کار کردن شما را به انسان بدتری تبدیل میکند؟
امروزه سختکوش بودن به عنوان صفتی قابلستایش و کمابیش نوعی فضیلت محسوب میشود. «برو کاری پیدا کن» جملهی توهینآمیزیست که برای نکوهش فردی تنبل که کمک زیادی به جامعه نمیکند، به کار میرود؛ درحالیکه افرادِ «سختکوش»، از نظر اخلاقی، شهروندان ستودنی به شمار میروند. اما همیشه اینطور نبوده است.
بیش از ۲۳۰۰ سال پیش، ارسطو اعلام کرد که زندگی فضیلتمندانه زندگیای نیست که وقف کار کردن شود. او در کتاب سیاست خود نوشت: «در شرافتمندانهترین کشورها که افرادش را مردمانی عادل تشکیل میدهند – مردمی که صرفاً نسبت به اصولی عادل نیستند که مبنای قانون اساسی را تشکیل میدهند – شهروندان نباید زندگی مکانیکی یا تجاری داشته باشند؛ همچنین نباید شهروندانِ بهترینِ کشورها، کشاورزانی باشند که مدام پنجه در خاک دارند (چراکه داشتنِ اوقاتِ فراغت، هم برای پرورش فضایل و هم برای مشارکتِ فعالانه در سیاست لازم است).»
به عبارت دیگر، افرادی که تا این حد مشغول کار کردناند، زمان کافی برای انجام وظایف مدنی و پرورش اخلاقی خود را ندارند.
دیوید گربر1، انسانشناس مدرسهی اقتصاد لندن2، در کتاب کارهای مزخرف3 که در سال ۲۰۱۸ چاپ شده، به شرحِ این مسئله میپردازد که چگونه نگاه ما از نگرش ارسطو، به سمت دیدگاههای کارمحور امروزی تغییر جهت داده است.گربر در این کتاب استدلال میکند که مانند بسیاری از فرضیات دیگر در جامعهی غربی معاصر، مقصر، دینِ یهودی- مسیحیست.
در کتاب پیدایش، وقتی خدای یهودی- مسیحی آدم و حوا را از باغ عدن بیرون میاندازد، زنان را به کار زایمان و مردان را به کارهای فیزیکی محکوم میکند که هر دو کار به عنوان تنبیه و در عین حال فرصتی برای انسانها بهشمارمیروند تا بتوانند به این وسیله قدرت خلق کردن خدا را تقلید کنند. گربر مینویسد: «خدای یهودی- مسیحی جهان را از هیچ ساخته است. پرستشکنندگانِ امروزی او و فرزندانشان، بهخاطر تقلید از خداوند در این زمینه، خودشان را بهمثابه نفرینشدگان میبینند.
بیش از ۲۳۰۰ سال پیش، ارسطو اعلام کرد که زندگی فضیلتمندانه زندگیای نیست که وقف کار کردن شود. او در کتاب سیاست خود نوشت: «در شرافتمندانهترین کشورها که افرادش را مردمانی عادل تشکیل میدهند – مردمی که صرفاً نسبت به اصولی عادل نیستند که مبنای قانون اساسی را تشکیل میدهند – شهروندان نباید زندگی مکانیکی یا تجاری داشته باشند…
در جوامع فئودالی اروپای قرون وسطی، عملکرد کارِ مزدی آشکارا ریشه در این باورِ الهیاتی داشت. کودکان همهی طبقات جامعه، از سن ۷ تا ۱۵ سالگی، وادار به کارآموزی و کار کردن در خانههای دیگران میشدند تا انضباط بیاموزند و اساساً به انسانهای بهتری تبدیل شوند. گربر مینویسد: «کار، بهویژه کار مزدی، به عنوان نوعی دگرگونی درنظرگرفته میشد.» مردم پس از گذراندنِ کارآموزی، به سمت استاد شدن میرفتند و از آموزههایی که کسب کرده بودند بهمنظورِ راهاندازی کسب و کار جدیدی استفاده میکردند و رئیس و صاحبکار خود میشدند.
