شاخصهای کلیدی در اخلاقپژوهی معاصر
موضوع بحث فقه، اخلاق و فقه الاخلاق میباشد. در ابتدا تعریف و تشریحی جداگانه از دو موضوع فقه و اخلاق گفته می شود و سپس ترکیب این دو یعنی فقه الاخلاق مورد بررسی قرار می گیرد. در این باب عرض ما این است که میتوان دو دانش بزرگ و مهم را در یک نقطهای به تولید دانش جدید رساند و چیزی به نام فقه الاخلاق را داشته باشیم البته با توضیحاتی که عرض میشود.
فقه
اخلاق، دانش یا مجموعهای از دانشهاست و فقه هم دانش پر و پیمانی است که امروزه شکل گرفته است. واژه فقه، هم به لحاظ لغوی و هم به لحاظ اصطلاحی معانی متعددی دارد. ابتدا در مورد هر یک از این دو واژه توضیح مختصری میدهم و بعد هم به واژه فقهاخلاق میپردازم.
در خصوص واژه فقه همان طور که همه مستحضر هستید مهمترین معانیاش دو معنای عام و خاص است. یک معنای عام فقه یعنی دانشی که با روش استنباطی به حوزهای از معارف اسلامی و قرآنی و دینی میپردازد. فقه در این معنا یک علم نیست بلکه مجموعهای از علوم را دربرمیگیرد. یعنی دانشی که پیرامون حوزهای از معارف اسلامی با روش استنباطی و تحقیقی شکل گرفته است. در این معنای عام، فقه هم میتواند شامل کلام با تمام معانی متفاوتش بشود، هم میتواند شامل فقه به معنای احکام و شریعت باشد و هم میتواند به معنای فقه در اخلاق باشد. موضوع مورد کاوش فقه در معنای عام، معرفتی برآمده از منابع اسلامی و دینی است. در اینجا هیچ قیدی وجود ندارد و روش هم اجتهادی و استنباطی است و غایتش هم این است که بتواند گزارهای را که به دست میآورد، اجتهاداً به شارع نسبت بدهد. همان تحصیل الحجه است. بنابراین از لحاظ روش، اجتهادی و استنباطی است و از لحاظ غایت، باید حجت را تأمین کند و به یک حجت برسد و به باید بتواند به خدا و شارع اسناد بدهد. از این دو جهت، قید دارد و خاص است و از لحاظ دامنه موضوعی عام است. هرنوع معرفتی که بتواند اسلامی و دینی تلقی بشود. البته در مصداق اسلامیت، دینیت و غیره حرف و حدیثهای فراوانی است. این معنای عام فقه است.
معنای دوم همان چیزی است که در اصول ملاحظه کردهاید. در اجتهاد و تقلید که وارد میشوید برای فقه چندین تعریف آمده است و تحصیل الحجه علی الحکم الشرعیه الفرعی، تقریبا یک تعریف مختصری است. معنای خاص در دو چیز مانند تعریف عام است و آن عنصر دوم و سوم است. یعنی روش آن استنباطی است و غایت و خروجی اش هم باید به شارع مُسند بشود. اما در عنصر اول، اخص از آن معنا است. آنجا معرفت عام است، هر نوع معرفت برآمده از منابع دینی است. اما در اصطلاح خاص، احکام شرعی فرعی است که در حوزه رفتارهای مکلف صادر میشود که عمدتاً احکام خمسه است، البته در کنارش احکام وضعی هم وجود دارد. در باب اینکه احکام وضعی مستقلاً محمول فقه هستند یا نه، بحث هایی که کفایه و اصول آمده است، مطرح است و جای بحث دارد. ولی عمدتاً موضوعش رفتار مکلف است با آن توضیحاتی که در قیود آن رفتار دارد که در اول فقه تربیتی تا حدی به این قیود پرداخته شده است. به طور خلاصه میتوانیم بگوییم معنای عام، تحصیل الحجه بر یک گزاره دینی اعم از گزارههای توصیفی و تجویزی است. و معنای خاص تحصیل الحجه علی الحکم الشرعیه الفرعی.
