کشتن انسان دیگر اخلاقیست یا غیر اخلاقی؟
اختلاف نظر دور میز شام
تصور کنید با پنج نفر از دوستان دور میز شام نشستهاید، قبل از آنکه شام شروع شود یک قراری با هم میگذارید. هر کس قرار است فقط یک قاشق از غذای اصلی بخورد و بعد درباره طعم و مزه آن با جزئیات حرف بزند. فکر میکنید که چقدر احتمال دارد دو نفر از شما نظر مشترکی درباره غذا داشته باشید؟
حالا بیایید کار را راحتتر بکنیم فکر کنید قرار است فقط دربارهی ترشی، شوری، شیرینی، تلخی و تندی غذا نظر بدهید یعنی دیگر لازم نیست که با جزئیات درباره طعم و مزهاش حرف بزنید، الان چطور؟ در این شرایط چقدر احتمال دارد که نظرات نزدیک به هم باشد.
احتمالا امکانش بیشتر شده اما باز هم نمیشود با قاطعیت گفت که یک غذا برای هر پنج نفر شما به یک میزان ترش، شور، شیرین، و یا تند است. این اختلاف نظرها چه چیزی را نشان میدهد؟
گیرندههای محدود و سلیقههای نامحدود
اتفاقی که دور میز شام افتاد این است، شما و دوستانتان با گیرندههای چشایی محدود به سلیقههای غذایی متفاوت رسیدید. جاناتان هایت نویسنده کتاب ذهن درستکار سعی میکند با همین مدل قضاوتهای اخلاقی ما را توضیح بدهد.
حرف جاناتان هایت این است که از اصول مشترک اخلاقی به رفتارهای متنوع میرسیم. شبیه همان کاری که با گیرندههای حسی معدود و قضاوتهای مزهای متفاوت انجام میدهیم.
مدل جالب و روشنگری است، نه؟ حالا ببینیم این مدل چه کمکی به ما میکند. نتیجه پذیرفتن و درک این موضوع چیست؟
این را که بپذیریم بخشی از نزاعهای مذهبی و سیاسی کمرنگ شود. نه اینکه همه یکدست شوند و به جامعهی یکپارچه از نظر عقیده سیاسی و مذهبی برسیم. تکثر عقاید سیاسی و مذهبی سرجایش میماند اما دیگر فکر نمیکنیم که طرف مقابل بیمنطق، خرفت، دیوانه یا احمق است. میپذیریم کسی که مثل ما فکر نمیکند احمق نیست.
اخلاقیات یک دستگاه اکولایزر است
فرض کنید سیستم اخلاقی ما یک دستگاه اکولایزر صداست، شبیه تصویر شماره ۱. اکولایزر چهکار میکند؟ اکولایزر این امکان را به ما میدهد که بخش خاصی از طیف فرکانسی را انتخاب کنیم و بسته به نیاز، آن طیف را قوی یا ضعیف کنیم. با این کار هم صدای خروجی اصلاح میشود هم به تونالیتههای جدید میرسیم. البته با این توضیح، خیلی ساده، ابتدایی و غیر تخصصی عملکرد اکولایزر را توضیح دادم. اما به نظرم کار راهانداز است.
جاناتان هایت در کتاب ذهن درستکار میگوید سیستم اخلاق ما هم شبیه یک دستگاه اکولایزر است. اکولایزر اخلاقیای با شش پارامتر اصلی. هر کدام از این پارامترها، به صورت طیف میتوانند تنظیم شوند. طیفی که هر سر آن یک معنایی دارد و حد وسطش، خنثی عمل میکند. سویه مثبت و منفی دارد و در نقطه وسط صفر را داریم که پارامتر را خنثی میکند.
شش پارامتر مشترک از نظر جاناتان هایت موارد زیر هستند:
پارامتر مراقبت/آسیب
پارامتر انصاف/ تقلب
پارامتر وفاداری/ خیانت
پارامتر اطاعت/مخالفت (احترام به سلسله مراتب/ بیاحترامی)
پارامتر تقدس یا حرمت/ تخریب
پارامتر آزادی/ سرکوب
برای اینکه با تعریف هرکدام از این پارامترها آشنا شوید، پیشنهاد میکنم بخش دوم کتاب را نگاه کنید.
این یک داستان واقعی است
یک داستان تعریف میکنم. هم جنبهی داستانی جالبی دارد و هم کمک میکند عملکرد دستگاه اخلاق را بهتر متوجه بشویم. فکر کنید فردا صبح ایمیلتان را باز کنید و با این پیغام روبهرو شوید. «به دنبال شخصی ۲۱ تا ۳۰ ساله و خوش اندام هستم که اجازه دهد او را ذبح کنم و بعد بخورم» واکنش شما چیست؟ اصلا قبل از واکنش، خواندن این پیغام چه حسی به شما میدهد؟ وحشت میکنید؟ حس شوخ طبعیتان متاثر میشود؟ اضطراب را تجربه میکنید؟ متحیر میشوید؟
حالا فکر کنید، کسی به این پیغام پاسخ مثبت داده، داوطلب شده که با خواست و اجازهی خودش، اول ذبح و بعد از آن خورده شود. این عمل یعنی ذبح کردن یک انسان و خوردن گوشتش به نظر شما اخلاقیست؟
این داستان نه از ذهن من تراوش کرده و نه ساخته و پرداختهی ذهن آقای هایت است. این یک داستان واقعی است.
