِ فرض (C) میبایست «تحمیل» را در معنای «تحمیل۱» بخوانیم و چون (D)، نتیجه (C) است باید (D) را به همین طریق تفسیر کنیم.
وقتی (E) را بررسی میکنیم باید «تحمیل» را نه به معنای «تحمیل۱» بلکه در معنای «تحمیل۲» و «تحمیل۳» بفهمیم. به این دلیل که مدرا با توفیق و شکست در بیانِ حقایق اخلاقی ندارد. مدارا مستلزم اجتناب از اعمال مختلفی که باعث مداخله در زندگی آدمیان است میباشد. حتی اگر اخلاقیات خود را به دیگران «تحمیل۱» نکنیم کاملا میتوانیم بگوییم با «تحمیلِ۳» اخلاقیاتمان با آنها بیمدارا باشیم. بهطور معقولی میتوان گفت که با تحمیل نکردن اخلاقیات خود به دیگران با آنها مدارا کرده ایم، که از «تحمیل» باید معنای «تحمیل۲» و تحمیل۳» را مراد کنیم.
بنابراین استدلال [به سودِ] مدارا چنین میشود:
(C´) اگر نسبیگرایی درست باشد ما نمیتوانیم اخلاقیات خود را به مردم فرهنگهای دیگر تحمیل۱ کنیم.
(D´) بنابراین ما باید از تحمیل۱ اخلاقیاتمان به مردم دیگر فرهنگها خودداری کنیم.
(E´) خودداری از تحمیل۲ و تحمیل۳ اخلاقیات مان به دیگرام به معنای مدارا کردن با آنهاست.
(F) بنابراین نسبیگرایی ما را به مدارای با مردم سایر فرهنگها ملزم میکند.
این استدلال نامعتبر است.(در حقیقت حتی اولین مرحله استدلال یعنی حرکت از (C´) به (D´) نامعتبر است اما از آن چشمپوشی میکنم). (C´) و (D´) با تحمیل۱ اخلاقیات ما به دیگران ارتباط دارند اما (E´) با تحمیل۲ و تحمیل۳ مربوطاند. نتیجه، استدلالی مغالطهآمیز به این شکل است که:
اگر نسبی گرایی صادق باشد، نمی توانیم X را انجام دهیم، یعنی باید از انجام X خودداری کنیم. خودداری از Y و Z همان مدارا است. بنابراین، نسبی گرایی ما را ملزم به مدارا میکند.
نتیجه اینکه هیچ دلیلی مبنی بر اینکه نسبیگرایی باعث ضمانت مدارا میشود برای ما فراهم نشده است. نسبیگرایی به این معنی است که انواع احکام اخلاقی را نمیتوان به شکلی واقعی نسبت به فرهنگهای دیگر اعمال کرد، اما این با خطمشی مبتنی بر مدارا فاصله بسیار دارد. این امر اغلب به دلیل ابهام در عبارتِ «تحمیل اخلاق ما به دیگران» مورد توجه قرار نمی گیرد.
III
من دو پاسخ به مدعاهای سابق را بررسی خواهم کرد. اولین پاسخ این است که اگرچه نسبیگرایی مدارا را تضمین نمیکند اما نسبت به نانسبیگرایی ارجح است. چون برخلاف دومی بیمدارایی را تضمین نمیکند. مختصراً اینکه نسبیگرایی جذابتر است، چون مقابل آن یعنی نانسبیگرایی13 مستلزم بیمدارایی با دیگر فرهنگهاست.
این پاسخ اشتباه است. نانسبیگرایی تنها با نسبیگرایی اخلاقی که مجموعهای از نظریهها که شامل نسبیگرایی فرهنگی است، مخالف است و با مدارا مشکلی ندارد. درواقع بسیاری از نانسبیگرایان این گزاره که: «مدارا با دیگران اخلاقا درست است» را فرافرهنگی میدانند.
برخی نسبیگرایان منکر این نگاه هستند و چنین استدلال میکنند:
(G) نانسبیگرایی به این معناست که برخی اعمال را به شکلی غیرِنسبی نادرست بدانیم و نادرستیشان را تابعی از هنجارهای فرهنگی ندانیم. آن اعمال را x، y و z بخوانید.
(H) اما اگر براین باور باشیم که x، y وz به این شکل نادرستاند، به باور دیگری ملزم شویم که میگوید باید در هر فرهنگی که x، y وz را انجام داد دخالت کنیم.
(I) اما این شکل دخالت کردن همان بیمدارایی است.
