آیا رذایل مهلکند؟
۱. مقدمه
گابریل تیلور (Gabriele Taylor) متولد ۱۹۲۷ در برلین، فيلسوف اخلاق و مدرس دانشگاه است. وی تا اواخر دهه ۹۰ میلادی در کالج فلسفه آکسفورد، سمت استادی داشت و سپس بازنشسته شد. تیلور در طول دوران تحصیل و پژوهش خود، از کرسی درس فیلسوفانی نظیر راجر کریسپ و کنستانتین سندیس بهره فراوانی برد. وی کار تدریس خود را در کنار همدرس پیشینش، آیریس مرداک آغاز کرد و مدتی هم در دانشگاه کانبرا به تدریس پرداخت. در سال ۱۹۶۲ و در بازگشت به انگلستان، تدریس فلسفه را از سر گرفت. کلاسهای درس و سخنرانیهای وی در دانشگاه آکسفورد با موضوعات فلسفه اخلاق، نظریه اخلاقی کانت، تجربهگرایان انگلیسی و تاریخ فلسفه مشهور است.
علاقه شخصی وی به طور خاص معطوف به مطالعات فلسفی و تحقیقات در حوزه روانشناسی اخلاق با محوریت رذایل شایع در میان افراد است. دو اثر شناخته شده او عبارت اند از: «غرور، شرم و گناه» (۱۹۸۵ ,Taylor) که به ارزیابی باورها، احساسات و نگرشهای آدمی در مواجهه با گناهان میپردازد، و «رذایل مهلک» (۲۰۰۶ ,ldem) که پژوهشی دقیق و جذاب با موضوع تحلیل روانشناسانه هفت گناه کبیره در سنت مسیحی است.
تامس هر کا، فيلسوف مشهور کانادایی، کتاب «رذایل مهلک» تیلور را اثری عميقا روشنگرانه توصیف میکند که دیدگاه نوارسطویی به فضیلت را بیش از هر اثر دیگری، تبیین کرده است (۲۰۰۷ ,Hurka). تیلور در این اثر مهم که برای همه علاقهمندان به فلسفه و روانشناسی اخلاق مفید خواهد بود، بر آن است تا به پرسش قدیمی رابطه بین فضیلت اخلاقی و شکوفایی فردی پاسخی درخور دهد. کار وی، همچون یار قدیمیاش، آیریس مرداک، ترکیبی از درک روانشناختی و هنرمندانه یک ادیب، و ژرفاندیشی و دقت نظر یک فیلسوف است. از سویی میکوشد با استفاده بجا از مثالهای گسترده در ادبیات انگلیسی، از تببین خود به بهترین نحو دفاع کنند، و از سوی دیگر با کاوش در آثار هیوم و کانت، سعی در پیوند آرای روانشناسانه این دو فیلسوف به ظاهر مخالف یکدیگر دارد.
موضوع و دغدغه اصلی تیلور، «گناهان کبیره» است که شامل هفت گناه کاهلی، حسد، طمع، غرور، خشم، شهوت، و شکمپرستی میگردد. وی برخلاف الهیدانان مسیحی، اثرات مهلک این گناهان بر روح انسان را از منظر اخلاق فضیلت و مبتنی بر فهمی ارسطویی و سکولار بررسی میکند نه از منظر دینی. تیلور، گناهان کبیره را به مثابه رذایلی اخلاقی بر میشمرد که شخص واجد آنها را به ورطه نابودی میکشانند و سد راه رشد و شکوفایی او خواهند شد. چنین تبیینی، پذیرش غیر مستقیم دیدگاه ارسطویی است که فضایل را در جبهه مقابل رذایل، به سود آدمی و هدایتگر او به سمت حیائی والا میداند. فضایلی مانند شجاعت، دوراندیشی، صبر و خودکنترلی، دست کم میتوانند به اصلاح پدیده شوم نفسگرایی اخلاقی (moral solipsismn) که رذایل مهلک مشوق آن هستند، کمک کنند.
البته تیلور، زندگی مترقی و شکوفا را با حیاتی که متضمن همه خیرات ذاتی باشد، برابر نمیداند تا به تبع آن تنها بخواهد خوب بودن فضائل را اثبات کند. به نظر وی، معیار تشخیص منفعت فضائل و رذایل، باید از دل انگیزههای فعلی عامل برآید. از این رو، در پی نشان دادن آن است که چگونه رذایل گوناگون، با سد کردن نظاممند مسیر بسیاری از انگیزههای خوب، دستیابی به خیراتی مثل سعادت را ناکام میگذارند.
در واقع، تیلور، بر این باور است که بررسی ماهیت آسیبی که رذایل پر فرد وارد میکنند، بهتر و دقیقتر از تحلیل مزیت تخلق به فضائل، میتوانند ما را به مقصد برسانند. از طرفی، هرچند فضایل در زندگی اخلاقی ما نقشی محوری دارند، اما بدون ارائه یک تبیین مستقل و جامع از ارتباط بین تخلق به فضائل و شکوفایی انسان، ممکن است اخلاق فضیلت به نوعی نسبیگرایی متهم شود، از این رو، مهمترین هدفی که باید دنبال کرد، شناخت دقیق ماهیت رذایل و نواقصی است که به واسطه آنها در آدمی پدیدار میشود تا بتوان گام مطمئنتری برای توجیه پرورش فضایل برداشت.
…