داستان مردی که خورده شد
جاناتان هایت در ذهن درستکار ماجرای مردی که خورده شد را تعریف میکند. اتفاقی که سال ۲۰۰۱ افتاد. آرمین میوس این ایمیل را فرستاد و برند برندس، اولین شخصی بود که پاسخ مثبت داد و با رضایت کامل میوس او را ذبح کرد و تا ۱۰ ماه بعد از گوشتش میخورد. نسخهی کاملتری از ماجرا در کتاب هست.
حالا بیایید ببینیم چه تنظیمی در اکولایزر اخلاقی باعث میشود این رفتار را غیر اخلاقی ندانیم.
برای ساده شدن کار قسمت منفی پارامترها را حذف کردهام. یعنی نمودار را از صفر شروع کردم که حالت خنثی را نشان میدهد. سوی دیگر هر پارامتر یعنی ظلم را به عنوان مثال در مقابل آزدی نیاوردم و فقط آزادی را نوشتم. با این توضیح به تصویر شماره دو نگاه کنید.
در این داستان برندس با میل و ارادهی خودش تصمیم گرفته که ذبح شود. وقتی ما برای آزادی بیش از هرچیز دیگری ارزش قائل باشیم، به نظرمان باید به این تصمیم احترام گذاشت و این اتفاق آسیبی به امر اخلاقی وارد نمیکند.
حالا تصور کنید نشانگر تقدس یا حرمت هم به اندازهی آزادی بالا بود. آن وقت اتفاق خورده شدن توسط انسان دیگر باز هم اخلاقی بود؟ افرادی که برای قداست ارزش زیادی قائل هستند به نظرشان بدن انسان حرمتی دارد که وقتی با آن مثل یک تکه گوشت برخورد میکنیم این حرمت شکسته شده و امر غیراخلاقی اتفاق افتاده.
قبول دارم که تصمیمگیری اخلاقی انقدر ساده نیست. فقط برای فهم ماجرا این تصویر را ساده کردم. اما شما قدری بیشتری به این ماجرا فکر کنید ببینید به نظرتان برندس عمل غیراخلاقی انجام داده؟ متیوس چطور؟
پیشنهاد میکنم وقتی که برچسب اخلاقی/غیراخلاقی به رفتارشان زدید، سراغ کتاب بروید و ببینید کدام پارامتر باعث شده تا این برچسبها را بزنید.
دانستن اینها چه کمکی به ما میکند؟
اما دانستن اینها چه فایدهای برای ما دارد؟ به نظر من دو کمک عمده میکند.
- کمک اول شناخت بهتریست که از خودمان پیدا میکنیم. کتاب ذهن درستکار دیدمان را به اصول اخلاقیمان باز میکند. یعنی این بار که دیدیم در مقابل رفتاری معذبیم و به نظرمان اخلاقی نیست، میتوانیم عمیقتر بشویم و ببینیم درون ذهن ما کدام پارامتر جوری تنظیم شده که این رفتار را غیر اخلاقی میدانیم. نتیجهاش میشود اینکه شناخت بهتری از خودمان پیدا میکنیم و دلیل خیلی از عقاید و رفتارهایمان را با این کنکاش پیدا میکنیم.
- کمک دوم اینکه راحتتر میتوانیم آدمهایی را بفهمیم که عقیدهشان مخالف و مقابل عقیده ماست. اصلا جاناتان هایت همین دغدغه را داشت که شروع به نوشتن کتاب کرد.
«چرا انقدر برایمان سخت است که با هم کنار بیاییم؟» این پرسش اصلی است که کتاب ذهن درستکار دارد به آن جواب میدهد. چه میشود که ما خیلی ساده به گروههای متخاصم تبدیل میشویم، درون یک خانواده، در مدرسه، گروههای قومی، احزاب سیاسی، کشورها و ملیتهای مختلف، خیلی ساده مقابل هم صف آرائی میکنیم و فکر میکنیم دنیای ذهنیمان به قدری از هم فاصله دارد که هیچ پلی نمیتواند ما را سر یک میز شام کنار هم جمع کند.
مهم اختلاف نگاهمان نیست، مهم حقانیتی است که به طرز فکرمان میدهیم. اینکه مطمئنیم درست فکر میکنیم و طرف مقابل به احمقانهترین شکل فکر میکند. برای همین از درک همدیگر عاجزیم. برای همین میگوییم «هیچ چیز حالیاش نیست»، یا «اصلا معلوم نیست این طرف چی میگه»، یا «خیلی بی منطقه».
بیایید به میز شام برگردیم. این بار با دوستانتان که جمع شدید امتحان کنید. چرا نظرهای مختلف دربارهی مزهی غذا باعث نمیشود فکر کنیم طرف مقابل خرفت و احمق است؟ چرا میتوانیم تنوع چشایی را بفهمیم اما در مقابل پذیرش تنوع عقاید مذهبی و سیاسی ناتوانیم؟ شاید فکر کردن به این پرسشها باعث شود، این بار قبل از آنکه به مخالفمان برچسب احمق بودن یا بیمنطق بودن بزنیم، کمی مکث کنیم.