(J) بنابراین اگر نانسبیگرایی را بپذیریم، ملزم به بیمدارایی با فرهنگ های دیگر، به ویژه فرهنگهایی که x، y و z را انجام می دهند میشویم.
این استدلال در مرحله (H) نادرست است. این دیدگاه که x به شکلی غیرنسبی نادرست است، مستلزم این نیست که ما موظف به دخالت درx هستیم. میتوانیم دیدگاه اول را بپذیریم و دومی را خیر. به بیان دیگر نانسبیگرایی با داشتن چنین نظریهای سازگار است:
میبایست در عمل x دخالت کنیم اگر: الف) x به شکلی جدی خودآیینی شخص را نقض کند یا متضمن درد و رنج معتنابهی شود، ب) عمل x در دفاع از شخصی بیگناه از آسیبی نباشد و پ) مداخله ما محتملاً آسیبهای x را دفع کند (آنهایی که در الف اول آمد).
برخی این نظریه را به چالش میکشند و میگویند که آن بیش و پیش از هرچیز به ایضاح و اصلاح نیاز دارد. برای اهداف ما هیچیک از اینها موضوعیت ندارد. نکته مهم این است که جمله فوق با نانسبیگرایی سازگار است. با این حال کسیکه آن را با رغبت پذیرفته باشد به ندرت در رفتار دیگران دخالت میکند. حتی اگر فکر کند که رفتارشان نادرست است.
شاید گاهی شخص در کار دیگران دخالت کند. مثلا وقتی که آنها مرتکب کودکآزاری، تبعیض نژادی و امثالهم هستند. اما دخالت در این موارد مصداق بیمدارایی نیست، لااقل نه به شکلی که یک رذیلت محسوب شود. این نکته قابلتوجهی است زیرا کسی که از (J) حمایت میکند وقتی از “بیمدارا بودن”حرف میزند مطمئناً یک رذیلت در ذهن دارد. اگر او چنین نکند، استدلالش در نقدِ نانسبیگرایی شکست میخورد.14
پاسخ بعدی به مدعاهای بخش دوم این است که اگرچه نسبیگرایی منطقاً مدارا را تضمین نمیکند اما مطمئنا منجر به مدارا میشود. به این معنا که هرکس به این باور داشته باشد که اخلاق وابسته به فرهنگ است مطمئناً نسبت به فرهنگها و سبکهای زندگی دیگر، «دیدگاهی گشوده»15 دارند.
دراینجا ایده محوری این است که به عنوان یک واقعیت روانشناختی باور به نسبیگرایی معمولا باعث مدارا میشود. درباره این دیدگاه سه ملاحظه دارم. اول این که این مدعا تا زمانی که با تحقیقات تجربی پشتیبانی نشود بخشی از روانشناسی پشتمیزنشین16 است و تا آنجا که میدانم این ادعا فاقد چنین پشتوانهای است.
دوم این که این امر نمیتواند نسبیگرایی را نسبت به نانسبیگرایی قابلاعتناتر کند مگر اینکه الف) «مدارایی» که از آن صحبت میشود مدارایی واقعی باشد نه [عملی از رویِ] بیتفاوتی و خودپسندی، ب) ضمن اینکه مدارکی ارائه شود که دال بر این باشد که هیچ شکل قابلقبولی از نانسبیگرایی که چنین خصوصیت جالبتوجهی که باور به آن باعث تقویتِ [روحیه] مدارا میشود وجود نداشته باشد. اما چنین دلائل و شواهی وجود ندارد، کما اینکه انواع مختلفی از نانسبیگرایی (نظیر قاعده زرین) وجود دارد که راه و روش مدارا را تجویز میکنند.
سوم اینکه اگرچه نمیتوانم دیدگاه فوق را قاطعانه رد کنم، اما آن را مشکوک میدانم، آنهم نه فقط به صورت پیشینی. من به این امر نمی پردازم و به سادگی این مقاله را با یکی از شواهد تجربی که باعث شک من میشود خاتمه میدهم. نقل قول زیر از یک نسبیگرای مشهور( یا بهتر بگویم بدنام) در خاطر دارم که نظریه اخلاقیاش باعث نشد که دیدگاه «گشوده»ای نسبت به دیگران پیدا کند.