در ذیل توضیح این دو اصطلاح، این نکته را عرض کنیم که به دلیل اینکه مَنهَج و روش چه در معنای عام و چه در معنای خاص اجتهادی است، طبیعتاً یک روش تحقیق (به اصطلاح امروز) یا علم اصول میخواهد. آن الگویی که ما در روش تحقیق بر آن تأکید داریم، یک روش تحقیق عام مشترک بین توصیفیات و تجویزیات و کلام و اخلاق و فقه است، یک سلسله قواعد عامی که به ما در بهرهگیری از متون و منابع دینی کمک میکند، چه از کتاب، چه از سنت، چه از عقل، چه از عرف، همه اینهایی که میتواند در مسیر تحصیل حجت قرار بگیرد که قواعد مشترکی دارد. از دو جهت قواعد مشترک دارند، اینکه احیانا شامل تمام متون و منابع میشود و مهمتر اینکه از جهت اینکه همه گزارههای توصیفی و تجویزی را در بر میگیرد، مشترک است. در ذیل این، ما روش تحقیق ویژه توصیفیات داریم. گزارههای توصیفی که در منابع متون دین آمده است و روش تحقیق که در تجویزیات داریم. به عبارت دیگر روش تحقیقی که در معارف کلام به معنای عام آن، و آن که در اخلاق است و آن که در فقه است (به این سه شاخه عمده تقسیم میشود) که این شکل در حال حاضرسامان ندارد. در روش تحقیق، یک روش سامان این است که قواعد عام مشترک بین توصیف و تجویر، به ترتیب، کلام و اخلاق و فقه. این یک شکل هرمی است که در اینجا روش تحقیق باید سامان پیدا کند. بالفعل هم کم و بیش وجود دارد ولی اگر اینگونه سامان پیدا کند خیلی معنادار میشود.
از یک منظر دیگر ما میتوانیم روش تحقیق را با نگاه مسئله و موضوعی تقسیم نکنیم به لحاظ منبع و متنی تقسیم بکنیم. بگوییم ما یک روش تحقیق عام داریم که شامل همه منابع دین میشود، چه کتاب، چه سنت، چه عقل و ذیل اینها یک روشهای تحقیق خاص متنی داریم. روش تحقیق در حوزه قرآن، در حوزه حدیث و درحوزه سیره و عقل (حدیث و سیره که سنت است را من جدا کردم، چون اینجا خیلی جای کار دارد و اصول موجود ما در همین بخش سیره، ضعف و جای تکمیل دارد). به دو شکل میشود روش تحقیق این استنباط را سامان داد؛ یک شکل موضوعی که حداقل چهار روش عام، خاصِ کلام، خاصِ اخلاق و خاصِ فقه را در برمی گیرد. با نگاه متنی و منبعی روش تحقیق عام، تمام منابع و متون قواعد مشترک دارد، بعد قواعد خاصِ کتاب و سنت و عقل و امثالهم. بنابراین روش تحقیق را به این دو شکل میتوان سامان داد.
