وقتی بانمکی رنج زیادی به همراه دارد
حدود چهار سالم بود که با ماشین رفتیم سگ بخریم. از آن روز، حالا فقط تصویر محوی برایم مانده است. باران و چمنِ یکشنبه بعدازظهر، مسیری گِلآلود در حومۀ شهر استیرلینگشایر، یک اتاق، آتش هیزمی و دو سگِ کوچولوی برگزیده که قرار بود محرم اسرار سالهای بزرگشدنم شوند. سگ سیاهم در اوایل نوجوانی من مُرد و سگ قهوهای، آخرین سگی که خیلی خوب میشناختمش، کمی قبل از اینکه مدرسهام تمام بشود. اینکه ما این سگها را خریدیم، احتمالاً بخشی از تمایل فزاینده به نگهداری از حیوانات خانگی بعد از جنگ جهانی بود که از دوران ویکتوریایی رو به افزایش بود و امروز به تجارت گستردۀ حیوانات خانگی بسط پیدا کرده است.
چه چیز باعث میشود موجودی را در مقایسه با موجود دیگری انتخاب کنیم؟ تحقیقات زیادی اهمیت ظاهر یک گونه را در تعیین محبوبیت، ظرفیت تجاری یا وضعیت حفاظت از آن مطالعه کردهاند. نتایج وحشتآور است: مطالعهای میگوید: «اگر حیوانی جذاب باشد، اساساً حمایت برای حفاظت از گونهاش افزایش مییابد» در حالی که مطالعۀ دیگری نتیجه میگیرد: «عموماً تعداد انگشتشماری گونۀ کاریزماتیک و بانمک… اکثر بودجههای حفاظتی و توجه سیاستی را دریافت میکنند». موجودات رتبهبندی میشوند: «۲۰ گونه با بیشترین کاریزما» توصیف شدهاند که «نمادهای قدرتمند تجاری» یا «بامزهترین حیوانات جهان» هستند. حتی پرندههایی که در باغچههایمان زندگی میکنند هم در معرض بوالهوسی ما قرار دارند. نتیجۀ مطالعهای بر روی «میزان خوشایندی» پرندههای باغچه نشان میدهد که ما پرندههای آوازخوان (حتی با اینکه شاید بهدرستی نتوانیم پرندۀ آوازخوان را تعریف کنیم) را دوست داریم و سینهسرخها و توکاهای سیاه را به خانوادۀ کلاغها، کاکاییها، کبوترها و سارها ترجیح میدهیم. دستۀ اول به نظرمان جذابند، اما دستۀ دوم جنجالی، رقابتجو و پرسروصدا هستند، ویژگیهایی که همگی رفتارهایی لازم و طبیعی برای پرندههای وحشی هستند. «کاریزماتیک»، «نمادین»، «بانمک»؟ آیا این صفتها در دوران انقراض شدید و برگشتناپذیر گونهها، واقعاً میتوانند معیارهای محبتورزی ما باشند؟
بیمهرگان چطور؟ وقتی حرف از خواص بومشناختی، توالی غذایی و مزایای نادیده و ناشناختهای باشد که بدون آنکه متوجه شویم، از سایر گونهها به دست میآوریم، ذرهای عشق و محبت نمیورزیم. گونههایی که زیانبار میدانیم –مگسهای ریزی که در کوهستان همهجا هستند یا شبپرههای زمستانی– شاید صرفاً به این دلیل مشکلساز باشند که با منافع ما انسانها مغایرت دارند. زنبورهای بیعسلِ انگل، کنترلکنندگان مؤثر آفات معمول باغها هستند. انگلشکلان و کنهشکلان، هیرهها و کنهها که بیشتر از یک میلیون گونه دارند و بیشترشان هنوز تشریح نشدهاند، نقشهای مهم و پیچیدهای در بومشناسی ایفا میکنند. اما از مرزهای علاقه یا دغدغۀ ما بسیار دورند.
