نقد کتاب «توجیه باور اخلاقی»
دکتر محمدی منفرد:
بنده اصل نقد را به فال نیک میگیرم و از آنجایی که معتقدم تمام پژوهشها قابل نقد هستند، همواره کوشیدهام انتقادپذیر باشم. البته به شرطی که این نقدها در جهت پیشرفت کار باشند. پیش از معرفی کتاب باید به چند نکته اشاره کنم:
کتاب پیشرو یکی از موظفیهای بنده در پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی بوده است. نکتهی اولی که میخواهم به آن اشاره کنم، همان مطلبی است که در پیشگفتار به آن پرداختهام:
«پژوهش حاضر بر اساس سیاستهای کلی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی نگاشته شده است. و اعتراف میکنم که در مورد همهی نظریههای اخلاقی موجود میتوان مباحث بسیار گسترده و دقیقی مطرح کرد. تا جایی که میتوان هر یک از نظریههای مبناگرایی، انسجامگرایی و زمینهگرایی اخلاقی را که در نوشتار پیشرو به آنها پرداخته شده است، در قالب یک کتاب مستقل – بلکه چندین کتاب مستقل – نگاشت. برای همین این اثر را درآمدی بر توجیه باور اخلاقی تلقی میکنم تا دیگر جویندگان دانش بحثهای آن را بهطور گستردهتر تبیین، تحلیل و نقد کنند.»
این اعتراف اولیهی من است و آن را بستری میدانم برای این که بحث به شکلی گستردهتر مطرح شود. این پژوهش به پیشنهاد یکی از اساتید آغاز شد. ایشان به من فرمودند :«جا دارد که روی این مساله پانزده سال کار کنید.»
نکتهی دوم این است که از آنجایی که در جامعهی ایرانی کتابی در حوزهی فرااخلاق و به ویژه در حوزهی معرفتشناسی اخلاق وجود ندارد، بنده به الگوهایی در این زمینه نیاز داشتم. من به این نکته اعتراف میکنم که از بسیاری از کتابها استفاده کردهام اما الگوی نهایی اثر، الگوی خودم بوده است. من در پژوهشم از کتابهایی همچون moral skepticism اثر والتر سینوت آرمسترانگ ، ethical intuitionism اثر مایکل هومر، moral reality اثر استنبرگ و … استفاده کردهام تا به الگوی مطلوبی برسم.
نکتهی سوم این است که گاهی افرادی که در حوزهی معرفتشناسی کار میکند به بحثهایی همچون هستیشناسی علم، علم حصولی و حضوری و … نیز میپردازند، حال آن که این مباحث مربوط به حوزهی هستیشناسی معرفت هستند. با این که سیاست پژوهشگاه این بود که بنده در حوزهی تفکر اسلامی به بحث توجیه باور بپردازم، از آنجایی که در تفکر اسلامی مطلب چندانی در حوزهی معرفتشناسی موجود نیست، احساس کردم باید با الگوی خودم به این بحث بپردازم تا بستری را برای پژوهشهای بعدی فراهم کنم. فلذا در اثر پیشرو ردپای اندیشهی اسلامی کمرنگ است.
بخش اول کتاب: چالشهای توجیه باور اخلاقی
من در این کتاب به دو بحث اصلی پرداختهام: بخش اول مربوط به چالشهای پیشروی توجیه باور اخلاقی است. ما وقتی از معرفتشناسی سخن میگوییم، تمرکزمان روی توجیه باور است. برخی این بحث را با پرداختن به مسالهی صدق آغاز میکنند، حال آنکه بحث صدق مربوط یه حوزهی زبانشناسی است. و ربطی به حوزهی معرفتشناسی ندارد. بحث انطباق یا عدم انطباق با واقع نیز جزء بحثهای معرفتشناسی نیست. من بر همین اساس به جای آن که از عنوان «معرفتشناسی اخلاق» استفاده کنم، عنوان «توجیه باور اخلاقی» را برگزیدهام.
