اصولیون معاصر و بایدهای اخلاقی
بحث این است که از علم اصول چه کمکی میتوان برای اخلاق گرفت؟ در حوزه خاصتر از اصولیون معاصر چه نقدهایی میگیریم؟ و باز هم خاصتر از بحث الزامات اخلاقی چه بهرهای میتوان گرفت؟ و بحث من در این جلسه در حوزه الزامات اخلاقی است.
هرچند برخی الزامات اخلاقی را به نوع دیگری درک میکنند. ولی الزامات اخلاقی شبیه واجبات در مسائل فقهی و الزامات حقوقی و شبیه هرگونه الزامی در حوزههای عملی دیگر است. الزام، معنا، پایه و لوازمی دارد لیکن من در این جلسه قصد دارم به بررسی معنا و حقیقت الزام بپردازم. در این فرصت به بحث ارزشها وارد نمیشویم که مقوله دیگری است و بحث جداگانهای میطلبد. و همچنین مجال بررسی دقیق همه آرا نیست و به اندازهای که فرصت شود به این آرا اشارهای خواهم کرد و برخی را بررسی میکنم.
علم اصول
نکته مهمی که در این بحث شایان توجه است این است که علم اصول برای علم اخلاق ظرفیت زیادی دارد و این ظرفیت کمتر مورد توجه و بهرهبرداری قرار گرفته است. به دلیل این که علم اصول علمی است درجه دوم و ناظر به عملی دیگری به نام فقه که به باور من علم فقه متضمن اخلاق و حقوق است.
برخلاف نظر کسانی که فقه را فارغ از اخلاق میدانند. در واقع فقه ما به طور وسیعی متضمن اخلاق است اما با قرائت خاصی که در جای خودش باید بحث شود. علم اصول شیوه و فلسفه علم فقه است و به نوعی روشهای استدلال در علم فقه را بررسی میکند. و علمی درجه دو هست و ناظر به مبادی تصوری و تصدیقی علم فقه میش.ود از جمله واجبات و محرماتی که در احکام عملی وجود دارد.
وقتی راجع به اینها نظر داده میشود علم اصول این نظرات را تحلیل میکند، این تحلیلها مشابه تحلیلی است که در علم اخلاق صورت میگیرد به عبارت دیگر تحلیل مفاهیم اخلاقی در مورد الزامات اخلاقی به تحلیلهای اصولیون درباره الزامات فقهی شباهت زیادی دارد.
نکته دوم این است که به دلیل آنکه این مباحث در اصول تعمیق یافته از این مباحث بهره زیادی میتوان برد. میتوان با مراجعه به علم اصول فلسفه اخلاق را غنی کرد چه در بحث الزامات و چه در بحث ارزشها. نکته دیگر این که بحث اصلی الفاظی نیست که رسانای وجوب هستند به تعبیر دیگر از مفاد .ماده امر یا از مفاد صیغه امر و حیث لفظی امر سخن نمیگوییم بلکه بحث من در این جلسه حیث حقیقی امر و کارکرد امر است
این بحث در حوزه حکمت عملی است و ناظر به قضایایی است که در آن ها حکمی عملی به کار رفته است. اما همان طور که میدانید اختلاف نظر جدی و عمیقی وجود دارد. در این که آیا حکمت عملی حاکی از عقلی به نام عقل عملی است یا حکمت عملی هم قسمی از حکمت نظری است با این تفاوت که متعلقات و احکام و موضوعاتش متفاوت است و این هم گزارشی است از واقعیتهای عملی. به نظر میرسد بایستی فهم عمل را بیش از آن چه که گفته شده و در فلسفه رایج است جدیتر بدانیم. متأسفانه این مسأله و خود عقل عملی تضعیف شده است و به عقل نظری فروکاسته و باعث خسارتهای زیادی برای علم اخلاق در طول تاریخ فلسفه شده است.
از علم اصول چه بهره ای میتوان برد؟
حال بحث بر سر این است که از علم اصول چه بهره ای می توان برد؟ علم اصول علمی است که به مقولات عملی میپردازد. لذا مشکل و دعوایی که در حکمت عملی وجود دارد در این علم برجسته نیست و نیاز نیست به آن پرداخته شود.
درباره الزام در احکام شرعی که اصولیون در مورد حقیقت وجوب بحث میکنند نظرات مختلفی عرضه شده است از جمله این که برخی حقیقت وجوب و الزام را امری واقعی و حتی عینی میدانند که از جهان اعتبارات چیزی در آن وجود ندارد.
مرحوم آقا ضیاء عراقی از جمله کسانی است که این اعتقاد را دارد. نظر ایشان این است که حقیقت وجوب حکمی است مبتنی بر واقعیتی که اراده حاکم را بیان میکند، اراده مبرز است و هم ارادهاش امری واقعی است. و هم ابرازش امری واقعی است و مبدأ آن چه ابراز شده امور واقعی است. اصل حقیقت وجوب همان اراده است و ابراز هم شرط این است که وجوب فهم شود وگرنه اصل همان اراده آمر است. زمانی که اراده آمر به چیزی تعلق گرفت کافی است برای این که مکلف تکلیف پیدا کند به عبارت دیگر هر زیردستی وقتی بداند بالادستی چیزی را میخواهد کافی است برای این که ملزم عمل باشد.
البته شرط این که بداند و وجوب شکل بگیرد ابراز است ولی اصل حقیقت همان اراده است. این نگرش آقا ضیاء عراقی است و آقای آملی لاریجانی نیز چنین نظری را میپذیرد ولی با تفاوت اندک. دلیلشان چیست؟ کارکرد وجوب وادار ساختن فردی به عمل است و غایت وجوب این است که عملی از شخص محقق شود و خواسته و اراده مولی در عمل و در خارج تحقق داده شود. برای این غایت علم به اراده کافی است تا فرد تحریک شود چون کارکرد اوامر تحریک است و وجوب هم تحریک بدون اذن در ترک است به عبارت دیگر تحریک و انگیزشی اتفاق میافتد بدون این که اجازه در ترک هم داده شود. این انگیزش که حقیقت وجوب است با صرف اطلاع از اراده مولا حاصل میشود.
در مقابل این نگرش اصولیون دیگری قرار دارند که قائل به نوعی اعتبار هستند به این معنا که این گروه معتقدند این که شخص از اراده مولا مطلع شود کافی نیست (البته منظور اراده تشریعی است و اراده تکوینی را که خود مولا انجام میدهد).
مرحوم محقق اصفهانی میگفتند انشاء به داعیِ جعلِ داعی، به تعبیر دیگر یک داعی را مولا دارد و داعی دیگر در مکلف ایجاد میشود. مولا چیزی را انشاء میکند و خودش از این انشاء یک داعی دارد و با این انشاء جعل داعی در مکلف میکند که او تحریک و برانگیخته شود. ابتدای انگیزش، ایجاد داعی است و همچنین این را اعتبار به شماره آورده است. یکی از کسانی که خیلی دقیق بحث اعتبار را مطرح کرده اند آقای محقق اصفهانی است و تعریفی خاص هم از اعتبار دارند، بعد از ایشان نیز شاگردشان علامه طباطبایی این نظر را دنبال کردند و توسعه دادند و منجر به مقاله معروف اعتباریات شد.
…