این بحثی بود که دو سه نکته از آن را عرض کردم. در واقع ذیل بحث فقه، گفتیم یک استنباط عام داریم و یک استنباط خاص، یک فقه عام داریم یک فقه خاص. که روش هر دو، استنباط و اجتهاد است و اگر روش استنباطی و اجتهادی هم اگر قرار باشد نظم منطقی داشته باشد، به دو شکل میتوان آن را نظم داد. اصول فقه موجود بر بخشی از قواعد عام و اصول مشترک بین کلام و اعتقاد و اخلاق و رفتار مشتمل است. بخشی از مباحث در الفاظ، در حجج همینطور است. و بخش زیادی از آن هم از نوع چهارم است یعنی از نوع ویژه فقه به معنای خاص است که تا حدی اینها را تفکیک کردم. البته قواعد اصول را باید جدا کرد؛ آن که در همه جا کاربردی است (این یکی از نکات مهم اصول ما است که در اصول ما، شیوهای وجود دارد که در همه جا میتوان از آن استفاده کرد) و قواعدی که ویژه فقه، به معنای خاص است. معمولا همان قواعد عامی هم که در اصول ما آمده است علی رغم اینکه در شالوده میتواند قواعد عامه همه استنباطات باشد اما معمولا رنگ و سیاقش فقهی است؛ ولی ظرفیت تعمیم را دارد. اما در آن دو حوزه خاصِ کلامی-معارفی و اخلاقی-ارزشی روشهای تحقیق منقحی نداریم. همانطور که در روشهای تفسیری مقداری کار شده است ولی جای کار بیشتری دارد. مانند روشهای حدیثی که کار شده است ولی میشود به آن نظم بیشتری داد. تا اینجا در این باره صحبت کردم: اجتهاد به معنای عام، اجتهاد به معنای خاص، فقه به معنای عام، فقه به معنای خاص و تقسیم اجتهاد به معنای عام به اقسامی که یک قسم آن، اجتهاد به معنای خاص و فقه به معنای خاص میشود. در مورد دو اصطلاح فق سخن گفتیم، عناصر و ارکان مشترک و متفاوت آن را گفتیم، گفتیم که اینها روش تحقیق لازم دارند، و روش تحقیق آن را که اصول مینامیم، میتوان از دو منظر سامان داد: عام و خاص. اینها مجموعه نکاتی است که اجالتاً میتوان در مورد فقه گفت.
اخلاق
نمی خواهیم وارد حوزههای پراکنده اخلاق بشویم، فقط دوبخش آن را عرض میکنیم. یکی اینکه در اخلاق در باره اینکه موضوع چیست، حرف و حدیثهای مختلفی وجود دارد. از یک منظر این است که موضوع، صفات است یا رفتارها؟ چند احتمال وجود دارد. یک احتمال این است که بگوییم اخلاق سروکارش با صفات است. صفات به عنوان کیفیات نفسانی. نمیگوییم ملکات، میگوییم صفات روحی و اخلاقی. و اگر جایی از رفتارهای جوانحی و جوارحی سخن میگوییم، آنها به عنوان امور پیرامون این صفات است وگرنه بالذات موضوعیت ندارد. یک احتمال دیگر هم این است که بگوییم موضوع، دو چیز است؛ یکی صفات و دیگری رفتارهای جوانحی. انسان یک افعالی دارد که نمیتوان به آن صفت اطلاق کرد. یک نوع فعل است. ممکن است بگوییم عشق و نفرت و امثالهم، اینها صفت نیست بلکه یک نوع رفتار جوانحی است. البته رفتارهای جوانحی قیودی هم دارد، رفتارهایی که با این حوزه جور شوند، چرا که یک دسته رفتارهای جوانحی داریم که در عقیده میگنجد، منظور ما آنها نیست. احتمال سوم این است که کسی بگوید موضوع اخلاق اولا و بالذات همان رفتارهاست البته با همان قیودی که در علم اخلاق گفته شده است، رفتارهای اخلاقی از حیث اینکه نقشی در سعادت یا در آیات اخلاق دارند، که گاهی غربیها، در برخی نحلهها، این گرایش را دارند و رفتارها را موضوع اخلاق قلمداد میکنند. در این دیدگاه سوم، صفات حواشی میشوند و مستقلا مورد قبول نیستند. احتمال چهارمی هم بعضیها دارند، میگوید مانعی ندارد هر سه نوع و پدیده بتوانند موضوع اخلاق باشد و تعدد موضوع با یک حیثیت واحده هم با وحدت علم منافاتی ندارد. مثل اینکه بگوییم کلمه و کلام موضوع است. در اینجا هم در اصل دیدگاه چهارم این است که بگوییم موضوع سه چیز است؛ صفات، رفتارهای جوانحی و رفتارهای جوارحی، البته از منظر نقشی که در سعادت دارند. این هم یک احتمال است که مانعی هم ندارد، به نحوی شاید قابل تقویت هم باشد. دیدگاه چهارم را بیشتر موردپسند است چون دیدگاه شمول اخلاق، وسیع و گسترده به شمار میآید و این منشأ آن میشود که این علم شمول و دایره وسیع خودش را بتواند داشته باشد.