پس از آن، سروکلهی سرمایه پیدا شد و بر همه چیز تسلط یافت. وقتی ابزار تولید از دست خود تولیدکنندگان خارج شد و تحت کنترل طبقهی مالک درآمد، کارآموزان فرصت تبدیل شدن به کارفرما و راه اندازی کارهای شخصی خود را از دست دادند. تا اینکه در قرن ۱۶ میلادی، زندگی به شکلی درآمد که مسیر روشنی برای انتقال از مرحلهی کارآموزی به استادکاری وجود نداشت و به همین دلیل، کار کردن دیگر وسیلهای عملی برای دستیابی به زندگی بهتر نبود. طبقهی متوسط انگلیسی پیوریتنها4 نیز شروع به تأکید بر ارزش فینفسهی کار کردند. گربر در این باره مینویسد: «کار، نوعی ریاضت بود و به همین دلیل بهخودیخود ارزش داشت، ارزشی حتی فراتر از مالی که فراهم میکرد.»
البته چنین باورهایی پس از انقلاب صنعتی با تأکید بیشتری نیز ابراز شدند. این باورها بهویژه در نظریههای فیلسوف قرن نوزدهمی، توماس کارلایل5، و آنچه او «انجیلِ کار»6 نامیده است به روشنی دیده میشود. این مفاهیم که در کتاب گربر برجسته شدهاند، نشان از حرمتِ مذهبی کار کردن دارند:«هر کاری، حتی نخریسی، ارزشمند است. خود کار بهخودیخود باارزش است، باشد که در اینجا گفته و بار دیگر بر آن تأکید شود.»کارلایل نیز در کتاب گذشته و حال7 خود نوشته است:«آه برادر، اگر این «عبادت» نیست، پس میگویم چیزی بیش از آن است؛ چراکه این شریفترین چیزیست که زیر آسمان خداوند یافت شده است؛ و تو که هستی که بخواهی از این زندگی پرزحمت شِکوه کنی؟ شکایت نکنید.»
چنین باوری حتی اگر دیگر به صراحت در بستری مذهبی بیان نشود، تا به امروز نیز باقی مانده است. گربر به نقل از ال گینی و تری سالیوان – دو جامعهشناسی که در سال ۱۹۸۷ مقالهای تحتِ عنوان «کار، فرآیند و شخص» نوشتهاند – مینویسد: «کار کردن صرفاً روشی برای امرار معاش نیست، بلکه یکی از مهمترین عوامل کمککننده به زندگی درونیست… سرباز زدن از کار کردن به معنای انکار تواناییِ تعریف هویت فردی و احترام به خود است.» ال گینی و سالیوان دریافتند که اگرچه بیشتر افراد برای کار کردن ارزش قائلاند، از کار خود متنفرند.
به همین دلیل است که یکی از جنبه های ذاتی کار کردن، پرورشِ شخصیت فرد است. گربر مینویسد: «رنج بردن تبدیل به نشان شهروندی اقتصادی شده است.»
وقتی مردم بر پُرکاری خود تأکید میکنند، صرفاً از بار و رنجی که بر دوش آنهاست شکایت نمیکنند، بلکه تلاش میکنند کوشش و شایستگی خود را در این اقتصادِ اخلاقی نشان دهند. چنانکه گربر نشان داده است، این مفهوم در اصل یهودی- مسیحیست. اما گرچه ۲۰۰۰ سال آموزههای مذهبی اعتبار این باور را تثبیت کردهاند، ارسطو مسائل را به شکل دیگری دیده بود. این نظریه که سختکوشی و پرکار بودن، نشاندهندهی اخلاقی بودن فرد است، امروزه تا حد زیادی پذیرفته شده است؛ اما درنهایت به هیچوجه یک واقعیت ابژکتیو نیست و دلیلی وجود ندارد که ما همچنان به آن پایبند باشیم.
پی نوشت
- David Graeber
- London School of Economics
- Bullshit Jobs
- Puritanگروهی از پروتستانهای اصلاح شدهی انگلیسی در سدههای شانزدهم وهفدهم میلادی که پشتیبان پالودن کلیسای انگلستان از هر گونه رسم کاتولیک رومی بودند و اعتقاد داشتند که کلیسای انگلستان تنها بهطور جزئی اصلاح شدهاست.
- Thomas Carlyle (1795-1881)
- Gospel of Work
- Past and present