گزارشی از جلسۀ پنجاهوهشتم گارگاههای فلسفۀ اخلاق؛ «وظیفهگرایی اخلاقی و حسن و قبح عقلی»
وظیفهگرایی یکی از نظریات مهم در اخلاق هنجاری است که به دلیل تکثر نظرات وظیفهگرا، تعریف واحدی از آن وجود ندارد. معمولاً این نظریه در مقابله با غایتگرایی تعریف میشود. یعنی نظریهای است که ایجاد بهترین نتایج را ملاک درستی و وظیفه نمیداند.
حسن و قبح عقلی نیز موضوعی در علم کلام است که به منشأ نیکی و بدی رفتارهای انسان میپردازد. طبق دیدگاه شیعه و معتزله، برخی افعال ذاتاً بد و نبایسته و برخی ذاتاً خوب و بایسته هستند؛ بهعبارت دیگر، حسن و قبح افعال، ذاتی است و انسان مستقل از شرع با عقل مستقلاً خود قادر به تشخیص آن میباشد. این دیدگاه قائل به حسن و قبح ذاتی عقلی افعال است. در مقابل، اشاعره معتقدند حسن و قبح افعال، ذاتی نیست، بلکه شرعی است و انسان برای تشخیص آن نیازمند راهنمایی شرع است و باید حسن و قبح افعال را بهطور تعبدی بپذیرد.
استاد برنجکار در ابتدای جلسه مقدمهای در باب نظریات اخلاقی در فلسفۀ اخلاق بیان کردند. ایشان متذکر شدند که آقای بِراد در سال ۱۹۳۰ دستهبندیای برای نظریات اخلاقی ارائه داد که این نظریات را به دستۀ غایتگرا و وظیفهگرا طبقهبندی میکرد. بعدها در سال ۱۹۵۸ خانم الیزابت آنسکوم قِسم سومی را به این دو اضافه کرد که آن فضیلتگرایی بود. البته این نظریات از قبل وجود داشت اما این تقسیمبندی از این دورههای زمانی شکل گرفت.
طرح فضیلتگرایی از این باب بود که غایتگرایی و وظیفهگرایی ناظر به عمل و فعل بود و خانم آنسکوم معتقد بود باید به ملکات نفسانی هم توجه شود.
اخلاق ارسطو را نیز اخلاق فضیلتگرا میدانند گرچه از جهت دیگری میتوان آن را غایتگرا نیز در نظر گرفت، چراکه اخلاق نیکوماخوس اساساً با بحث غایت شروع میشود. یعنی فعل غایتی دارد که وظیفۀ اخلاق، یافتن آن غایت است.
طبق نظر خانم آنسکوم غرب در اخلاق بیشازپیش به رفتارگرایی توجه میکند و ما باید فضیلتگرایی را ترویج کنیم.
ادعاهای مطرح شده استاد برنجکار
ادعای اول: غایتگروی و فضیلتگروی بهتنهایی و بدون فضیلتگروی نمیتوانند اعتبار ارزشهای اخلاقی را اثبات کنند. این دو با همۀ تفسیرهایشان نمیتوانند اعتبار و حجیت را در تفسیر و توجیه ارزش اخلاقی تبیین کنند مگر بر اساس پذیرش وظیفهگرایی.
ادعای دوم: متناظر نظریۀ حسن و قبح عقلی که مورد پذیرش متکلمان امامیه و معتزله و ماتریدیه است (در مقابل اهل حدیث و اشاعره)، نظریۀ وظیفهگرایی است.
ادعای سوم: اگر وظیفهگرایی با تقریری که نظریۀ حسن و قبح عقلی آن را مطرح میکند، غایتگرایی و فضیلتگرایی هم یک تفسیر جدید پیدا میکند و قابل توجیه، معتبر و قابل قبول خواهد شد.
دربارۀ ادعای اول و در نقد غایتگروی
ملاک تعیین یک غایت خاص مثل لذت یا قدرت یا صیانت ذات یا کمال یا تقرب به خدا یا بیشترین لذتی که برای جامعه لحاظ شود، چیست؟ چرا باید این غایت را بپذیریم و افعال ما در راستای آن غایت باشد و اگر باشد آن فعل ارزش اخلاق دارد؟ آن غایت را چگونه اثبات میکنید؟
بهطور مثال اگر کسی بگوید چون انسان فطرتاً و بالذات گرایش به کمال دارد (منظور فطرت گرایشی است نه معرفتی)، آنگاه سؤالی مطرح میشود این است که اعتبار این گرایش از کجاست؟ مگر گرایش به هرچیزی سبب اعتبار آن میشود؟ امکان دارد انسان به چیزهایی گرایش داشته باشد که درست نباشد. از چه لحاظ دنبال این گرایش رفتن خوب است؟ در اینجا جوابی نداریم.
