وقتی مراقبت فلسفه میآفریند: خوانشی از کتاب اِوا فِدر کیتی
وقتی مراقبت فلسفه میآفریند: خوانشی از کتاب اوا فدر کیتی
یادگیری از دخترم: ارزش و مراقبت از ذهنهای معلول
کتاب اوا فدر کیتی، خواننده را به تأملی عمیق در خصوص فروتنی، انتخاب فرزند و نقش مراقبت در فلسفه و مطالعات ناتوانی فرامیخواند. این اثر که بهتازگی برندهٔ جایزۀ معتبر «PROSE» در رشتۀ فلسفه شده است، هم در میان فیلسوفان و هم در میان عموم مخاطبان، شایستۀ مطالعه است. این کتاب، به همراه جلد مکملی که کیتی در حال تکمیل آن برای انتشارات آکسفورد است با عنوان «چه کسی واقعاً انسان است؟»، منبعی ارزشمند برای فیلسوفان حوزهٔ معلولیت و دیگر فیلسوفان بهشمار میرود.
عنوان کتاب، ماهیت تواضع معرفتی و اخلاقی کیتی را در اعتراف وی به مدیون بودن به دخترش، سِشا، به تصویر میکشد و در عین حال، فیلسوفان را به سوی منبعی نوین از دانش رهنمون میسازد. سشا، دختر تقریباً پنجاهسالۀ کیتی، برای کسانی که با آثار او در حوزۀ ناتوانی شناختی، شخصیت و مراقبت در دو دهۀ اخیر آشنایند، چهرۀ شناخته شدهای است. برای خوانندگان جدید، سوزان جی. بریسون در پیشگفتار کتاب، تصویری صمیمانه از سشا ارائه میدهد و احساسات خود را در نخستین دیدار با او که بیش از سی سال پیش رخ داده است، به اشتراک میگذارد:
من سشا را که دچار ناتوانیهای شناختی و جسمی قابل توجهی بود، میشناختم. میدانستم که او با ایوا، جفری، پسرشان لئو و پرستار تماموقتشان، پگی، زندگی میکند و تقریباً در همهٔ امور به کمک نیاز دارد. او قادر به صحبت کردن نبود و اما با همۀ اینها نمیدانستم از من چه توقعی دارد.
همانطور که انتظار میرود این کتاب خودمانی و تکاندهنده است که بینشهای عمیقی در مورد ناتوانی شناختی، ارزشهای اخلاقیِ مرتبط با ماهیت انسان، و مشارکت فلسفی ارائه میدهد. روایت این کتاب با ورود سشا به خانوادۀ کیتی آغاز میشود. استدلال فلسفی کیتی در سراسر کتاب، با مثالهایی از آموختههای او از دخترش و رابطهٔ عمیق مراقبتیشان، پیوسته تقویت میشود. این کتاب از سه بخش تشکیل شده است. دیدگاه کلیای که کیتی در بخش اول، به ویژه در فصل دوم با عنوان The New Normal and a Good Life از آن دفاع میکند، این است که اگرچه تمایل والدین به داشتن فرزندان «عادی» قابل درک است، اما هنجارهای حاکم بر این مفهوم معمولاً تصوری محدود از زندگی خوب را ارائه میدهند.
در سه فصل بخش دوم که مفصلتر است، کیتی به بررسی انتخابهای مرتبط با باروری میپردازد، آن هم با تمرکز بر جنبههای اخلاقی آزمایشها و انتخابهای پیش از تولد. او از این دیدگاه دفاع میکند که احترام به حق انتخاب والدین، همچنان اصل بنیادین در این حوزه است و در برابر اعتراضاتی که بر پایهٔ احساسات و عواطف نسبت به سقط جنین انتخابی مطرح میشود، میایستد. در این نوع سقط، ناتوانی تشخیص داده شده یا پیشبینی شده معیاری برای تصمیمگیری در نظر گرفته میشود؛ اعتراضی که آدرین اش با قاطعیت آن را پیگیری کرده است. در فصل پنجم با عنوان How Not to Argue for Selective Reproductive Procedures کیتی با ایجاد فاصله از کسانی که والدین آینده را مکلف به انتخاب در برابر ناتوانی میدانند، دیدگاه خود را موشکافانهتر میکند. او با تمرکز بر مجموعهای از مقالات دان براک، به بررسی دقیقتر این موضوع میپردازد، اما در عین حال به دیدگاه رایجتر در میان اخلاقپیشگان زیستی، نظیر جولیان ساوولسکو، آلن بوکانان و جاناتان گلاور نیز میپردازد.
