گیاهخواران؛ نابودکنندگان حیوانات
گوشت نخوردن اشتباه است. اگر به حیوانات اهمیت میدهید، باید آنها را پرورش دهید، بکشید و بخورید.
اگر به حیوانات اهمیت میدهید، باید آنها را بخورید. نه اینکه اجازۀ چنین کاری را داشته باشید، بلکه باید این کار را انجام دهید. باید آنها را بخوریم تا دِین خود را به آنها ادا کنیم. اصلاً، گوشتخواری وظیفه است. چرا؟ چون خوردنِ حیوانات به سود حیوانات است؛ مدتهای مدیدی است که این کار، به آنها سود میرساند. پرورش حیوانات و خوردنشان، فرهنگی است دیرینه و ارتباطی است دوطرفه، که هم آدمیان از آن سود میبرند، هم حیوانات. ما حیوانات را به وجود میآوریم، از آنها مراقبت میکنیم، پرورششان میدهیم، میکشیمشان و آخر هم آنها را میخوریم. در همین چرخه است که ما غذا و محصولاتِ حیوانی به دست میآوریم و حیوانات هم فرصت زندگی پیدا میکنند. این چرخه، برای هر دو طرف، سودمند است. درست است که ما انسانها هم نوعی حیوان هستیم، اما باید یادآوری کنم که منظورم از «حیوان»، حیوانات غیرآدمی است؛ ما ویژگیهایی فراتر از حیوانات داریم.
قبول دارم که گوشتخواری، در لحظهای که ما غذا میخوریم، به حیوانات، سودی نمیرساند. حیوانی که سر سفرۀ شام در بشقاب است، منفعتش را قبلاً از این چرخه برده است. بااینحال، در همان لحظۀ خورده شدن، باز هم سود میبرد، چون سرنوشتش این بوده که او را بکشند و بخورند. وجود آن حیوان و همنوعانش بستگی به آدمیان دارد، که آدمها، آن نوع از حیوان را برای خوردن انتخاب کنند یا نه. تعداد حیواناتِ اهلی فقط به این دلیل زیاد است که انسانها از آنها نگهداری میکنند تا آنها را بخورند. مثلاً میلیونها گوسفندی که در نیوزیلند هستند، اگر به حال خودشان رها میشدند، در حیات وحش دوام نمیآوردند. این گوسفندان، از زندگی بهرهمندند فقط به این دلیل که آدمیان، از آنها تغذیه میکنند. گوشتخواری، به حیوانات سود رسانده و میرساند. پس ما باید از حیوانات تغذیه کنیم. نخوردن حیوانات، اشتباه است و کمکی به آنها نخواهد کرد.
البته حیواناتی که میخوریم باید زندگی خوبی را پشت سر گذاشته باشند. به همین دلیل، درست نیست که حیوانات را در فرایند پرورش، اذیت کنیم یا در قفسهای کوچک نگه داریم. اگر این کار را انجام دهیم، زندگی طبیعی و باکیفیت را از آنها گرفتهایم. اما برخی از حیوانات پرورشی، رویهمرفته، زندگی خوبی را تجربه میکنند؛ نمونهاش گوسفندانی است که در نیوزیلند پرورش داده میشوند. چهبسا، گوشتخواریِ کمتر موجب میشد حیوانات بیشتری با زندگیِ شادتر در این جهان میداشتیم. اما این میزانِ کمتر، قابلتوجه است؛ همین میزان کمتر را اگر در مقیاس حیوانات این کرۀ خاکی در نظر بگیریم، نتیجهاش این میشد که تعداد بسیار کمتری از حیواناتِ شاد، روی زمین زندگی میکردند. ولی کم خوردنِ گوشت هم ایرادی ندارد، چون این استدلال، قرار نیست قانعتان کند بیش از پیش گوشت بخورید، بلکه همان روال سابق را پی بگیرید.
بله، روزی فرا میرسد که نوبت کشتار است، روزی که مرگ ناراحتکنندۀ حیوانات رقم میخورَد؛ مرگ حیوانات، بیدرد و رنج نیست. حیوانات، در زندگیشان هم، دردها و رنجهایی را تحمل میکنند، مثلاً آن وقتی که حیوانِ مادر را از فرزندش جدا میکنند. بااینحال، شادی و خوشیِ حیوانات هم اهمیت دارد و چهبسا شادیشان، از میزان درد و رنجشان بیشتر باشد. کسانی که وانمود میکنند برای حیوانات، ارزش قائلاند، از این نکته غفلت میکنند. کسانی که مدافعِ ــ بهاصطلاح ــ «حقوق حیوانات»اند، بر درد و رنج حیوانات تأکید میکنند، در حالی که شادی و خوشیِ حیوانات را نادیده میگیرند. این کار آنها غیرعادی و آزاردهنده است. آدمها رنج میکشند و مرگ آنها نیز غالباً فلاکتبار است، اما اندکآدمهایی هستند که زندگیشان را بهخاطر چنین مرگی، بیارزش میدانند. به همین نحو، چرا مرگِ ناخوشایند و غمانگیزِ بسیاری از حیواناتی که آنها را میخوریم، بر تمام زندگی آن حیوانات سایه میاندازد؟
قبول ندارم که شادی و خوشیِ حیوانات نادیده گرفته شده است، چون آنها از گونۀ ما نیستند. اینکه ما شادی و خوشی حیوانات را نادیده میگیریم، تفکر کسانی است که معتقدند آدمها بر حیوانات برتری دارند و حق دارند از آنها بهرهکشی کنند. این تفکر است که خصوصاً، طرفداران «حقوق حیوانات» را گرفتار کرده است. زندگیِ هر موجودی خوشی و ناخوشی دارد؛ زندگی حیوانات هم از این قاعده مستثنا نیست. هم خوشیهای زندگی مهماند هم ناخوشیهایش.