نسبیگرایی یک واقعیت ساده است… هرچه در این سالهای اخیر گفته و انجام دادهام [برمبنایِ] نسبیگرایی است… اگر نسبیگرایی به معنای تحقیر دستهبندی های ثابت و مردانی که معتقد به داشتن حقیقت عینی جاودانهای هستند… چیزی نسبیتر از نگرش و اعمال فاشیستی وجود ندارد… ازاین واقعیت که همه ایدئولوژی از ارزش یکسانی برخوردارند… نسبیگرای مدرن بر ایناست که هرکسی حق دارد ایدئولوژی خودش را خلق کند و با تمام توانی که دارد بکوشد که آن را اعمال کند.17
بنیتو موسولینی
پی نوشت
- Tolerance
- دو نمونه از آنها: روت بندیکت ، الگوهای فرهنگ (بوستون: هوتون میفلین ، ۱۹۳۴) ، ۲۷۸؛ و ملویل هرسکویتس، انسان و آثار او (نیویورک: ناپف، ۱۹۴۸)،۷۶ ،۷۸
- Ralative
- Impose
- نگاه کنید به اف فلدمن، دیباچه ای بر اخلاق (انگلود کلیف، ان. جی. پرنتیس هال ۱۹۷۸)۱۷۱؛ آر. ال. هولمز، مبانی فلسفه اخلاق (بلمونت کالیفرنیا ودسورث ۱۹۹۳) ۳۷ و پی. اشمیت ،”برخی انتقادات بر نسبی گرایی فرهنگی” مجله فلسفه ۵۲ (۱۹۵۵)، ۷۸۶ .
- Natural readings
- رجوع کنید به اندرو ای. ج. اولدنکوییست، فلسه اخلاق، ویرایش دوم (بوستون: هوتون میفلین، ۱۹۷۸)
- به عنوان نمونه میتوان به نسبیگرایی فرهنگی ام. هسکُویست (انتشارات نیویورک وینتج ۱۹۷۳) اشاره کرد.
- Principle of charity
- نمونه ای از این صورتبندی ضعیف، به مقدمه کتاب «قطعه ای درباره دولت» اثر جِی. بنتهام مراجعه کنید (بسیاری از نسخههای آن). برای انتقادی که به آن وارد است، به فلدمن، اخلاق مقدماتی دیباچه ای بر اخلاق ، ص۲۷ مراجعه کنید. به طور خلاصه، انتقاد این است که اگر فایدهگرایی به شکلی که آمد روایت شود، ما را ملزم می کند تا دو متغیر مستقل را به حداکثر برسانیم یعنی: فایده و همه افراد بهرهمند.
- Impose our morality
- برای شرح مختصر این عمل و اشاره به اینکه چرا این عمل نزد تاتارها اخلاقا مجاز بود مراجعه کنید به اُ. سابتنلی، اوکراین: یک تاریخچه) تورنتو: انتشارات دانشگاه تورنتو ، ۱۹۸۸)، ۱۰۶–۹
- Non-relativism
- این مسائلی را برای فرض (I) در استدلال فوق ایجاد میکند (و همچنین مشکلاتی دیگر برای نسبیگرایانی که این استدلال را بکار میگیرند) اما از آن چشمپوشی میکنم.
- hands off
- armchair psychology تعبیری طعنآمیز است که نشانگر نوعی تحقیقات روانشناختی است که درآن فاقد استناد و اتکاء به یافتههای تجربی است و به همینخاطر از اتقان و اعتبار برخوردار نیست. عمدتا این اشکالات از سوی مدافعینِ روانشناسان تجربی (experimental psychology) مطرح میشود که در آن داده ها از رویه های آزمایشگاهی یا اشکال کنترل شده مشاهده و اندازه گیری حاصل می شود متمرکز است. مشابه این تعبیر کنایهآمیز، نسبت به فیلسوفانیکه فلسفه آنها صرفا/ بیشتر براساس دروننگری/ تجربیات/ شهودات شخصی است نیز وجود دارد که این اشکال نیز، بیشتر از سوی حامیان فلسفه تجربی (experimental philosophy) طرح میشود. مترجم
- نقل قول از اچ.بی ویچس، انسان عقلانی (بلومینگتون-انتشارات دانشگاه ایندیانا ،۱۹۶۲)۴۱٫ او دیوتورنا موسولینی را به عنوان منبع اصلی ذکر می کند. (من ادعا نمی کنم که موسولینی دقیقا به آن شکل از نسبیگرایی که در موردش بحث کردم ملزم بود. اما فکر نمیکنم این مساله با توجه به هدفی من از آوردن نقل قول فوق مهم باشد. تفاوت نسبیگرایی فرهنگی و نسبیگرایی به شیوه موسولینی به گونه ای نیست که انتظار اثرات روانشناختی بسیار متفاوتی را از این دو داشته باشیم.)