کرمهای خاکی که کاری به کارشان نداریم چون از سودشان برای باغچههایمان باخبریم، احتمالاً هیچوقت گونهای «کاریزماتیک» در نظر گرفته نمیشوند، اما چارلز داروین خودش در رسالۀ «تشکیل کپک گیاهی از طریق عمل کرمها، به همراه مشاهداتی در باب عاداتشان»، با اشتیاق و حتی حرارت به خاطر کشفهایش، دربارۀ علایق و بیزاریها، هوش و تواناییهای دور از انتظار کرمها مینویسد. اینکه اکثریت گستردهای از گونههای جهان که ۹۵ درصدشان بیمهرگان هستند، در تمام آزمونها و قضاوتهای رایج ما ناکام میمانند، باعث میشود اهمیت و ارزش اجتنابناپذیرشان غلط جلوه داده شود. سازمان باگلایف میگوید برای اینکه زندگی در سیارهای سالم ادامه پیدا کند، بیمهرگان نقشی مهمتر از ما انسانها برعهده دارند.
مطالعهای میگوید: «اگر حیوانی جذاب باشد، اساساً حمایت برای حفاظت از گونهاش افزایش مییابد» در حالی که مطالعۀ دیگری نتیجه میگیرد: «عموماً تعداد انگشتشماری گونۀ کاریزماتیک و بانمک… اکثر بودجههای حفاظتی و توجه سیاستی را دریافت میکنند».
در جستاری هوشمندانه و تکاندهنده با عنوان «سرود افتخار برای حیوانات نامحبوب»1، نویسندۀ آمریکایی، مارگارت رنکی2، از نقش بعضی موجودات منفور زمین، از جمله صاریغ، کرکس، عنکبوت، زنبورهای بیعسل، خفاش و مار در نظامهای پیچیدۀ حیات و تجدید حیات و نیز جایگاهشان در چرخههای بنیادی مصرف و تسلسل قدردانی میکند. او به زیبایی از «بالهای قشنگ» خفاش سرخ، از پشهها که غذای «بادخورکهای چهچههزن در دودکش» را تأمین میکنند و از «کرکس خوشظاهر» مینویسد، پرندهای که اغلب هنگام پرواز با عقاب، عقاب ماهیگیر یا قوش -موجوداتی که با بیمبالاتی خیلی بیشتر دوستشان داریم- اشتباه گرفته میشود. اینکه کرکس اجساد موجودات مرده را میخورد، مرحلهای مهم در فرایند بازگشت ارگانیسمها به چرخۀ حیات است. رنکی به ما یادآوری میکند که شاید اگر جور دیگری عشق میورزیدیم، جهان هم جای دیگری میشد.
اگر تأکید بر ظاهر اثراتی چنان آسیبزا بر کل گونهها داشته، تأثیر ظالمانۀ زیانباری نیز بر گونههایی گذاشته که حیوانات خانگیمان هستند. پرورش «گزینشی» سگهایی که زمانی به دلیل ویژگیهایشان به عنوان حیوانات کارگر یا شکارچی، یا به دلیل سرعت و قدرتشان انجام میشد، در طول قرنها، نژادهای متنوعی از سگ به وجود آورده، اما در سالهای اخیر ملاکهای انتخاب در واکنش به تقاضا برای حیواناتِ «اصیل» هماهنگ با معیارهای خاصِ رفتاری و ظاهری، تغییر کرده است. اینکه ظواهر یک موجود عامل تعیینکنندۀ اصلی سرنوشتش باشد، فقط مربوط به سگها نیست. پرورش گزینشی که با ترکیبهای ژنی محدود شروع شد، وقوع بیماری در حیوانات خانگی را به قدری افزایش داده است که خیلیهایشان در نتیجۀ تصمیماتی که ما گرفتهایم، به بیماریهای مزمن و دردناکی مبتلا هستند که عمرشان را کوتاه میکند.