همین تاریخچۀ ادامهدار از سودرسانیِ دوطرفه است که آدمها را موظف میکند گوشت حیوانات را بخورند. اگر این چرخه، فقط به سود یک طرف میبود، میتوانستیم بگوییم پافشاری بر آن درست نیست. اما از این چرخه، به هر دو طرف سود میرسد. در واقع، حیوانات، بیشتر از انسانها از این چرخه بهره میبرند. چون انسانها میتوانند بی آنکه گوشت بخورند زنده بمانند، اما اگر بسیاری از انسانها گوشت نخورند، حیوانات اهلیِ اندکی زنده میمانند. قطعاً اگر انسانها گیاهخوار شوند، فاجعهای بزرگ برای حیوانات خواهد بود؛ یعنی از آن روزی که شهابسنگ به زمین خورد و دایناسورها و دیگر گونههای حیوانی را نابود کرد، مصیبتی سنگینتر از گیاهخواری انسانها، وجود نداشته است.
در طبیعت، گیاهخواران، دشمنِ حیوانات اهلی محسوب میشوند، چون قرار است این حیوانات خورده شوند و گیاهخواران این کار را نمیکنند. البته همۀ گیاهخواران مثلِ هم نیستند. اندکگیاهخوارانی پیدا میشوند که انگیزهشان از گیاهخواری، رعایت حقوق حیوانات یا کشته نشدن آنها باشد. انگیزۀ بیشتر گیاهخواران حرمتهای دینی یا ناپاکیِ گوشت است، مثل انزجار از خوردن امعا و احشای حیوانات1. از نظر چنین گیاهخوارانی، کشته شدن حیوانات در تصادفات جادهای هیچ اشکالی ندارد. کسانی هستند که حقوق حیوانات یا رفاه حیوانات را بهانه قرار میدهند تا گیاهخواریشان را توجیه کنند. من، نظر این افراد را محترم نمیدانم، اما برای کسانی که بهخاطر حس انزجار یا دلایل مذهبی گوشت نمیخورند، احترام قائلم. البته این دسته از گیاهخواران هم خواهند پذیرفت که غلبۀ این احساسات، ضررش به حیوانات میرسد.
آیا انگیزۀ گوشتخواران و دامداران، اهمیتی دارد؟ این افراد، معمولاً به آسایش حیوانات، خیلی اهمیت نمیدهند. اما اگر نتیجۀ نهاییِ این کارها بهنفع خودِ حیوان باشد، دیگر اهمیتی ندارد که انگیزۀ گوشتخوار و دامدار چیست. بهعبارت دیگر، میتوانیم مطلب ایمانوئل کانت را اینجا یادآور شویم: پذیرفتنی است که گاهی به انسانها و حیوانات، نگاه ابزاری داشته باشیم، اما نمیتوان آنها را صرفاً وسیله و ابزار دانست. تا وقتی انگیزۀ گوشتخوار و دامدار، سود رساندن به حیوانات باشد (نه نگاه ابزاری)، نمیتوان به آنها ایراد گرفت.
دلیل این موضعگیریها این است که در طول تاریخ، همیشه گفتهاند سگی را که از ابتدا برای نگهبانی یا کار پرورش داده میشود، نباید خورد. در رابطۀ انسان و سگ، فقط کارهایی مُجاز است که با کارکرد تاریخیِ آن تطابق داشته باشد. خوردن گوشت سگها، با این سنت تاریخی، در تضاد است. نحوۀ برخورد ما با حیوانات خانگی، کاملاً وابسته به این است که برای چهکاری، آنها را پرورش دادهایم.
انسانها میتوانند بی آنکه گوشت بخورند زنده بمانند، اما اگر بسیاری از انسانها گوشت نخورند، حیوانات اهلیِ اندکی زنده میمانند.
