نظریه امر الهی
در جلسهی گذشته به بحث مقایسهی اخلاق با دین رسیدیم. از دید بسیاری دین همان کارکرد اخلاق را دارد؛ یعنی راهنمای زندگی است و هنجارهای حیات خوب را به ما معرفی میکند. نویسنده از همان ابتدا اعلام میکند که نسبت به این دیدگاه نظر مثبتی نداشته و میخواهد مسیر بحث اخلاقیاش را جدای از بحث دین دنبال کند. به همین دلیل در همین ابتدا به این مساله فیصله میدهد و خیلی مفصل به آن نمیپردازد.
نویسنده میگوید: چرا بسیاری از دین همان انتظاری را دارند که از اخلاق دارند و دین را بهترین الگوی حیات اخلاقی میدانند؟ ایدهی پشت این نظریه این است که اخلاق شبیه یک کتاب قانون است. گویا اخلاق مجموعهای از قوانین موضوعه است. طبیعتا وقتی نگاه ما به اخلاق یک نگاه وضعگرایانه – و نه انکشاف واقع – باشد، به دنبال این خواهیم بود که ببینیم چه کسی اینها را نوشته است. فیلسوفان اخلاق میگویند در مورد واضع اخلاق چهار احتمال وجود دارد:
- اخلاق ناشی از ارادهی خدا است. این نظریه را «نظریهی امر الهی» مینامند.
- اخلاق ناشی از وضع گروهی از نخبگان و متخصصان است. این نظریه را «نظریهی ناظر آرمانی» مینامند.
- اخلاق ناشی از وضع فرد است.
- اخلاق ناشی از جامعه و عرف است. نسبیگرایی فرهنگی در اینجا نمودار میشود.
ایدهی پشت این نظریه این است که اخلاق شبیه یک کتاب قانون است. گویا اخلاق مجموعهای از قوانین موضوعه است. طبیعتا وقتی نگاه ما به اخلاق یک نگاه وضعگرایانه – و نه انکشاف واقع – باشد، به دنبال این خواهیم بود که ببینیم چه کسی اینها را نوشته است.
تلقی مشترک این چهار احتمال این است که اخلاق قانون است و قانون هم به معنای چیزی است که وضع شده است، پس به واضع نیاز دارد. نویسنده میگوید: از این میان، خداوند بهترین کسی است که میتواند این قوانین را بنویسد؛ چون ما انسانها ضعف و نقص داریم؛ هم نقص معرفتی داریم؛ یعنی از لحاظ شناخت این که چه چیزی برای حیات اخلاقی مناسب است، ضعیفیم و هم ضعف گرایشی داریم؛ یعنی در مرحلهی تعیین قانون، جانبدارانه عمل میکنیم. با این همه در ادامه میگوید: من خیلی به این دیدگاه علاقهای ندارم. شاید یکی از مصداقهای ضعف انسانی نیز همین باشد که من نمیفهمم چرا باید چنین دیدگاهی را پذیرفت! با این حال اگر فرض را بر این بگذاریم که کتاب اخلاق توسط کسی نوشته شده است، خدواند بهترین کسی است که میتواند این کتاب را بنویسد و بنابراین اخلاق مبتنی بر امرالهی خواهد بود.
با این همه چنین دیدگاهی با چند اشکال مواجه است: اولا خیلیها مفروضات چنین نگاهی را قبول ندارند؛ گروهی قبول ندارند خدایی وجود دارد، گروهی دیگر وجود خدا را قبول دارند اما مداخلهی او در این امر و فرستادن وحی را قبول ندارند، و عدهای دیگر دسترسی به وحی را نمیپذیرند. اینها چالشهایی است که این دیدگاه با آن مواجه است. بنابراین وقتی میخواهیم برای همه صحبت کنیم، بهتر است مسیری را انتخاب کنیم که با چالشهای کمتری مواجه است.
دوما بر فرض که خدا این قوانین را نوشته باشد، آیا او این کار را روی حساب و کتابی انجام داده یا قوانین را بر اساس شانس و … انتخاب کرده است؟ قطعا پاسخ شما این خواهد بود که او این قوانین را از روی حساب و کتاب انتخاب کرده است. با این اوصاف اگر چیزی وجود داشته باشد که خداوند با ملاحظهی آن، خوب و بد را تعیین کرده باشد، کل قضیهی امر الهی به هم میخورد؛ چون معنایش این است که تعیین خوب و بد بر اساس ارادهی محض خداوند نیست؛ بلکه در چیزی مثل راست گفتن وجهی وجود داشته است که خداوند آن را ملاحظه کرده است، بنابراین امر اخلاقی وابسته به آن وجه بوده و ارادهی خداوند نیز تابعی از آن مصلحت یا مفسده است.
این همان مشکلی است که در نظریهی امر الهی آن را «گزاف بودگی» یاarbitrariness مینامند. این مساله بر خلاف مسالهی قبلی یک مشکل داخلی است؛ یعنی حتی کسانی که خدا را قبول دارند نیز با این مشکل مواجه هستند. این مساله در واقع همان معمای اوثیفرون است. سوال سقراط از اوثیفرون این بود: آیا این که خدایان بر پاکی و درستی چیزی حکم میکنند به این دلیل است که خواستهشان چنین است یا به این خاطر است که در آن پاکی و درستی وجهی وجود دارد که بر اساس آن حکم میکنند؟
…