یا اگر پاسخ داده شود که ملاک عقل است که میفهمد من باید به سمت کمال بروم یا باید به سمت تقرب به خدا بروم یا کسب لذت کنم. در پاسخ میگوییم این همان وظیفهگرایی است. یعنی اعتراف کردهاید که عقل باید را میفهمد. درنتیجه از غایت گرایی خارج شدهاید. در این صورت نظریۀ غایتگرایی قابل توجیه عقلی نیست.
در فضیلتگرایی هم همین سؤال مطرح میشود. ملاکِ خوبیِ حدوسط چیست؟ ملاک اینکه من باید به این حالت برسم چیست؟ چرا افراط و تفریط بد است؟ چرا به دنبال کسب فلان گرایش اخلاقی رفتن ارزش دارد؟ اگر باز هم بگویید عقل این را درک میکند، باید گفت این همان وظیفهگرایی است. وقتی عقل ضرورت تحصیل فلان فضیلت اخلاقی را درک کند، این همان وظیفهگرایی است. اگر بگویید من گرایش دارم، گرایش اعتبارزا نیست، اگر بگویید عقل من میفهمد، این یعنی وظیفهگرایی.
بنابراین در ادعای اول مطرح شد که غایتگرایی و فضیلتگرایی قابل دفاع نیست. ما دلیلی بر صحت و اعتبار این نظریات نداریم، مگر اینکه ارجاع داده بشود به وظیفهگرایی که در این صورت وظیفهگرایی تبدیل به یک اصل میشود.
ادعای دوم
حسن و قبحی که امامیه قبول دارد همان وظیفهگرایی است یا لااقل یک تقریر از وظیفهگرایی است. این ادعا را در چند مقام توضیح میدهیم؛
مقام اول: معناشناسی حسن و قبح
منظور ما از معنا و مفهوم حسن و قبح یعنی ضرورت اخلاقی یا به تعبیر روشنتر، سزاوار عمل یا ترک عمل. (البته متکلمین، حسن و قبح را استحقاق مدح و ذم تعریف میکنند)
مقام دوم: وجودشناسی حسن و قبح (حسن و قبح ذاتی)
ذاتی بودن حسن و قبح به این معناست که الزام اخلاق را از ذات عمل و نه از نتایجش انتزاع میکنیم. (ذاتی باب برهان نه باب ایساغوجی) یعنی عقل ضرورت آن را بالضرورة درک میکند.
مقام سوم: معرفتشناسی حسن و قبح
تعبیر حسن و قبح عقلی ناظر به این مقام است. یعنی عقل میتواند ضرورت ارزشی را از عمل، ادراک یا انتزاع کند. مثلاً از عدالت حَسن بودن را و از ظلم نباید یا قبیح بودن را انتزاع میکند.
مقام چهارم: اعتبار حسن و قبح
اعتبار حسن و قبح با توجه به تعریفی که از آن شد از کجا میآید؟ دو دلیل داریم؛ یکی بداهت است. وقتی خود عقل به خودش مراجعه میکند و میفهمد که عدالت خوب است و باید انجام بشود، و لذا وقتی کسی به عدل رفتار نمیکند مذمتش میکنند، یعنی اعتبار حسن و قبح به خودش است، نه شارع و نه نتیجۀ عمل. این دلیل اصلی ماست.
دیگر دلیل این است که اگر حسن و قبح به این معنا (یعنی استدلال از طریق لوازم) انکار بشود، ارزش اخلاقی به هیچ معنا قابل توجیه نیست. نهتنها اخلاق بلکه ایمان به خدا و نبوت و دین نیز قابل توجیه نیست، چون درنهایت ما با عقل نظری میفهمیم خدا وجود دارد ولی چرا باید او را بپذیرم؟ اگر عقل نفهمد که پذیرش حق واجب است، خداوند نمیتواند روز قیامت کسی را مؤاخذه کند. در اینجا عقل عملی و ضرورت اخلاقی است که حجت را تمام میکند.