نهادهای مدافع حیواناتِ گوشتخوار، بیخود و بیجهت به وجود نیامدهاند. زندگی انسانها و حیوانات، ارتباط عمیقی با هم دارند. هر آنچه به زندگی آنها سود یا ضرر برساند، تأثیر بیشتری بر کشتن یا نکشتن حیوانات خواهد داشت. ابتدا، تأثیرهای مثبت این موضوع را بررسی میکنیم. گوشتخواری، لذت زیادی دارد و به ذائقۀ آدمی خوش میآید. خوردن گوشت برای سلامتی انسان مفید است. برای کسانی که در صنعت تولید و عرضۀ گوشت فعالیت میکنند، شغل ایجاد میشود. فواید زیباییشناختی هم دارد؛ صحنۀ چرای حیوانات در مراتع زیبای ییلاقات، چشمنواز است.
بااینحال، تأثیر منفیاش بر شرایط اقلیمی، بهضرر انسانهاست؛ بیشتر این تأثیر، ناشی از گازهایی است که از معدۀ گاوها خارج میشود. آیا این شرایط اقلیمی، مجابمان نمیکند که گیاهخوار شویم؟ خوب، از آنجا که مشکل اصلی ناشی از گاوهاست، یکی از راهها این است که از گوشتِ دیگر حیوانات استفاده کنیم. علاوه بر این، آسیب اقلیمی زمانی اتفاق میافتد که دامداری صنعتی در سطح وسیعی انجام شود؛ شخصاً با این نوع دامداری مخالفم، چون موجب میشود که حیوانات، زندگی خوبی نداشته باشند. البته شواهد نشان میدهد که دامداریهای کوچک و منطقهای، ضرر جدی برای محیطزیست ندارد، چهبسا سودمند هم باشد؛ حیوانات، در این دامداریها، زندگی خوبی خواهند داشت.
بحث فایدۀ حیوانات در طول تاریخ را نمیتوان در حیوانات وحشی اِعمال کرد، چون حیوانات وحشی در دستهای کاملاً جُدا قرار میگیرند. انسانها این حیوانات را به وجود نمیآورند تا بخواهند به هدف خاصی برسند. به همین دلیل، ما بدهکار حیوانات نیستیم، اما چون حیوانات، موجوداتی دارای احساساند، زندگیشان محترم است. اگر گرسنه بودیم، آیا میتوانیم حیوانات را شکار کنیم؟ اگر حیوان به ما آسیب رساند، آیا میتوانیم آن را بکشیم؟ احتمالاً بله؛ البته بستگی دارد چه مقدار به غذا نیاز داشته باشیم یا حیوان چقدر به ما آسیب بزند. آیا میتوانیم صرفاً برای تفریح، حیوانات را شکار کنیم؟ شاید نه. حیوانات، جان دارند و ما کی باشیم که بیدلیل، جانشان را بگیریم؟
زندگیِ حیوانات وحشی، چرخهای است بیپایان از آسیب، درد و مرگ. آلفرد لُرد تِنیسون،2 طبیعت را «دندانها و چنگالهای خونین»3 توصیف میکند. حتی این توصیف هم حق مطلب را ادا نمیکند، چون گرسنگی، ترس و اندوه ناشی از مرگ و زندگیِ حیوانات در حیات وحش، بیش از اینهاست. میلیاردها حیوانِ وحشی، بیرحمانه یکدیگر را میکشند و میخورند. این نکته را معمولاً از کودکان پنهان میدارند. به جای آن، حیواناتی ساختگی را به آنها نشان میدهند که دوستانی خوشمشرباند، در حالی که آنها دارند یکدیگر را تکهوپاره میکنند تا گرسنه نمانند. در تصویری که از حیات وحش برای ما ساختهاند، معمولاً لاپوشانی میکنند که حیوانات چگونه غذا به دست میآورند. بزرگترها دربارۀ حیات وحش، به کودکان، دروغهای حیرتآوری میگویند.
«مسئلۀ شر»4 موضوعی است که برای باور به وجود خداوند مشکلساز است. در این مسئله، معمولاً رنج آدمیان در کانون توجه قرار میگیرد. اما رنج حیوانات وحشی هم باید دغدغۀ خداوند باشد، حتی بیش از رنج کشیدن انسانها. چرا خدایی که خیر محض، عالم مطلق و قادر مطلق است، موجب شود حیوانات اینهمه رنج را تحمل کنند؟ در نظر گرفتنِ طبیعت و گستردگیِ رنج حیوانات، استدلالی قانعکنندهتر در اختیار ما قرار میدهد تا وجود خداوند را قبول نکنیم. کارهای شَرورانۀ آدمیان را میتوانیم نتیجۀ اختیار و ارادۀ آزاد آنها بدانیم، اما حیوانات، ارادۀ آزاد ندارند. اگر خدایی وجود داشته باشد، شگفتآور است که مخلوقات او همیشه هراساناند که نکند خونشان ریخته شود.
