آیا کشتن انسان در هر شرایطی خطا است؟
موضوع بحث ما در جلسهی گذشته سقط جنین بود. در جلسهی نخست به برخی از نکات تاریخی بحث اشاره کردیم و گفتیم که سقط جنین به معنای پایان دادن آگاهانه و عامدانه به بارداری است. همچنین گفتیم که استدلالِ غالب در این باب چنین است:
۱٫ کشتن انسان خطا است.
۲٫ جنین انسان است.
۳٫ پس کشتن جنین خطا است.
این استدلال – که استدلال معروفی است – بر دیدگاه سنتی استوار است. کسانی که با این استدلال مخالفند، از تردید در هر دو یا یکی از مقدمات این استدلال ناگزیر هستند. در جلسهی گذشته به استدلالی پرداختیم که در مقدمهی نخست تردید میکرد. همچنین به تحلیل دو مقاله پرداختیم که بر اساس آنها ایدهی انسان بودن جنین به چالش کشیده میشد. در مقابل کسانی همچون جان نونان بر این باور بودند که حیات انسانی از لحظهی انعقاد نطفه آغاز میشود و کشتن او خطا است. اما افرادی مثل خانم آن ماری وارن معتقد بودند که در استدلال فوق مغالطهی اشتراک لفظی رخ داده است و جنین انسان نیست، چرا که وقتی گفته میشود: جنین انسان است، اگر مقصود این باشد که جنین موجودی است که وابسته به مجموعهای است که آن را به لحاظ ژنتیکی انسان مینامیم، جنین انسان نبوده و صرفا یک انسان بالقوه است، کما اینکه هستهی خرما نیز خرما نیست. در مقابل اگر مقصود از انسان بودن جنین، این باشد که جنین انسان بالفعل و عضوی از جامعهی انسانی است، باز هم جنین انسان نیست، چرا که برای یک انسان حداقل پنج ویژگی برشمردهاند که در جنین موجود نیست. سپس در ادامه گفتیم: نتیجهی سخن خانم آن ماری وارن این است که اگر جنینکشی مجاز باشد، نوزادکشی نیز مجاز خواهد بود، چرا که نوزاد نیز تفاوت ماهوی چندانی با جنین ندارد.
بررسی مقدمهی دوم
در این جلسه به مقدمهی دوم – یعنی کشتن انسان خطا است – خواهیم پرداخت. در غالبِ استدلالهایی که به سود یا بر ضد سقط جنین مطرح میشد، کسی به کبرای قضیه کاری نداشت و مخالفان همواره آن را مسلم در نظر میگرفتند. اولین کسی که در مباحث سقط جنین این مقدمه را به چالش کشید، خانم جودی جارویس تامسون بود. ایشان در مقالهی کلاسیکی که در سال ۱۹۷۰ منتشر کرد، این را مطرح کرد که برفرض پذیرش انسان بودن جنین، کشتن انسان در هر شرایطی خطا نیست.
ایشان برای بیان این مطلب مثال تاثیرگذاری زد: تصور کنید یک ویالونیست معروف بیماری شدید کلیوی دارد. یک روز در خواب شما را میدزدند و وقتی چشم باز میکنید میبینید که شما را به دستگاهی که به آن شخص ویالونیست وصل است، متصل کردهاند. آنگاه به شما توضیح میدهند که شما تنها فرد مناسب برای تصفیهی خون و حفظ حیات این شخص که ارزشی جهانی دارد، هستید. پس لطفا نه ماه تحمل کنید تا کلیهی ایشان کاملا سالم شود! چرا که در غیر این صورت اگر شما به جدا کردن این دستگاه اقدام کنید، این شخص کشته خواهد شد. در چنین شرایطی پاسخ شما چه خواهد بود؟ روشن است که حتی تحت چنین شرایطی نیز شهود ما به ما میگوید که ما حق جداکردن این دستگاه را از خودمان را داریم. ما به این که حیات این شخص محترم است، کاری نداریم. بله، این شخص حق دارد زنده بماند اما به چه قیمتی؟ به قیمت حیات و وقت من؟ اگر در این مثال چنین حقی وجود دارد، چرا مادر یک جنین چنین حقی نداشته باشد؟
ایشان در مقالهی کلاسیکی که در سال ۱۹۷۰ منتشر کرد، این را مطرح کرد که برفرض پذیرش انسان بودن جنین، کشتن انسان در هر شرایطی خطا نیست.
بگذارید مثال دیگری بزنم: فرض کنید در سرمای زمستانی کویر کت گرمی بر تن شما است و ناگهان فردی سرمازده از راه میرسد و کت شما را دزدیده و به دور خود میپیچد. آیا گرفتن این کت از این شخص – حتی اگر زنده ماندن این شخص به کت شما وابسته باشد – خطا است؟ اینجا است که باید دو بحث را از هم تفکیک کنیم: بخشیدن کت به این شخص لطف است اما تکلیف نیست.
یا فرض کنید یک تبهکار روانی شما را میدزدد و شما را به شخصی دیگر میبندد و در آب میاندازد تا غرقتان کند. شما که شناگر ماهری هستید، طناب را باز کرده و خودتان را نجات میدهید، اما آن شخص به شما چنگ انداخته و شما را محکم میگیرد تا خودش را نجات دهد. در این صورت تنها راه نجات شما این است که این شخص را از خودتان جدا کنید. در این صورت آیا اقدام شما در جهت نجات خودتان خطا است؟ واضح است که خطا نیست، چرا که ما مسئول حفظ جان انسانها نیستیم. این عصارهی استدلال خانم تامسون است.
…