این هم بحثی بود درباره موضوع اخلاق که به ایدهای که عرض خواهم کرد، مربوط است. در محمول اخلاق هم، همان مباحث آرای متعددی که در حقیقت حسن و قبح، و بحثهای دامنهداری که وجود دارد، که بنابر برخی از آنها اخلاق از فقه فاصله زیادی دارد. ولی بنابر بعضی دیدگاهها اخلاق به فقه خیلی نزدیک میشود که در این جلسه به آن مباحث ورود نمیکنیم.
فقه الاخلاق
موضوع سوم فقه اخلاق است. آیا ترکیب این دو معقول است؟ چه معانی میتواند افاده بکند؟ به نظر میآید ما بر اساس تنوعی که در مفهوم فقه و اجتهاد داریم، براساس همان دو اصطلاح بحث اول، میتوانیم بگوییم فقه الاخلاق دو معنای خیلی درست دارد. یکی فقه الاخلاق به معنای اینکه فقه را به معنای عام بگیریم و در حوزه اخلاق به کار میببریم، یعنی اخلاقی که بر پایه اجتهاد و استدلال روشمند در منابع دینی استخراج و استنباط بشود. این یک معنای فقه است که به فقه به معنای خاص کاری ندارد. خلأ این بخش از اخلاق اجتهادی و استنباطی بسیار بالاست . پس تعریف اول فقه اخلاق، بررسی گزارههای اخلاقی، اعم از صفات و رفتار جوانحی و جوارحی است ولی از منظر منابع و متون دینی و با روش اجتهادی است. این معنای اول است که جای آن خیلی خالی است و برای این که برویم به سمت فقه اخلاق، اینجا با هیچ کس دعوا نداریم بلکه همراه هرکسی هستیم که میخواهد در این زمینه کار کند، و معتقدیم یک دانش است و باید به عنوان حوزه دانشی در سطح کلان حوزه مدنظر باشد و به سمت توسعه، بسط و گسترش مرزهای دانش این بخش برود و تنوع و تعدد و عمق بیشتری پیدا کند.
تعریف اول فقه الاخلاق متناظر با تعریف فقه به معنای عام است و در اخلاق که پیاده میشود یعنی اجتهاد در گزارههای اخلاقی با حفظ هویت اخلاقی. اما این دانش در حقیقت سه قید دارد که گفته شد؛ (الف) قید موضوع، که گزارههای اخلاقی است یعنی همان هویت اخلاقی، (ب) قید منبع، که دین است البته شامل عقل هم میشود، ولی نه عقل ظنی ؛ و (ج) قید سوم که روش اجتهادی آن را بیان میکند. معنای دوم فقه اخلاق با معنای خاص فقه بیان میشود، که فقه یعنی تحصیل الحجه علی الحکم الشرعی. میگوییم میتوان اخلاق را در منظر فقه به معنای خاص آورد و رشتههای متعددی را از دل آن درآورد و مرزهای دانش فقه موجود را گسترش داد. اینجا اخلاق مثل علوم مختلفی میشود که میتواند در معرض فقه قرار بگیرد و فقه گسترش پیدا بکند، زیرا فقه موضوعش را از همین رفتارها میگیرد و اینها هر چه تعدد و تنوع پیدا بکنند، فقه هم طبعاً غنای بیشتری پیدا میکند. میتوانیم بگوییم که در معنای دوم، اخلاق با همه ابعاد وسیع و گستردهاش، میتواند زیر ذره بین فقه به معنای تحصیل الحجه علی الحکم الشرعیه قرار بگیرد، ابوابی را تولید و ابوابی را غنی بکند.