در بخش سوم، که طولانیترین و جذابترین قسمت کتاب است، کیتی دیدگاهی نوین و متمایز دربارهٔ ماهیت مراقبت، ارتباط آن با وابستگی و پیامدهای فلسفی و اخلاقی این دیدگاه ارائه میدهد. از نظر کیتی، مراقبت مستلزم مشارکت فعالانهٔ فردی است که از او مراقبت میشود و به نوعی رابطهٔ متقابل، حتی در روابط ظاهراً یکجانبه، میانجامد. وی همچنین در یک تحلیل فرافلسفیتر، استدلال میکند که غفلت نسبی از مفهوم مراقبت در نظریهٔ اخلاقی، فیلسوفان را در موقعیتی دشوار قرار داده است تا بتوانند افراد دارای ناتوانیهای شناختی را به شیوهای دقیق و همدلانه در نظریههای خود بگنجانند. این کتاب با فصلی دربارهٔ اخلاق و سیاستِ درمانهای کاهش رشد به پایان میرسد که با تمرکز بر پروندهٔ مشهور اشلی ایکس، این موضوع را بررسی میکند. همچنین، یک پسگفتار تأملبرانگیز با عنوان My Daughter’s Body — A Meditation on Soul به این اثر افزوده شده است.
بخش عمدهای از فصل اول کتاب کیتی با عنوان On What Matters/Not لحن کلی کتاب را تعیین میکند و منعکسکنندهٔ کشمکشی است که وی در آثار دیگر خود نیز به آن پرداخته است؛ کشمکشی میان عشق او به فلسفه به عنوان رشتهای با مجموعهای از پرسشگران منطقی و اندیشمندان چالشجو از یک سو، و از سوی دیگر، آگاهی از این واقعیت که «جهانهای آرمانی شدهٔ فیلسوفان، فضای بسیار اندکی برای ناتوانی، و تقریباً هیچ فضایی برای ناتوانی شناختی در مقایسه با ناتوانی جسمی قائل نیستند» (صفحه ۹). سهم کیتی در کتابی که به همراه لیسیا کارلسون ویرایش کرده است با عنوان ناتوانی شناختی و چالش آن برای فلسفهٔ اخلاقی (۲۰۱۰)، و کنفرانس سال ۲۰۰۸ که منشأ این کتاب بود، نمایانگر شکل اولیهای از این کشمکش است که شاید با لحنی تندتر بیان شده بود. این کتاب حتی پس از گذشت ده سال همچنان ارزشمند است و مبادلات ثبت شده در کنفرانس، منبعی غنی و مستمر برای تفکر دربارهٔ رابطه میان ناتوانی شناختی و فلسفهٔ اخلاقی محسوب میشود.
کیتی به دیدگاه محتاطانهای که نسبت به «نوشتن فلسفه با زبانی شخصی» (صفحه ۱۱) در این رشته وجود دارد، اشاره میکند. مگر آنکه این زبان شخصی، همان زبان بیطرف و شخصی کاوشهای دکارت باشد که در نوعی خلوت درونی انجام میشود. وی سپس «صدای شخصی» این کتاب را در میان آثار سایر اندیشمندان فمینیست مانند پاتریشیا ویلیامز، آیریس یانگ، ماریا لوگونس، ویکی اسپلمن، اوما نارایان و بریسون (صص ۱۲-۱۳) قرار میدهد و در کنار کارهای پژوهشگرانی همچون مایکل بروبه، سیمو وهماس، آنیتا سیلورز و مارتا نوسباوم که مستقیماً بر ناتوانی، به ویژه ناتوانی شناختی، تمرکز کردهاند، مورد بررسی قرار میدهد. نوشتن فلسفه به شیوهای شخصی میتواند در به چالش کشیدن «محدودیتهای فرضیههای کنونی ما دربارهٔ آنچه در زندگی دارای اهمیت است» بسیار مؤثر باشد (صفحه ۱۶). در ادامه، ضمن ارائهٔ پیشنهاداتی برای بسط این رویکرد شخصی در مواجهه با موضوع ناتوانی، به این موضوع باز خواهم گشت.