جلوی چراغ عابر پیاده منتظر میمانم تا از خیابان رد شوم. مرد جوانی در کنارم، بندی را در دستش گرفته است که در انتهای آن، توله سگی صبورانه بین ما ایستاده است. در آن چند لحظه که منتظر بودیم چراغ سبز شود، به نفس سگ گوش میدهم. صدایش خسته و برونشیتی است، صدای ناموزونی که از مجرای تنفس این عزیز کوچولوی تمیز خارج میشود، خسخس سنگینِ سینۀ سگی جوان است. مرد شیکپوش است و سگ به احتمال زیاد محبوب. مطمئن نیستم که نژادش بولداگ فرانسوی است یا پاگ، اما یکی از آنهایی است که حالا گروهی گسترده از سگها را تشکیل میدهند با دماغهای گرفته و ریههای کمتوانی که به مشکلات تنفسی دچارند. چراغ سبز میشود و مرد و سگ راه میافتند و سگ سرنوشت ژنتیکیِ احتمالاً بدش را با خودش میبرد، پیودرمای پوستی آیندهاش، زخم قرنیهای که ممکن است بر چشمهای بیرونزدهاش اثر بگذارد، انسداد مجرای تنفسی فوقانی که شاید همین حالا باعث خسخسهایش شده است. اولین باری نیست که با خودم فکر کردهام، چه شد که این مرد و بقیۀ آدمها، دنبال موجوداتی رفتند و برایشان پول دادند که زندگیهای کوتاهتر و پررنجتری دارند؟
انتخاب گزینشی برای دستوپاهای کوتاهتر و کمرهای بلندتر باعث شده نژاد داکسهوند، شیتزو، باست هوند و سایر نژادها از بیماری استخوانی دردناکی به نام کندرودیستروفی رنج ببرند. سگهای بزرگتر مثل روتوایلر، سنت برنارد و رتریورْ دیسپلازی ران، التهاب مفاصل، استئوسارکوما و دژنراتیو مفاصل را تجربه میکنند. مشکلات چشمی و نیز ناشنوایی در بسیاری از نژادها شایع است. بیماریهای پوستی و التهاب به علت پرورش سگهایی با پوست چروک در نژاد باست هوند، بلادهوند و شار پی به وجود میآیند. بیماریهای خونی، کلیوی، گوارشی و عصبشناختی شایع هستند -بسیاری از سگهای نژاد کینگ چارلز اسپانیل، گریفون و چیواوا از سیرنگومیلی رنج میبرند که دلیلش داشتن جمجمههای بیش از حد کوچکی است که ظرفیت مغزهایشان را ندارد. این بیماری در طول ۲۰ سال گذشته افزایش شدیدی داشته و همچنان بیشتر و بیشتر میشود. سگهای کاوالیر کینگ چارلز اسپانیل به بیماریهای دریچۀ میترال هم مبتلا هستند، در حالی که بیماریهای قلبی دیگر، نژاد باکسر، روتوایلر و دوربرمن را آزار میدهد. سگهای بسیار کوچک «فنجانی» از شکنندگی فزایندۀ استخوانهایشان رنج میکشند، و سگهایی با «صورت تخت» یا سگهای براکیوسفالیک، مثل نژادهای پاگ، بولداگ و پیکینیز، به کرات به سندرم انسداد مجرای تنفسی براکیوسفالیک (Boas) مبتلا میشوند که موجب سختی در تنفس و کاهش طول عمرشان میشود. نطفۀ سگهای زیادی با لقاح مصنوعی بسته میشود و در نتیجۀ انتخاب سرهای بزرگ و لگنهای باریک، مادرانشان نمیتوانند بدون عمل سزارین زایمان کنند.