تازه، انسانها در قلمروی حیوانات، کورسوی امید محسوب میشوند؛ ما، حیوانات را پرورش میدهیم تا از آنها تغذیه کنیم. بسیاری از حیوانات اهلی که پرورش میدهیم و از گوشتشان بهره میبریم، در چنان شرایط مناسبی زندگی میکنند که حسادتِ حیوانات وحشی را برمیانگیزاند. زندگی روزمرۀ حیواناتی که ما آنها را میخوریم، تقریباً شبیهِ مواد معدنی است! اگر گیاهخواران را دشمن طبیعیِ حیوانات اهلی محسوب کنیم، انسانهای گوشتخوار، دوستان آنها به حساب میآیند. ما، حیواناتی را پرورش میدهیم تا از گوشتشان تغذیه کنیم یا از دیگر منافعشان بهرهمند شویم؛ انسانها در مراقبت از حیوانات، بهتر از خداوند عمل کردهاند.
تا الآن، بهنفع خوردنِ حیوانات، استدلال کردیم. با این استدلال، آیا میتوانیم انسانها را به بردگی بگیریم، بکُشیم و از آنها تغذیه کنیم؟ نه. شرایط انسانها و حیوانات کاملاً متفاوت است. حیوانات اهلی (مثل گاو، گوسفند و مرغ) وجودشان را مدیون بهرهکشی انسانها هستند، اما آدمیان، وجودی مستقل دارند و هیچکس برای بهرهکشی، آنها را تربیت نکرده است. طبق دانستههای من، هیچکس، انسانها را برای اهداف آدمخوارانه پرورش نمیدهد. حتی اگر کسی انسانی را با این هدف پرورش دهد، آن انسان اگر آزاد شود، باز هم میتواند زنده بماند؛ شرایط انسانها و حیوانات کاملاً متفاوت است.
اگر دقیقتر به این موضوع بپردازیم، میبینیم که انسانها از حقوقی برخوردارند که حیوانات، چنان حقوقی را دارا نیستند. حقوق انسانها و حیوانات صرفاً به این معنا نیست که زندگیشان ارزشمند است؛ البته، هم زندگی انسانها مهم است، هم زندگی حیوانات. منظورم از حقوق انسانها نکتهای دقیقتر است. یکی از حقوق انسانها این است که کسی نمیتواند ــ برخلاف خواست خودشان ــ آنها را بکشد، حتی اگر کشته شدن بهنفع خودشان باشد. مثلاً وقتی آدمی، از همهجا بیخبر، به بیمارستان میرود تا معاینه شود، پزشک نمیتواند بدن او را بشکافد و اندام بدن او را بردارد تا به بیماران دیگر پیوند بزند و جان آنها را نجات دهد. اما فرض کنید دامپزشک، سگی بیصاحب و ولگرد را زیر تیغ جراحی ببرد و اندامش را بردارد تا به پنج سگِ بیصاحب دیگر پیوند بزند. اگر اینطور به موضوع نگاه کنیم، حیوانات از «حقوق» برخوردار نیستند. حقوق، بین آدمیان و حیوانات، تمایزی اخلاقی ایجاد میکند. ما واژۀ «حقوق» را با کمدقتی به کار میبریم. حیوانات، حقوقی دارند؛ یعنی زندگیشان اهمیت دارد. حقوق حیوانات، چیزی بیش از این را نمیرساند. در این صورت، وقتی حیوانات اهلی را میکشیم و میخوریم، به همین «حقوق» آنها احترام گذاشتهایم. البته اگر از آنها تغذیه نکنیم، حیوانات اهلی اصلاً وجود نمیداشتند تا حقوقی را برایشان در نظر بگیریم.
خوب، این حقوق از کجا آمدهاند که آدمی چنین حقوقی دارد و حیوان ندارد؟ فکر میکنم منبع اصلیِ این حقوق، «عقلانیت»5 باشد، یعنی همان قوۀ فکر کردن، انجام کارها و تصمیمگیری بر مبنای دلیل. البته ما همیشه هم آنطور که باید، از روی عقلانیت کارهایمان را پیش نمیبریم. اما منظورمان از عقلانیت در اینجا همین است که غالباً کاری را انجام میدهیم که فکر میکنیم درست است و تفکراتی داریم که گمان میکنیم درستاند. به نظر میرسد کریستین کورسگاردِ6 فیلسوف، این موضوع را بهخوبی فهمیده است. او تعقل یا دستکم نوعی از تعقلِ آدمیان را که خودآگاهانه است، به مفهوم «خودمختاریِ هنجاری»7 ارتباط میدهد. این قابلیت، صرفاً توانایی بر فکر کردن دربارۀ اندیشههای خود نیست، بلکه توانایی بر تغییر باورها یا اهداف دیگران را هم شامل میشود، چون گمان میکنیم که طرزفکرمان چنین ایجاب میکند. وقتی خودآگاهانه تعقل میکنیم، هنجارهایی را بر خودمان اعمال میکنیم و فکرمان را بهخاطرِ همان هنجارها تغییر میدهیم.