همانطور که انتظار میرود این کتاب خودمانی و تکاندهنده است که بینشهای عمیقی در مورد ناتوانی شناختی، ارزشهای اخلاقیِ مرتبط با ماهیت انسان، و مشارکت فلسفی ارائه میدهد. روایت این کتاب با ورود سشا به خانوادۀ کیتی آغاز میشود. استدلال فلسفی کیتی در سراسر کتاب، با مثالهایی از آموختههای او از دخترش و رابطهٔ عمیق مراقبتیشان، پیوسته تقویت میشود.
در حالی که روایت اول شخص کیتی، داستان او دربارهٔ سشا را برای ما بازگو میکند، او همزمان به محدودیتهای موجود در بیان نظرات از جانب سشا نیز اذعان دارد. یکی از جلوههای فروتنی معرفتی کیتی در همین نکته نهفته است؛ فضیلتی که او آرزو دارد همکاران فلسفیاش در هنگام طرح دیدگاههای اساسی در خصوص ماهیت و کیفیت تجربیات زیستهٔ افراد دارای ناتوانیهای شناختی، بیشتر آن را رعایت کنند. کیتی ادعا نمیکند که تجربهٔ بودنِ سشا را به طور کامل درک میکند و با توجه به این عدم قطعیت، از مفاهیمی دفاع میکند که معیار ارزش زندگی را فراتر از ظرفیتهای عقلانی، ویژگیهای ذاتی و آیندههای باز تعریف میکنند. یافتن «راهی برای شمول افرادی مانند دخترم» (صفحه ۱۵) در تحلیلهای تعهدات اجتماعی و سیاسی، تا حد زیادی مستلزم حساسیت بیشتر نسبت به تواناییها و ظرفیتهای واقعی افرادی مانند سشا است؛ حساسیتی که بسیاری از فیلسوفان از آن غافل ماندهاند. این امر همچنین به این معناست که با دیدگاهی خلاقانهتر و فراگیرتر به طیف گستردهای از توانمندیها بنگریم که برای ما به اندازهای ارزشمند هستند تا زندگی انسان را برای آنها گرامی بداریم. همچنین جدی گرفتن ایدهٔ اینکه ارزش ما تا حد زیادی در روابط اجتماعی تاریخی و مداومی است که میان افراد برقرار است.
در این میان، روابط مبتنی بر وابستگی متقابل و مراقبتی که در پاسخ به این وابستگی شکل میگیرد، از اهمیت ویژهای برخوردار است. با الهام از آثار نل نادینگ و سارا رودیک در باب مادری و مراقبت، کیتی با تأکید بر این نکته آغاز میکند که همهٔ انسانها به طور ذاتی به یکدیگر وابستهاند و استقلال مطلق امری دستنیافتنی است. در فصل ششم کتاب تحت عنوان وابستگی و ناتوانی، کیتی با تکیه بر این ادعا، چهارچوبی را ترسیم میکند که در آن، وابستگی و مراقبت به هم تنیده شدهاند و افرادی مانند سشا، با وجود داشتن ناتوانیهای شناختی شدید، از جایگاه اخلاقی کاملاً انسانی برخوردارند. در فصلهای هفتم و هشتم (اخلاق مراقبت و کمال مراقبت – هنجاری بودن مراقبت)، کیتی با افزودن مفاهیمی چون پیوند عاطفی، گشودگی و اعتماد به ساختار پیشنهادی، مفهوم مراقبت را ترکیبی از «کار، نگرش (یا گرایش) و فضیلت» (صفحه ۱۷۱) معرفی میکند. این تعریف سه وجهی، نقش محوری مراقبت را در ترویج روابط اخلاقی که برای شکوفایی انسان ضروری است، آشکار میسازد. در این بخش، کیتی بر نقش فعالانهٔ دریافتکنندگان مراقبت در پذیرش آن تأکید میکند و این پذیرش را شرط لازم برای تحقق کامل عمل مراقبت میداند.
در پایان، میخواهم به سه نکته از میان مباحث متعددی که میتوان فراتر از تحلیلهای غنی کیتی به آنها پرداخت، اشاره کنم: قدرت روایتهای اول شخص در تغییر باورهای عمیق و گاه ناخودآگاه، عمق نقدهای وارد بر مفهوم «عادی»، و جهان وسیعتر زندگی معاصر افراد دارای معلولیت، بهویژه ناتوانیهای شناختی.