بر اساس این چهار مقام ادعای ما اینگونه تبیین میشود که بر اساس حسن و قبح ذاتی، وظیفهها تعیین میشوند. بنابراین وظیفهگرایی که معتقد است با قطع نظر از آثار اعمال و فضیلت که نتیجۀ این اعمال محسوب میشود، خود فعل وظیفه است که از طریق حسن و قبح عقلی (نه شرعی) تبیین میشود.
ادعای سوم
اگر وظیفهگرایی را بر اساس حسن و قبح قبول کنیم، دو مکتب اخلاقی دیگر نیز قابل توجیه خواهد بود. یعنی قصد نداریم تنها از وظیفهگرایی کانتی دفاع کنیم.
حال غایتگرایی چگونه بهوسیلۀ وظیفهگرایی تبیین میشود؟ بر اساس وظیفهگرایی مبتنی بر حسن و قبح عقلی، عقل وظایف را میفهمد. مثلاً عقل میفهمد که باید به کمال رسید. در ادامه افعالی که به شکل ضرورت بالقیاس نسبت به وظیفهای که عقل آن را ادراک کرده است مقدمه قرار میگیرد و همۀ آنها واجب میشوند.
اگر وظیفه را عقل نفهمد، هیچ غایتی قابل توجیه نیست و تسلسل پیش میآید. چون باید در آخر به یک نقطهای برسیم. آن نقطهای که برخی به قدرت یا لذت یا کمال تعبیر میکنند قابل اثبات نیست مگر با ادراک عقل که در نتیجۀ همان وظیفهگرایی و حسن و قبح به اثبات میرسد.
درنتیجه ما اصل را وظیفهگرایی میدانیم که اولاً مبتنی بر حسن و قبح عقلی باشد و ثانیاً بهگونهای باشد که نتیجهاش اعتبار غایتگرایی و فضیلتگرایی است. اساساً به این معنا این سه مکتب هیچگاه با یکدیگر تعارض نخواهند داشت.
اما فضیلتگرایی؛ ما منکر این نیستیم که انسانیت انسان به ملکات و فضائل اوست، ولی سخن این است که اینها نیازمند مبنا هستند و مبنای آن وظیفهگرایی است. این مطلب به دو صورت قابل تصور است؛
یکی اینکه ما میگوییم اگر شما وظیفۀ خود را که عقل تشخیص میدهد یا شرعی که عقل آن را اثبات کرده، انجام دهید، اساساً به فضیلت خواهید رسید. ارسطو معتقد بود فضیلت از طریق فعل به دست میآید. فضیلت ذاتی انسانها نیست یا از طریق اعطا به دست نمیآید بلکه با فعل به دست میآید. یعنی باید اعمالی را انجام داد و به تکرار آنها مداومت داشته باشیم تا آن فضیلت و ملکه به دست بیاید.
ما معتقدیم آن وظیفه هایی که عقل مستقیماً یا به واسطۀ شرع درک میکند را انجام بدهیم، به فضیلتها و ملکهها خواهیم رسید. یعنی وظیفهها خواهناخواه ما را به فضیلتها میرساند. حتی اگر کسی به اخلاق فضیلت بیشتر از اخلاق وظیفه اهمیت بدهد، او هم باید از گذر انجام وظیفه به فضیلت برسد. او نیز متوقف به ادراک عقل و بایدها و نبایدها و عمل کردن طبق آن است.
از طرف دیگر نیز میتوان گفت که عقل حکم میکند که باید فلان فضیلت را به دست بیاورید. یعنی وظیفه را با تحصیل فضیلت تبیین کرد. در این بیان حکم عقل روی اعمال نرفته است، بلکه به فضیلتها اشاره دارد، که درنتیجه این نیز متوقف بر انجام برخی اعمال و تکرار آنهاست.
درنتیجه ما اصل را وظیفهگرایی میدانیم که اولاً مبتنی بر حسن و قبح عقلی باشد و ثانیاً بهگونهای باشد که نتیجهاش اعتبار غایتگرایی و فضیلتگرایی است. اساساً به این معنا این سه مکتب هیچگاه با یکدیگر تعارض نخواهند داشت.
برای آشنایی بیشتر با استاد رضا برنجکار، اینجا را ببینید.
برای آشنایی با تاریخچۀ کارگاههای فلسفۀ اخلاق، اینجا را ببینید.