قبول دارم که انسانهای خردسال نمیتوانند تعقل کنند و بزرگسالانی هم هستند که بهخاطر اختلال روانی قوۀ تعقلشان کارایی ندارد. نظریهپردازان دربارۀ موضوع عقلانیت، به این موارد که میرسند، دستهایشان را به نشانۀ تسلیم بالا میآورند. اما آنها میتوانند بهراحتی قسر در بروند و بگویند آدمی به اقتضای طبیعتش دارای قوۀ تعقل است. عقلانیت، کارکرد انسان است اما قرار نیست همیشه به مرحلۀ عمل برسد؛ به همین نحو، هر قلبی خون را پمپاژ نمیکند و هر قهوهسازی قهوه نمیدهد. درست است که بگوییم سگها چهار پا دارند، اما امکان دارد سگی بدشانس سه پا داشته باشد، چه اینکه از بدِ حادثه یک پایش را از دست داده یا ناقصالخلقه به دنیا آمده باشد. بر همین مبنا، میگوییم انسانها حیواناتی عاقلاند جز خردسالان و مبتلایان به اختلال روانی، چون انسانهای بالغ غالباً برای افکار، کارها و تصمیمهایشان دلیل دارند.
سال ۱۷۸۰، جِرِمی بنتام،8 دربارۀ حیوانات نوشت: «مسئله این نیست که آنها میتوانند تعقل کنند یا نه؟ میتوانند حرف بزنند یا نه؟ بلکه مسئلۀ اصلی اینجاست که آیا میتوانند درد و رنج را احساس کنند؟» میپذیرم که رنج کشیدن حیوانات، مهم است، اما پیشتر گفتم که شادی و خوشیشان هم اهمیت دارد. اینکه رنج کشیدن، مهم است، دلیل نمیشود که قوۀ تعقل، بیاهمیت باشد. چهبسا هر دو در جای خود مهم باشند. برخلاف بنتام، اگر حقوق را به رسمیت بشناسیم، سؤال اصلی این است: «آیا حیوانات میتوانند تعقل کنند؟» انسانها از حقوقی برخوردارند، چون تعقل میکنند، در حالی که حیوانات، به این دلیل از این حقوق برخوردار نیستند که نمیتوانند تعقل کنند. به این دلیل که حیوانات از حقوق برخوردار نیستند، ما میتوانیم والدانه برایشان تصمیم بگیریم که چهچیزی به مصحلت آنهاست. صلاح حیوانات در این است که آنها را بکشیم و از آنها تغذیه کنیم؛ البته، به این شرط که زندگیشان پیش از مرگ، زندگیِ خوبی باشد. حیوانات از چنان حقوقی برخوردار نیستند که مانع بهرهگیریِ دوجانبۀ انسانهای گوشتخوار و حیوانات شود.
شاید برای کسی این سؤال پیش بیاید که آیا باید تمام ارزشهای مخصوص به خودمان و حق جلوگیری از شکار درونگونهای را بر قوۀ عقلانیتمان مبتنی کنیم یا نه. ما آدمها ویژگیهای تحسینبرانگیزِ دیگری هم داریم که حقوقی را برایمان ایجاد میکند. بااینحال، تمرکز اصلی را بر قوۀ تعقل میگذاریم، چون بسیاری از دیگر جنبههای مهم و ارزشمند زندگیِ آدمی را هم شامل میشود. دانش ما تحسینبرانگیز است و قوۀ تصوّرمان خلاقانه؛ چهبسا، این ویژگیها ذاتاً ارزشمند باشند، بهطوری که موجب شود از حقوقی برخوردار باشیم که با دیگر حقوق فرق میکند. مثلاً از این حق برخورداریم که کسی حق ندارد بر خلاف خواستِ خودمان، ما را بکشد. به نظر میرسد این ویژگیها، حتی خود انسانها را نیز از یکدیگر متمایز میکند. بااینحال، بسیاری از این ویژگیها، مبتنی بر قوۀ تعقل است. دانشی چنین گسترده و دانشاندوزی، فقط برای موجودی همچون انسانِ عاقل و متفکر ممکن است. مثلاً پروژههای علمی بر تفکر انسانی دربارۀ روشها، شواهد و خصوصاً سنجش است.