گربهها هم از نتایج پرورش برای ویژگیهای «مطلوبی» رنج میکشند که اغلب در ارتباط با رنگ و ظاهرشان است. گربههای اصیل به شکل نامتناسبی دچار سختزایی میشوند و دشواری در زایمان، به میزان بالاتر مرگ بچه گربههای اصیل منجر میشود. گربههای مانکس ممکن است به بیماریهای مختلفی مبتلا شوند که مرتبط با ترجیح انسانها به دمهای کوتاه یا بیدم بودنشان است، از جمله بدقوارگی نخاعی، فتق نخاع و مشکلات هاضمه.
گربههای اسکاتیش فولد در معرض مشکلات غضروفی قرار دارند که منجر به بیماریهای التهاب مفاصل میشود، و گربههای برمهای مستعد دیابت، بدقوارگی جمجمه، آب سیاه و سنگ کلیه هستند. هر دو نژاد گربۀ برمهای و سیامی ممکن است به سندرم براکیوسفالیک، دیابت، آسم، لنفوم، انحراف چشم، دیسپلازی ران و آدنوکارسینوم رودۀ کوچک مبتلا شوند. خرگوشهایی مثل «لوپ» انگلیسی، مشکلات سلامتی درخور توجهی دارند که به دلیل گوشهای زیادی بلندشان است. موشهایی که به شکل گزینشی پرورش مییابند، در معرض مشکلات متعدد سلامتی از جمله ریسک بسیار بیشتر تومور هستند.
سگ کوچکی که کنار چراغ عابر پیاده دیدم، فقط یکی از این تعداد بیشمار است. محبوبیت این سگها تا جایی افزایش یافت که علیرغم اطلاعرسانی گسترده دربارۀ مشکلات سلامتیشان، تقاضا برای آنها بهشدت از میزان عرضه فراتر میرود و نهتنها باعث پرورش غیرمسئولانه شده که حیواناتی ناسالم تولید میکند، بلکه منجر به افزایش عظیم «پرورش» پرخطر و بیرحمانۀ سگها و تجارت غیرقانونی و صادراتشان در بین مرزها شده است. حداقل یکی از خطرات چنین تجارتی، امکان شیوع دوبارۀ هاری در نتیجۀ جوازهای تقلبی و صادرات موجودات مبتلا به این بیماری است. تصاویر مراکز پرورش سگ به شکل اسفباری شبیه مراکز تولید خز است که حیواناتِ کثیف، آزاردیده و مصیبتزدهای را نشان میدهد که در قفسها محبوس شدهاند و ما همچنان به خریدشان ادامه میدهیم.
چه چیز باعث میشود دست به چنین کاری بزنیم؟ چرا مشوق تجارتی هستیم که بر پایۀ رنج حیوانات بنا شده؟ یک نظر این است که ظاهر «بچهگانۀ» سگهایی مثل پاگها و بولداگها جذبمان میکند. طبقِ نظریهای در روانشناسی تکاملی، الگوی کودکانه که به نئوتنی – به معنی واکنش مثبت به جذابیت بچهگانه یا بانمکی- نیز معروف است، شیوهای تکاملی برای تضمین بقا و پرورش فرزند است. شاید این نظریه صحیح باشد (اگر واقعاً فکر میکنید که بولداگها شبیه بچهها هستند)، اما مانع از این نمیشود که تصمیمی اخلاقی در این باره بگیریم که چه حیوانات و چیزهایی میخریم. جلوی چراغ سبز تماشا میکنم که صاحبِ آن سگ، قربانی مادامالعمر میل ما به «بانمکی» را با خودش میکشد.
داشتن حیوانی خانگی را دیگر به سادگی نمیتوان موضوعی دربارۀ تصمیمهای کوچک و شخصی دانست، چرا که دلالتهایی بسیار گستردهتر از حریم خصوصی خانههایمان دارد. این قضیه بیشازپیش در معرض چالشهای اخلاقی، مالی و سیاسی است که دانشمان از شناخت حیوانات و ملاحظات فوری دربارۀ مصرف و منابع به وجود میآورد.