در این معنای دوم میخواهیم سه موضوع اخلاق را مورد توجه قرار بدهیم. در حوزه اخلاق علی الاصول میتوانست سه موضوع باشد. اول صفات به عنوان نوعی از کیفیات نفسانیه، دوم، رفتارهای جوانحی و سوم، رفتارهای جوارحی. میگوییم همه اینها با تقریری میتواند فقه بشود.
قلمرو اول فقه اخلاق در حوزه صفات: بررسی این قلمرو کار پیچیدهای است. صفات کیفیات حاصله نفس هستند و رفتار همراه با امر و نهی در آن نیست که بشود از منظر فقه دربارهاش سخن گفت. ما میگوییم این صفات چهار فعل به آنها تعلق میگیرد. که عبارت است از اکتساب، اجتناب، تشدید و تضعیف. وقتی میگویید کبر، حسد یا توکل یا هرچیزی از این اوصاف نفسانی که بگویید، این اوصاف اگر اختیاری نسیت در فقه نمیآید ولی اگر ایجاد یا اعدام یا تشدید یا تضعیف آن اگر در حیطه اختیار فرد قرار بگیرد، حتماً فقه در آنجا حرفی دارد. بر اساس آن مبانی که میگوییم که هر رفتار اختیاری محکوم است به یکی از احکام خمسه. لکل واقعة حکما. این سخن نمیگوید برای صفت بما هی هی، حکم است، فقهی به معنای خاص است؛ ولی صفت از آن جهت که متعلق رفتاری قرار میگیرد. لذا صفات اخلاقی موضوع فقه نمیشوند ولی متعلق موضوع فقه هستند. (پیشنهاد من این است که این بخش مستقل از بخشهای دیگر باشد و باب فقه صفات داشته باشیم. وقتی به ابوابی در وسائل و کتب رواییمان مراجعه میکنیم، اتفاقاً میبینیم بعضی فقهای ما (مانند حر عاملی) هم این نگاه را داشتند ولی کسی آن را ادامه نداده است. یا این نگاه در بعضی کتابهایی که بزرگان دیگر هم نوشتهاند، وجود دارد ولی اصلاً ادبیات ندارد و جایگاهی در فقه ما ندارد.) معتقدیم با این توضیح که رفتارهایی که با این صفات تعلق میگیرد و اختیاری است، باعث می شود این صفات در منظومه فقه بیاید و بابی را برای خودش تولید کند. این یک مدعای ما در فقه به معنای خاص است.
نوع دوم، رفتارهای جوانحی است. رفتارها را به جوارحی و جوانحی تقسیم میکنیم. رفتارهای جوانحی الزاماً صفات نیستند. فعل و انفعال درونی است که ممکن است صفت به آن نگوییم. مانند محبت کردن و عشق ورزیدن و چیزهایی از این قبیل که ممکن است تعبیر صفت درباره آن صادق نباشد که این راحتتر میتواند در فقه بیاید. فقط ما باید پیشفرضی را بپذیریم و آن این است که فقه فقط اختصاص به رفتارهای جوارحی ندارد و شامل رفتارهای جوانحی هم میشود. رفتارهای جوانحی در دایره فقه قرار میگیرد و داوری فقه شامل آن هم میشود. اگر اینگونه باشد حوزه رفتارهای جوانحی که در اخلاق مورد بحث است، در فقه با یک محمول فقهی که همان احکام خمسه باشد، مورد بحث قرار میگیرد. و این تعمیم به رفتارهای جوانحی هم مبنای یکی از انواع فقه است و در واقع اینجاست که هم بخشی از اولی و هم بخشی از دومی را در بر میگیرد. و یک فقه العقیدهای هم دنبالش است که آن هم یک باب جدیدی است و بر اساس همین است که رفتارهای اعتقادیِ جوانحی ما محکوم به احکام میشود و فقه عقلی و شرعی دارد که بعضی بخشهای آن در فقه موجود هم هست.
