خوشبختی چیست؟ | نگاهی اخلاقی به فیلم ۱۳ گفتگو در مورد یک چیز
فیلمها و نظریههای اخلاقی به ندرت با هم ترکیب میشوند و زمانی که چنین اتفاقی میافتد، نسبیگرایی و ارادهی آزاد از موضوعات پر طرفدار چنین ترکیبی محسوب میشوند.
البته، پرسشهای اخلاقی زیاد دیگری نیز وجود دارد، برای مثال پرسشهایی در مورد ماهیت توجیه اخلاقی یا معنای عبارات ارزشگذارانه مانند «خوب» و «بد». شاید از نظر شما واضح باشد که چرا این موضوعات به ندرت به پرده سینما راه پیدا میکنند.
با این حال، فیلم ۱۳ گفتگو در مورد یک چیز1 ساختهی جیل اسپریچر2 در سال ۲۰۰۱، در به تصویر کشیدن برهان پرسش گشودهی جی.ای.مور3 بسیار عالی عمل کرده است، برهانی که تلاش میکند تعریفی از اصطلاحات ارزشگذارانه ارائه دهد.
فیلم اسپریچر شخصیتهای متفاوتی را به تصویر میکشد که به دنبال شادکامی4 هستند.
داستانِ هریک از شخصیتها هم تعاریف موجود از شادکامی و هم کاستیهای آنها را نشان میدهد. از آنجا که ادعای کلیدی مور در برهان پرسش گشوده این است که تمام تلاشها برای تعریف عبارات ارزشگذارانهی اساسی قانع کننده نیستند، در نتیجه هرگونه تصویر از شادکامی در این فیلم را میتوان به عنوان برهان پرسش گشودهی سینمایی تفسیر کرد.
به دنبال شادکامی
برهان پرسش گشوده بخشی از تلاش مور است برای اینکه اثبات کند «خوب» امری «بسیط» است؛ یعنی «خوب» را نمیتوان به بخشهای بنیادیتر و به خصوص به ویژگیهای ناوابسته به اخلاق که در حوزهی مطالعات علمی قرار دارند، تجزیه کرد.
برهان مور به شکل قیاس منفصل در زیر آمده است:
- «خوب» یا بر (ایدهی) بسیطِ تعریف ناپذیر دلالت دارد یا بر (ایدهی) پیچیدهی تعریفپذیر یا اینکه هیچ معنایی ندارد.
- «خوب» بر ایدهی پیچیدهی تعریف پذیر دلالت ندارد.
- «خوب» معنادار است.
- در نتیجه، «خوب» بر امر بسیطِ تعریف ناپذیر دلالت میکند.
هدف از برهان پرسش گشوده دفاع از مقدمهی دوم است. خب این مقدمه چه طور کار میکند؟ مور در کتاب اصول اخلاق5 (۱۹۰۳) این برهان را به شکل زیر بیان میکند:
هنگامی که «در مورد مفهوم پیچیدهای که در تعریفی ارائه شده همواره بتوان به طرز معناداری این پرسش را مطرح کرد که آیا تعریفِ آن مفهوم پیچیده نیز خودش «خوب» است یا نه» آن تعریف نمیتواند به معنای اصطلاح «خوب» دست یابد.
به عبارت دیگر، اگر«خوب» را به عنوان «لذت» تعریف کنید، با گفتن جملهی زیر میتوانید بسنجید که آیا لذت تعریف قابل قبولی از «خوب» است یا خیر و آن جمله عبارت است از اینکه :«بله، من میدانم که این فعالیت لذتبخش است، ولی آیا این فعالیت[لذتبخش]خوب هم میباشد؟»
اگر بتوانید نمونه فعالیتهایی را تصور کنید که لذتبخش هستند و در عین حال خوب نیستند؛ آنگاه مثالی در اختیار دارید که در آن معنای «خوب» با «لذت» یکی نیست. در نتیجه، معنای عبارت «خوب» را باز گذاشتهاید. (به بیان دقیقتر، شما هر تعریف را با توجه به موقعیتهایی عملی میسنجید که در پیدا کردنِ معرِّف6 موفق هستید، ولی به معرَّف7 دست نمییابید.)
«آدم خوشحال را به من نشان بده تا من دردسرهایی را که در انتظار او هستند، به تو نشان دهم.»
در پایان صحنهی دوم فیلم، بیننده تردیدی ندارد که موضوع فیلم شادکامی است. آخرین کلمه در صحنهی اول «شادکامی» است و عنوانِ اصلی قبل از اینکه صحنهی دوم نشان داده شود این جمله است: «آدم خوشحال را به من نشان بده.»