پس ظاهراً این پدیدهها هنوز هم در مسیر عقلانیتاند. دربارۀ تصور خلاقانه چه میتوان گفت؟ بسیاری از سوررئالیستها (ازجمله آندره بِرتون9 در کتاب مرامنامۀ سوررئالیسم10) معتقدند تفکر عقلانیِ بیشازحد بود که موجب شد فجایع جنگ جهانیِ اول رخ دهد. در واکنش به همین موضوع بود که سوررئالیستها تصور خلاقانه را بر تفکر عقلانی ترجیح دادند. بههرجهت، تصور خلاقانۀ انسان دقیقاً چیست؟ آیا حیوانات هم مثل انسانها تصور دارند؟ شاید سگ بتواند در ذهنش تصور کند که او را برای پیادهروی، به پارک بردهاند. اما این تصور را اصلاً نمیتوان با تصور خلاقانۀ انسان، مقایسه کرد. نتیجۀ تصور آدمیان، آثار هنری و ادبیِ دلرباست. این تصورها، نظریات علمی را دگرگون کرده و راههای تازهای را برای زیستن، ترسیم کرده است. فقط ذهن عاقل و متفکر است که میتواند چنین تصوری را در خود ایجاد کند. از همین رو، به نظر میرسد ویژگیهای خاص انسان، مبتنی بر قوۀ عقلانیت است، چه ویژگیهای متمایزکنندۀ آدمی، چه ویژگیهایی که اهمیت اخلاقی دارند و حقوقی ویژه را برای آدمی ایجاد میکنند.
حالا که این برداشت از عقلانیت را مطرح کردم، میخواهم ذهن حیوانات را کانون توجه قرار دهم. بگذارید با عموزادگانمان شروع کنیم، منظورم همان میمونها و بوزینههاست. آیا آنها هم مثل انسانها قوۀ تعقل دارند؟ پژوهشها بر روی میمونها و بوزینهها به نتیجهای قطعی نرسیده است. پژوهشگران، با هم اختلافنظر دارند. شواهدی در دست است که چنین موجوداتی، از نوعی تعقل بهرهمندند یا دستکم طرز تفکری دارند که شبیه به انسانهاست. در واقع، بهترین قرینهای که برای عاقل بودنِ میمونها و بوزینهها در اختیار داریم، قرینهای است که از بررسی رفتار انسانها به دست میآید؛ هر رفتار نامعقولی که انسانها را به سُتوه میآورد، میمونها و بوزینهها را هم آزار میدهد. دو روانشناس، لاری سانتوس11 و الکساندرا روستی،12 این موضوع را سال ۲۰۱۵، در مقالهای مطرح کردهاند. میتوان با اطمینان گفت که اگر حیوانات، عقلانیت را نادرست به کار میگیرند، پس از عقلانیتی برخوردارند. نمیتوان با قطعیت گفت که حیوانات، تعقل میکنند، اما اگر اثبات شود که چنین قابلیتی دارند، آنها هم حقوقی خواهند داشت شبیه به حقوقِ انسانها. برخورداری از قوۀ عقلانیت، ملاک این حقوق است. بااینحال، تا کنون ثابت نشده است که میمونها و بوزینهها عاقل باشند تا برای آنها، حقوقی شبیه به حقوق انسانها قائل شویم.
در مقایسه با داستان میمونها، پژوهشها دربارۀ بیشترِ حیوانات اهلی، پیچیدگیِ خاصی ندارد؛ گاوها، گوسفندان، مرغها و دیگر حیوانات اهلی، تکلیفشان معلوم است. پژوهشگری پیدا نمیکنید که بگوید حیوانات اهلی، قوۀ تعقل دارند. این حیوانات، آگاهی دارند، لذت و رنج را درک میکنند و هوشمندیشان را میتوان بهچشم دید، مثلاً ابزارهای دمِدستشان را هوشمندانه به کار میبرند. آنها بلدند که از ابزارها، برای هدفی خاص استفاده کنند. بااینحال، حیواناتِ بسیار هوشمند، ازجمله فیل و سگ، میتوانند هدفی را پی بگیرند، اما انعطافپذیر نیستند؛ یعنی ممکن است همزمان، از دو ابزاری استفاده کنند که هیچ ربطی بههم ندارند. همینکه این حیوانات در استفاده از ابزارها اینچنیناند، نشان میدهد که فرایند ذهنیشان، تعقل نیست، بلکه صرفاً ارتباط برقرار کردن با محیط است. خوب، اگر فیلها و سگها قوۀ تعقل ندارند، بعید است که گاوها، گوسفندان و مرغها از این قوه برخوردار باشند.
لوری مارینو،13 اشتیاق دارد که دربارۀ مهارتهای ذهنیِ حیوانات اهلی پژوهش کند. حتی او هم، معتقد نیست که این حیوانات، همچون انسانها، از عقلانیتِ خودآگاهانه برخوردار باشند. به نظر میرسد شواهدی در دست نداریم که نشان دهد گاوها، گوسفندان و مرغها، بتوانند دربارۀ خودشان بیندیشند؛ به همین دلیل است که از حقوق، برخوردار نیستند. البته اینکه میگویم حقوقی ندارند، به این معنا نیست که جانشان هیچ ارزشی ندارد، مگر اینکه کسی گسترۀ حقوق را چنان گسترده بداند که حیوانات را هم شامل شود. آگاهی حیوانات، مهم است. اصلاً به همین دلیل است که باید آنها را بکشیم و بخوریم. وقتی چنین حیواناتی را میکشیم و میخوریم، در حقشان لطف میکنیم. خوک را میتوانیم از این حیوانات مستثنا کنیم. شگفتآور است که خوکها میتوانند با مهارتِ کامل، از دستۀ بازی کامپیوتر، استفاده کنند. همین نکته نشان میدهد که چهبسا بتوان آنها را دارای انعطافپذیریِ شناختی دانست و از همین رو، قوۀ تعقل برای آنها قائل شد.