ابتدا، میتوان با روایت داستانهای مشترک به جای تکیه بر «من» گویی، به مشکل سخنگفتن به جای دیگران در روایتهای شخصی پرداخت. این داستانها دیدگاهی جمعی با ضمیر «ما» را ارائه میدهند. همچنین، برای گذر از بنبستهای ایجاد شده در جدالهای لفظی، بهویژه با فیلسوفان، میتوان از قدرت روایتهای تصویری، چه ثابت و چه متحرک، بهره برد. در طول همکاری مستمر با بازماندگان برنامههای اصلاح نژاد در آلبرتا بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶، درگیرِ ساختن روایتهایی شدم که برخی از آنها به ویژه با افرادی که دارای ناتوانیهای شدید ارتباطی بودند یا آسیبهای عمیق و پردازش نشدهای را تجربه کرده بودند، بسیار چالشبرانگیز بود. بیشک، روایتهای تصویری قوی و تأثیرگذار، مانند مستندهای جرالدو ریورا دربارهٔ شرایط اسفبار آسایشگاه ویلوبروک که به تغییر نگرش عمومی نسبت به نهادهای نگهداری منجر شد، میتوانند در تغییر دیدگاه عمومی دربارهٔ موضوعاتی همچون رنج حیوانات و تغییرات اقلیمی نقش بسزایی داشته باشند. فیلسوفان باید این امکان را جدی بگیرند که روایتهای مشابه میتوانند در تحول بنیادهای فلسفی دربارهٔ ناتوانی شناختی نیز مؤثر باشند.
در فصل دوم، کیتی ضمن تلاش برای تبیین تمایل گسترده به داشتن کودکی عادی و توجیه برابر نهادن مفاهیم عادی و خوب در برخی شرایط، کمتر به انتقادات رایج مطالعات ناتوانی از مفهوم عادی میپردازد. به نظر کیتی، «عادی زمانی استبدادی میشود که تغییرناپذیر، خشک و انعطافناپذیر باشد و نسبت به ساختگی بودن خود و ذهنیت حاکم بر آن آگاه نباشد» (ص ۴۹). این نظر، امیدواری به وجود دیدگاهی جایگزین که نسبت به افراد دارای ناتوانی پذیراتر باشد را تقویت میکند. در مقابل، اندیشمندانی همچون لنارد دیویس (اجرای عادی بودن) و سیلورز (عوامل معیوب) دیدگاهی کمتر امیدوارانه نسبت به رابطهٔ میان عادی بودن و ناتوانی ارائه میدهند. دیویس معتقد است که اجرای مفهوم عادی بودن در ساختن تصویری اصلاحطلبانه از ناتوانی نقش کلیدی دارد. سیلورز نیز ناتوانی، نقص و محرومیت را از طریق مفهوم عادی بودن به هم مرتبط میداند. اگرچه در نهایت، این دیدگاههای انتقادی ممکن است با دیدگاه کیتی سازگار باشند، اما بررسی تعامل مستقیمتر بین این دیدگاههای متفاوت در آینده میتواند جالب باشد.
سومین نکتهٔ قابل توجه، وضعیت اسفناک افراد دارای معلولیت در دنیای معاصر است، بهویژه آنهایی که با ناتوانیهای شناختی یا روانی دست و پنجه نرم میکنند. سوءاستفاده جنسی از این افراد، بهویژه در نهادهای نگهداری و حتی مراکز گروهی، همچنان به عنوان یک چالش جدی در بسیاری از کشورهای توسعهیافته مطرح است. در ده سال اخیر، موارد متعددی از عقیمسازی اجباری افراد دارای ناتوانی شناختی گزارش شده است؛ رویهای که یادآور برنامههای اصلاحنژادی دولتها در گذشته است. ناتوانی شناختی، همچنان به همراه نژادپرستی، به عنوان مبنایی برای رفتارهای غیرانسانی با انسانها مورد استفاده قرار میگیرد. حساسیت فعالان حقوق معلولیت در دوران همهگیری کووید-۱۹ که پرسشهای اخلاقی دربارهٔ ارزش زندگی را مطرح کرده است، بیش از پیش بر اهمیت این موضوع تأکید میکند. فیلسوفان تا همین اواخر به موضوع ناتوانی توجه چندانی نشان ندادهاند و کتابهای درسی این حوزه نیز حاوی مطالب اندکی دربارهٔ آن است. کتاب کیتی گامی مهم در جهت رفع این کمبود برداشته است؛ اما مسئلهٔ اصلی، غفلت عمیقتر در تفکر، عملکردها و سیاستهای جاری جامعه است.