در صحنهی دوم، آلن آرکین8، نقشِ جین را ایفا میکند که مدیر محاسبهی میزان خسارت در یک شرکت بیمه است و متیو مک کانهی9، نقشِ تروی دادستان منطقه را بازی میکند. در اینجا، دو تعریف از شادکامی مورد بحث است. جین و تروی در فضای بار، آنهم در اوقات خوشی و مستی همدیگر را ملاقات میکنند. تروی در حال جشن گرفتن یکی دیگر از دادخواهیهای موفقیتآمیزش است و در مورد خوشحالیاش به هیچ شخصِ خاصی حرفی نمیزند. جین با گفتن جملهی قصاری با محتوای زیر به شادی او شدیداً واکنش نشان میدهد:
«آدم خوشحال را به من نشان بده تا من دردسرهایی را که در انتظار او هستند، به تو نشان دهم.»
او با گفتن داستان همکارش به نام میکی از این طرز فکر دفاع میکند؛ داستان از این قرار است که میکی پس از برنده شدن در بختآزمایی بخاطر کارهای افرادی که در اطرافش هستند، از جمله پسرش که برای بدست آوردن پول بیشتر دست به بچه دزدی زده است، احساس میکند بدشانس است. ما در این صحنه و با توجه به داستان جین، طرز عملِ پرسشهای گشودهی مور را درک میکنیم.
همکارِ جین، شادکامی را به مثابهی «امنیت مالی سنجشپذیر» تعریف کرد، ولی با برنده شدن در قرعهکشی همچنان شادکامی را نیافت. بنابراین، روشن است که شادکامی، امنیت مالی نیست. تعریفی که از شادکامی ارائه شده نشانگر آن است که فرد به شادکامی دست یافته است، ولی هنوز شاد نیست.
به همین ترتیب، تعریف تروی از شادکامی به عنوان «دادخواهیِ موفقیتآمیز از شخص مجرم» نیز رد میشود. تروی در حال رانندگی از بار به سمت خانه، زنی را با ماشین زیر میکند و با تصور اینکه او مُرده است آنجا را ترک میکند. اینگونه به نظر میرسد که او بخاطر قتل در حین رانندگی فرار میکند. دادخواهی موفقیتآمیز بعدیِ تروی به مرد جوانی مربوط میشود که مرتکب قتل عمد شده است. این دادخواهی باعث میشود به او پیشنهاد ترفیع بدهند، ولی [این قضیه] حس گناه و اضطراب او را عمیقتر میکند، چرا که او از اینکه خودش بخاطر آن تصادف و فرار از صحنهی مجرم شناخته شود، دوری میکند.
تروی متوجه میشود که موفقیت او در دادخواهی مستلزم نابود شدن دیگری است.10 بنابراین، هرچند او زمانی میتوانست موفقیت و شادکامی خودش را بر اساس تعداد پروندههایی که برنده شده است بسنجد، ولی از وقتی با این احتمال رو به رو میشود که خودش مستحق آن است که در طرف دیگر دادخواهی قرار بگیرد، این مقیاس11 به ابزاری برای از دست دادن شادکامیاش تبدیل میشود.
چرا این دو تعریف موفق نبودند؟ شاید به این خاطر که تعاریفی طبیعتگرایانه هستند. مور ادعا کرده است تمامی آن تلاشها برای تعریف «خوبی» ناموفق بودند، چرا که مرتکب «مغالطهی طبیعتگرایانه» شدهاند، به این معنا که آن تعاریف شامل اصطلاحاتی هستند که با روشهای علمی از جمله داشتن مقیاس میتوان آنها را بررسی کرد.
میتوان شادکامی تروی یا میکی را با سنجش میزان پول یا پروندههای پیروز ارزیابی کرد. همچنین، میتوان شادکامی را بر این اساس سنجید که فاصلهی فرد از ترفیع مقامی که به دنبال آن است چه قدر است.
جین شادکامی را همینگونه تعریف میکند و این نیز به تعریفی ضعیف منجر میشود. جین در تمام عمرش سخت کار کرده و الان مدیری متوسط در یک شرکت است. او باور دارد که سختکوشیاش سرانجام نتیجهی مطلوبی دارد و او را به مقام معاونت شرکت میرساند. با این حال، او در این روند به فردی تلخکام12 تبدیل شده که همسرش را از دست داده است، از پسرش جدا شده است و عموماً به نظر میرسد از هرکسی که از خودش سرخوشتر، ولی سخت کوشیاش کمتر باشد، بیزار است.
بنابراین، جین موفقیت شغلی دارد ولی خوشحال نیست، زیرا در ازای این موفقیت، چیزهای ارزشمند دیگری را از دست داده است.
یکی دیگر از شخصیتهای اصلی فیلم استاد فیزیک به نام واکر است که بازیگر آن جان تورتورو13 است. او پس از اینکه مورد ضرب و شتم قرار میگیرد، زندگی خود را به طور اساسی تغییر میدهد؛ با یک استاد ادبیات رابطهی عشقی برقرار میکند و از همسرش جدا میشود و بی ام دبلیوی تروی را میخرد.