و سوم، قلمرو رفتارهای جوارحی است که در اخلاق محل بحث قرار گرفته است. رفتارهای جوارحی دامنه وسیعی دارد که به محمولات اخلاقی و حسن و قبح محکوم میشود. ابتدا در ذهنمان بود که این رفتارها باب مستقلی داشته باشند بعد که دقت بیشتر شد به این نتیجه رسیدیم که بعضی از این رفتارها در همین ابواب فقهی موجود جای میگیرد مثلا در بحث خانواده. البته یک جاهایی هم فقه موجود جواب نمیدهد از جمله؛ فقه روابط میان فردی یا روابط عام اجتماعی. بخشی از اخلاق است که مواردی مثل سب، لعن، دشنام، مدارا و کلا رفتارهایی که فرد در روابط عمومی اجتماعی دارد و در فقه ما به آن توجه نشده است. شیخ در نوع چهارم به برخی از اینها پرداخته، در حالی که فهرست این رفتارها، تا جایی که من جمعآوری کردهام، در هریک از طرف مثبت و منفی حدود هشتاد رفتار هستند که اینها در مکاسب نیامده است. بنابراین یک باب هم اینجا به عنوان فقه العلاقات العامه یا فقه روابط میانفردی داریم که اسلام هم خیلی مطلب دارد و در کتاب العشره وسائل و کتب دینی ما مطالب زیادی در این باره هست. حتی اگر کسی بگوید امور استحبابی را اخلاقی میگیریم، واقعاً خیلی از آن امور استحبابی نیست و وجوب و حرمت است، ضمن این که استحباب و کراهت هم مربوط به فقه است. اگر هم کسی بگوید این ها ارشادی است، این طور هم نیست و به معنای ارشادی در مقابل مولوی نیست.
نتیجهگیری
نتیجهگیری که در اینجا کرد ایم این است که فقهالاخلاق دو معنا دارد، یک معنای عام دارد که همان کاربست روش اجتهادی در موضوعات اخلاقی بر پایه منابع اسلامی، برای رسیدن به حجت و اسناد به شارع است. معنای دوم، فقه به معنای خاص یا فقه اصغر است. در این معنای دوم، میشود این چند مورد که گفته شد را جمع کرد و فقه اخلاق بنامیم. اما پیشنهاد ما این است که اینها را تفکیک کنیم. قسم اول و دوم را در یک بابی با عنوان فقه صفات و رفتارهای جوانحی قرار بدهیم. در فقه خاص در حوزه اخلاق چند بخش داریم. یکی فقه صفات از حیث اجتناب، اکتساب، تشدید و تضعیف. دوم، فقه رفتارهای جوانحی اخلاقی، سوم، فقه رفتارهای جوارحی اخلاقی. منتها در اینجا همه گزارههای اخلاق را نمیشود با هم جمع کرد. به عنوان مثال بخشی در کتاب آداب قضا و قاضی جای میگیرد. در بعضی امور فقه موجود، باید دامنه پیدا کند و جاهایی هم جدول فقه موجود ما نمیتواند آنها را جای دهد مثل روابط اجتماعی و روابط میانفردی که باید باب فقهی جدید تأسیس شود.حداقل این است که در این منظومه چهار ضلعی که اینجا عرض کردیم در معنای دوم یکی فقه صفات داریم با آن ملاحظه، یکی فقه رفتارهای جوانحی، یکی فقه علاقات عامه و بخشی هم داریم که انواع گزارهها باید در فقه موجود توزیع بشود. این پیشنهاد ما است و روش تحقیق آن را هم که آن مدل اول را عرض کردم و جای کار دارد. البته همه اینها مفروضاتی دارد مانند این که فقه رفتارهای جوارحی را هم در بر میگیرد، این که احکام مستحب و احکام خمسه فقه است، این که گزارههایی که در فقه راجع به اینها آمده، همه به معنای ارشادی مقابل مولوی نیست و مفروضات دیگر.
گزارش کتاب استنباط حکم اخلاقی از متون دینی و ادله لفظی را از اینجا بخوانید.