چالشهای پیشروی توجیه باور اخلاقی از سه جهت میتوانند مطرح شوند:
۱٫ چالش اول این است که ناشناختگرایان معتقدند گزارهها یا احکام اخلاقی باور نیستند. وقتی پای چنین اعتقادی وسط باشد، دیگر نوبت به بحثهای مربوط به توجیه باور اخلاقی نمیرسد.
۲٫ چالش دوم از سوی کسانی همچون جان مکی و در قالب تئوری «خطای مکی» مطرح شده است. جان مکی معتقد است همهی باورهای اخلاقی کاذب هستند.
۳٫ چالش سوم روی شکاکیت در حوزهی توجیه متمرکز است. استدلال تسلسل قهقرایی و مسالهی شکاکیتِ مقایسهای که توسط سینوت آرمسترانگ مطرح شده است، برخی از چالشهای مربوط به این بخش هستند. این چالش به جای پرداختن به بحث باور، به خود بحث توجیه میپردازد.
میتوان گفت شهودگرایان نمونهی مناسبی از مبناگرایان هستند. شهودگرایان گزارهی «عدالت خوب است.» را شهودا ادراک میکنند و آن را مبنای سایر گزارههای اخلاقی قرار میدهند.
بخش دوم کتاب: نظریهها
بخش دوم کتاب مربوط به نظریهها است. به نظر من به طور کلی در حوزهی توجیه باور اخلاقی، سه نظریه وجود دارد:
۱٫ مبناگرایی: مبناگرایی انواع مختلفی دارد: گاهی مبنای ما اخلاقی است. مثل آنجا که «خوببودن عدالت» یا «بدبودن ظلم» را به عنوان مبنای برخی از گزارههای اخلاقی در نظر میگیریم. در مقابل گاهی طبیعتگرایی تقلیلگرا نیز نوعی مبنا تلقی میشود، حال آنکه این مبناگرایی واقعی نیست؛ بلکه یک مبناگرایی تقلیلگرا است. مثلا وقتی ما گزارهی «راستگویی خوب است.» را به گزارهی «راستگویی لذتبخش است.» تقلیل میدهیم از مبناگرایی اخلاقی فاصله گرفتهایم. میتوان گفت شهودگرایان نمونهی مناسبی از مبناگرایان هستند. شهودگرایان گزارهی «عدالت خوب است.» را شهودا ادراک میکنند و آن را مبنای سایر گزارههای اخلاقی قرار میدهند.
۲٫ انسجامگرایی: من در این کتاب به معرفی و نقد انسجامگرایی پرداختهام. و به این منظور آثار انسجامگرایانی همچون برینک را بهخوبی مطالعه کرده و از آنها استفاده کردهام. به علاوه دیدگاههای جان رالز را نیز که به انسجامگرایی حداکثری قائل است، بررسی کردهام.
۳٫ زمینهگرایی ساختاری: فصل آخر کتاب خلاصهای از کتاب آقای تیمونز است که بنده آن را به شکلی کامل مطالعه کردهام.
تمرکز بنده در این کتاب روی نظریههای ساختاری بوده است. بنابراین به دنبال مباحثی همچون منابع یا ابزار توجیه باور نرفتهام. به همین دلیل هم بود که در ابتدا میخواستم کتاب را «ساختار توجیه باور» بنامم.
بسیاری از فیلسوفان غربی وقتی میخواهند کتابی بنویسند، از ادلهی ایجابی بسیار کمی استفاده میکنند و استدلالهای ایجابی ایشان بیشتر متوجه نقد دیدگاههای دیگران است. بنده در این کتاب ساختارگرایی و زمینهگرایی را نقد کردهام. و احساس میکنم بهترین ساختمان برای توجیه باور اخلاقی مبناگرایی است. این خلاصهای از کتاب بود.
…