تلاش او برای تعریف شادکامی از طریق رویکرد سلبی و منفیگرایی به این شکل است: شادکامی با دوری از امر پیشبینیپذیر و روزمره، یا اجتناب از پذیرشِ وضع موجود به دست میآید. با این حال، واکر علیرغم تلاشهایی که برای تغییر زندگیاش میکند، همچنان در روزمرهگی گیر کرده است؛ هرچند به شکلی جدید. علاوه بر این، روزمرهگی جدید ارمغانآوِر شادکامی نیست. واکر در پایان رابطهی عشقیاش (که به طور غیرمنتظره معشوقهاش آن را برهم میزند) از حملات ترس و اضطراب رنج میبَرد و به دنبال پزشک مشاور است.
همچنین، هرچند واکر تلاش میکند شادکامی را تعریف کند، اما تعریف سلبیاش همواره با مغالطهی طبیعتگرایانه جور در نمیآید. البته، مور تصدیق میکند که تنها تعاریف طبیعتگرایانه مسئلهساز نیستند، بلکه برهان پرسش گشوده از هر تلاشی که از «تعریف مصداقی» استفاده کند (که تعاریف طبیعی نمونهای از آن هستند) تا تعریفی «معنایی» ارائه دهد، انتقاد میکند.
تعریف معنایی ویژگیهایی را مشخص میکند که یک اصطلاح بر آن دلالت دارد؛ در حالی که تعریف مصداقی نشاندهندهی اموری عینی است که آن اصطلاح مشخص میکند. اصطلاح «گربه» را در نظر بگیرید. تعریف معنایی گربه، فهرستی از شرایط اختصاصی لازم و شرایط عام کافی برای گربه بودن یک حیوان را فراهم میکند، مثلاً پشمالو بودن، به طور طبیعی چهار پا بودن، بروز رفتارهای خاص و داشتن کد ژنتیکی خاص.
این جنبههای گربهسانان آن چیزی است که اصطلاح «گربه» متضمن آن است. در مقابلِ تعریف معنایی، تعریف مصداقی قرار دارد که با نامگذاری گربهها، نمونههایی از آنها را در عالم واقع نشان میدهد: سابینا، گربه است. توماس، گربه است، ترزا، گربه است و غیره.
با توجه به این مطلب، استفاده از اصطلاح طبیعتگرایانه برای تعریف «خوبی» تعریفی مصداقی است؛ به این معنا که شخص با اشاره به تجربیات خاصِ لذتبخش و بیان این که تمام آنها «خوب» هستند، خوب را با تجربهی لذتبخش یکی میانگارد.
روی هم رفته، تروی، جین، میکی و واکر و بسیاری از شخصیتهای دیگر که به آنها اشاره نشد، برهان پرسش گشودهی مور را اثبات میکنند: هر یک تعریفی از شادکامی ارائه میدهند، معرِّف را هم بدست میآورند ولی آشکارا ناراحت هستند.
این فیلم نشان میدهد که هر تلاشی برای ارائهی تعریف مصداقی از شادکامی (این ایکس شادکامی است…) ناکافی خواهد بود، در نتیجه به این اشاره میکند که «شادکامی» به صورت امری تعریفنشده، به حال خود رها شده است.
شادکامی کشفشده
اگر کارگردان، فیلم را در اینجا متوقف کرده بود ۱۳ گفتگو تنها نمونهی مؤثر از برهان پرسش گشوده مور میبود. [با این تفاسیر] ممکن است به این نتیجهی اکسپرسیونیستها14 برسیم که: اصطلاحاتی مانند «خوبی» و «شادکامی» بیمعنا هستند. (برخلافِ این نظر که چنین اصطلاحاتی معنا دارند ولی تعریفپذیر نیستند)؛ اکسپرسیونیستها کسانی بودند که بعد از پذیرفته شدن دیدگاه مور روی کار آمدند.
خودِ پرسش برهان گشوده، دلیلی برای این باور عرضه نمیکند که چنین اصطلاحاتی معنادار هستند، بلکه فقط دلیلی برای رد تعاریف مصداقی ارائه میدهد_ بنابراین، اگر در تأیید معنادار بودن اصطلاحات ارزشگذارانهی بنیادین هیچگونه استدلال ایجابی ارائه نشده است، پس میتوان گفت که برهان پرسش گشوده نشان میدهد آنها بی معنا هستند. اینطور نیست؟
این فیلم نشان میدهد که هر تلاشی برای ارائهی تعریف مصداقی از شادکامی (این ایکس شادکامی است…) ناکافی خواهد بود، در نتیجه به این اشاره میکند که «شادکامی» به صورت امری تعریفنشده، به حال خود رها شده است.