در مجموع، طبق شواهدی که تا به امروز در دست داریم، دانش ما دربارۀ وضعیت روانیِ همۀ حیوانات، یکدست نیست؛ بعضیها را میتوان با قطعیت گفت و بعضی دیگر در هالهای از ابهاماند. دربارۀ میمونها و بوزینهها نمیتوان با قطعیت سخن گفت، اما وضیعت روانیِ حیوانات اهلی، تا حد زیادی مشخص است. جز خوک، دیگر حیواناتِ پرورشی نمیتوانند دربارۀ خودشان فکر کنند. به همین دلیل، این حیوانات از حقوقی برخوردار نیستند که مانع از خوردهشدنشان شود؛ اینکه ما آنها را میخوریم، بهنفع خود آنهاست. نیازی نیست صبر کنیم تا پژوهشها دربارۀ گاوها، گوسفندان و مرغها، به نتیجه برسد، بلکه بی هیچ اشکالی، آنها را میپزیم و سر سفره میگذاریم.
شاید مرغی را ببینید که از خیابان عبور میکند، اما این مرغ، تصمیم به چنین کاری نگرفته و از روی فکر این کار را انجام نداده است. چهبسا، این مرغ، از روی غریزه، چنین اقدامی کرده باشد؛ شاید حتی در عبور کردن یا عبور نکردن از خیابان، هوشمندانه رفتار کند. اما مرغ، هرگز تصمیم نمیگیرد که تمایلاتش را پی بگیرد. مرغ، به این فکر نمیکند که تصمیمش برای عبور از خیابان خوب است یا نه. این ما انسانهاییم که میتوانیم بپرسیم: «چرا مرغ از خیابان رد میشود؟» اما خودِ مرغ نمیتواند بپرسد: «چرا باید از خیابان عبور کنم؟» ولی ما میتوانیم این سؤال را بپرسیم. به همین دلیل است که میتوانیم مرغ را بخوریم.
با سلام
نویسنده محترم از هر دری مطلبی گفته و ناتمام رها کرده.
برخی از حیوانات را خود انسان اهلی کرده است. دست کشیدن از خوردن آنها شرط لازم اخلاقی است؛ اما شرط کافی نیست. برای جبران مافات وظیفه اخلاقی دارد و آن اینکه حیوانات اهلی را تا نسلها بعدبه حال خود در طبیعت رها نکند. وظیفه اخلاقی بشر این است که تمهیدی اتخاذ کند و حیوانات اهلی را به مرور به دامان طبیعت بازگرداند. نه اینکه چون فعلا توانایی و حوصله چنین کاری را ندارد، توجیهی سرهم آورد و به کشتن و خوردنشان ادامه دهد.
چرت محض
نویسنده شیشه ایه
این داستان های مزخرف رو فقط یه قصاب میتونه نوشته باشه قبلا حامی گل و گیاه بودید الان هم پیشرفت کردید و دلیل مسخره میارید اکه گوسفندارو نخوریم منقرض میشن اگه برن تو معده تو عه شکم گنده خوبه منقرض نمیشن
سواد داری یا بیسوادی؟؟
پس چرا آهو که تهای نیست نسلش منقرض نشده؟؟
واقعا سعی کردم با دید باز بخونم ولی این نوشته واقعا احمقانه بود و یک حرفو هزار بار با دلیل و منطق الکی تکرار کرده بود دنبال عقاید مخالف بودم تا ببینم شاید دارم راه اشتباهی میرم و خودمو تو راه درست قرار بدم ولی با دیدن این خزلبلات مطمعن دم درسته راهم
فکرشو بکنید در چرخه تولید مثل روی زمین شما ممکن بود انسان متولد نمیشدی . مرغ یا گاو یا هر حیوانی دیگر می بودی.
ایا در اون حالت هم خوشتون میومد کسی شما پرورش بده و ذبح کنه و بخوره؟
فکر کنید ما انسانها در بالای زنجیره نبودیم! جانور دیگری در راس زنجیره غذایی بود و ما انسانها را برای تغذیه خودش مانند گوسفند در مزارع پرورش و ذبح میکرد…حتی فکرش هم وحشتناکه.
از نکات اخلاقی که بین همه ادیان و فرهنگها مشترک است اینکه: همانطوری که دوست داری با خودت رفتار بشه با دیگران رفتار کنید.