اما اسپریچر با بیان دلایلی مبنی بر اینکه شادکامی معنادار است، حتی اگر تعریفپذیر نباشد، این نتیجهگیری را رد میکند. راه حل او این است که نشان دهد شادکامی هر آنچه که هست، باید دیگران را نیز درگیر کند. این جنبهی ایجابیتر از برهان در این فیلم، بیشتر در شخصیتی به نام وید بومُن «خندان» با بازی ویلیام وایز15 شکل میگیرد. وید، یکی از همکاران جین است و لقب [خندان] برای او به این دلیل است که همیشه جنبهی روشنتر هر بدبختی را میبیند و حقیقتاً فرد شادکامی است.
به عنوان مثال، هنگامی که جین، وید را میفرستد تا این ادعا را که درختی به خانهای اصابت کرده است بررسی کند، واکنش وید این است که به بیمهگذار میگوید: «شانس آورده که هفتهی گذشته یعنی زمانی که باران زیادی بارید این اتفاق نیفتاد.» اما آنچه مهم است نشانههایی مبنی بر این است که سرچشمهی شادکامیِ وید سایر افرادند.
وقتی برای اولین بار او را در فیلم میبینیم، افراد دیگر در اداره او را دست میاندازند، زیرا او به موفقیتهای فرزندانش افتخار میکند و آشکارا عاشق همسرش است. یکی میگوید: وید معشوقه دارد، چرا که همیشه تلفنی با شیرینزبانی با زنی حرف میزند و آن زن نمیتواند همسرش باشد «زیرا هیچ کسی با همسرش که مثل رئیسِ خانه است اینطور حرف نمیزند».
صحنهی تکان دهندهای که نشان میدهد دیگران سرچشمهی شادکامی وید هستند زمانی است که جین تصمیم میگیرد او را اخراج کند. پاسخ نهایی وید این است که این اخراج به او فرصت میدهد تا قبل از اینکه فرزندانش از خانهی او بروند، اوقاتش را با آنها بگذراند.
اهمیت نقش دیگران در احساس شادکامی برای کسانی که با مفهوم ارسطوییِ ائودایمونیا آشنا هستند، چندان شگفتآور نیست؛ این مفهوم اغلب به «شادکامی» ترجمه میشود، البته میتوان آن را به معنای « شکوفایی» نیز در نظر گرفت. ارسطو معتقد است که زندگی شاد و شکوفا بدون وجود دیگران امکانناپذیر است. او دو فصل از اخلاق نیکوماخوس را به اهمیت دوستی اختصاص میدهد و در نخستین سطرهای آن میگوید: «هیچ کسی زندگی بدون دوستان را انتخاب نمیکند، حتی اگر تمام خوبیهای دیگر نزد او حاضر باشند.»
این عبارت، نتیجهی منطقیِ ادعاهای ارسطو در این زمینه است که: «جوانان به دوستی نیاز دارند تا آنها را از اشتباه دور نگه دارد. سالمندان به آن نیاز دارند تا از آنها مراقبت کند و در کارهایی که از انجام آن ناتواناند حمایتشان کند و آنهایی که در اوج زندگی خویش هستند نیز در انجام کارهای خوب به دوستی نیاز دارند.» به عبارت دیگر، دوستیها این امکان را فراهم میکنند که فضایلی همچون نیکوکاری، گشاده دستی، عدالت و … را فعالانه تمرین کنیم.
از نظر ارسطو، فضایل شکوفا نمیشود مگر اینکه انسان رفتاری نیکو داشته باشد و دیگری نیز در بابِ فضلیت نیازمند حضورِ دوستانی است که بتواند با آنها از روی فضیلت رفتار کند. در طول فیلم نکاتی وجود دارد که نشان میدهد حتی اگر ارتباط متقابل و دوستی، تعریفِ شادکامی نباشد باز هم برای شادکامی ضروری است و بهتر است خود بیننده این نکات را کشف کند.
رابطهی این فیلم با برهان پرسش گشودهی جی.ای. مور تنها یکی از انواع موضوعات فلسفی است که در آن نشان داده شده است. سایر موارد عبارتند از: شانس، تمایل ما به نظم و ساختار در جهان و باور به اینکه میتوانیم پیامدهای کارمان را با انتخابهایمان کنترل کنیم. در نقد هنریِ آنلاین راجر ایبرت16 به محتوای فلسفیِ غنی این فیلم قبلاً نیز توجه شده است؛ راجر این فیلم را به عنوان «توضیح فلسفه از پنجرهی رویدادهای روزمره» توصیف کرده است. شاید این توصیف از فیلمی که نویسنده و کارگردانش مدرک فلسفه و ادبیات دارند نباید عجیب باشد.