چی میگه این زبون بسته؟? چرا وقتی نه سواد داری نه اطلاعات میای چرند تحویل مردم میدی؟ یعنی تو از طبیعت باهوش تری؟
طبیعت بینقصه و خودش میفهمه چیکار کنه شما دخالت نکنی حله گل من??
همشو ول کنید تو طبیعت خود طبیعت بلده چیکار کنه شما شور نزن
حضرت علی(علیه السلام):شکم هایتان را گورستان حیوانات قرار ندهید.
پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله و سلم):هر کس که ۴۰ روز گوشت بخورد ، سنگدل می شود.
حضرت علی(علیه السلام):نشانه های مومن سه چیز است:
۱-کم غذا خوردن
۲-کم حرف زدن
۳-کم خوابیدن
حق با مترجمه، فشار بخورید گیاهخوارا
عزیزم امیدوارم تو زندگی بعدیت یا اون دنیا یه گاو باشی و کسی مثل خودت باهات رفتار کنه تا خوشت بیاد. از مقالتم معلومه سنتم واسه نوشتن مقاله کمه. هر گیاهخواری بخاد مطمعن بشه میاد مقالتو میخونه دیگه مطمئنه که کارش درسته. ما گیاهخوارا هم هم از حیوان در برابر ادمایی دیونه مثل تو و هم واسه شاد کردن زندگیشون تلاش میکنم. تا درک کافی سر موضوعی نداشتی کاسه داغتر از اش نشو?
به نظر من شما اختلال شخصیت ضداجتماعی داری. هر چند اکثرا گوشتخوار هستند اما همچین نوشته های نفرت-باری ازشون مشاهده نمی کنیم.
من گیاهخوارم و انتظار گوشت نخوردن از دیگران ندارم… اما همچین نوشته هایی نگران کننده هست و بهتر هست با روانشناس درمیون گذاشته بشه.
مریض روحی که میخاد خودشو راضی کنه که با یه حیوان درنده فرقی نداره احمق مجبور نیستی حتمن مقاله بنویسی کسی ازت درخواست نکرده . اونی که گیاهخوار یا وگن هست با تحقیقات کامل و عزم راسخ این راه رو انتخاب کرده و هدفش والاتر از لذت بردن از خوردن غذاست.. شما شکم گندهتو انبار گوشت کن به بقیه کاری نداشته باش
چرند تر از این مطلب نخونده بودم!
خیلی خری
از دیدگاه روانشناسی ، لذت از دیگر آزاری و کشتار به عنوان “مازوخیسم” شناخته میشود. این مفهوم به معنای لذت بردن از تجربه آزار دیدن یا کشتار دیگران است و در فرآیندهای روانی مختلف ممکن است ایفای نقش کند. بدون شک نگارنده این مقاله یک شخص مازوخیسم است که احتمالا خودش محصول تعرض و آزار در کودکی اش است ، و تعارض اجتماعی اش را با خضعبلاتی این چنینی بروز می دهد .
عزیزانی که کامنت گزاشتن گیاه خوار های به اصطلاح فهمیده و عقل کل من یک کشاورزم میدونید واسه یه نیم هکتار خیار یا گوچه چقد حیوانات مثل موش و مار و پرنده و مورچه و هزاران موجود دیگه بخاطر سمپاشی و حفاظت از محصول میمیرن تا شماها سبزیهاتون بخورید؟؟؟ از مغزتون استفاده کنید البته اگه دارید احساسی برخورد نکنید بله منم دلم میسوزه اما شما زیاده روی میکنید پس لطفاً خفه شید!!!
بی مغز….موقع نوشتن این اراجیف از ذهن بیمارت احیانا چیزی مصرف کردی؟؟؟؟
الان این چی گفت ؟
چی شد؟
ببین شیشه با آدم چکار میکنه…
نه به اعتیاد…
والا من گیاه خوار نیستم ولی این متن یکم عجیب غریب بود
روی سخنم با اون ابلهی هست که گفته واسه پرورش سبزیجات حیوانات می میرند بی سواد، خدا روشهایی قرار داده که میشه بدون وجود سم به مبارزه با آفات پرداخت بدون کود اونها رو پرورش داد مردن همین جوریشم ترس داره اون حیوان بیچاره ترجیح میده نسلش منقرض بشه اما رفتن زیر دست قصاب را تجربه نکنه بارها دیدم حیوانات را جلوی چشم هم سلاخی می کنند این میزان ترس را فقط کسانی تجربه کردند که گیر داعش افتادند
مطلب پر از ایراد احترام قایل نیستی برای کسی که گوشت نمیخوره بهتر،وقتی نمیتونی از هوست بگذری توجیه میاری،این مسعله اصلا نباید عادی باشه نشون دهنده این هست که انسان موجودی خود خواه هست برای تمایلات خودش دنبال دلیل میزگردها،یک بار به این موضوع فکر کنید ،