داشتن حیوانی خانگی را دیگر به سادگی نمیتوان موضوعی دربارۀ تصمیمهای کوچک و شخصی دانست، چرا که دلالتهایی بسیار گستردهتر از حریم خصوصی خانههایمان دارد. این قضیه بیشازپیش در معرض چالشهای اخلاقی، مالی و سیاسی است که دانشمان از شناخت حیوانات و ملاحظات فوری دربارۀ مصرف و منابع به وجود میآورد. تغذیۀ حیوانات خانگیمان با سؤالاتی همراه است که دربارۀ تغذیۀ خودمان هم میپرسیم: چه چیزی سالم، ارزان، لازم، اخلاقی و از نظر زیستمحیطی پایدار است؟
مطالعهای در سال ۲۰۱۷، اثر زیستمحیطی حیوانات همدم انسان را در آمریکا سنجید. یافتهها از این قرار بود که سگها و گربهها مسئول ۲۵ تا ۳۰ درصد اثر زیستمحیطی کل مصرف گوشت بودند و سالانه موجب ۶۴ میلیون تن کربن دیاکسید و متان میشدند و ۵.۱ میلیون تن مدفوع تولید میکردند که برابر با میزان مدفوع ۹۰ میلیون انسان بود. این مطالعه حاکی از این بود که در پرتوی این ارقام، نگهداری فزایندۀ حیوانات خانگی در سرتاسر جهان سهم عظیم و چشمگیری در بحران اکولوژیک کنونیمان داد. (همین مطالعه این حرف را رد میکند که غذایی که به حیوانات داده میشود محصول ثانویۀ تولید غذای انسان است و اشاره میکند که به طور فزاینده به حیوانات خانگی گوشت باکیفیتتر داده میشود و بخش زیادی از آنچه برای مصرف انسان نامناسب تلقی میشود، بیشتر براساس فرضیات زیباییشناختی است تا عوامل دیگر).
با افزایش تعداد حیوانات خانگی، خریدهای ما هم بیشتر میشود. جستجو در وبسایتهای محصولات حیوانات خانگی، مثل ورود به کابوسی انسانانگارانه از مصرفگرایی افراطی است. سایتی ۶۹۸ مدل «تشویقی» سگ میفروشد. سایت دیگری آبجو و شراب مخصوص حیوانات خانگی و داروهای تقویتی گیاهی برای اضطراب حیوانات دارد. رختخوابهای مجلل، اسباببازیهای الکترونیکی و لباسهای تفننی. جوراب و کفش، کلاه، پاپیون و پیراهن. شامپو، نرمکننده، واکس دم سگ، رنگ پشم و وانِ جکوزی. طیفهای گستردهای از داروهای روانی دامپزشکی برای درمان اضطراب و مشکلات رفتاری، شمعهای عطردرمانی، ادکلن و اسپریهای عطری برای پوشاندن بوی طبیعی بدن این موجودات. لباسهای مجلل سفارشی به شکل کوسه، عنکبوت، کشتیگیر سومو، کدوهای نورانی هالوین و صدها مدل دیگر.
مراقبت از سلامت حیوانات خانگیمان شاید زمانی سادهتر بود که درمانهای محدود وجود داشت و این حیوانات مشکلات پیچیدۀ کمتری داشتند. حالا، در چرخۀ بیانتهای نگرانی و مسئولیت، باید دربارۀ معالجات و اقدامات پیشگیرانه تصمیم بگیریم که شاید برای بسیاری از صاحبان حیوانات زیادی گران باشد و باز تقسیم امتیازی دیگر به وجود میآورد، تنگنایی ناسازگار برای کسانی که نمیتوانند برای درمانهایی هزینه کنند که میدانند برای حیوانات عزیزشان در دسترس است.
تصمیم دیگر این است که آیا باید حیوان خانگیای را که به تازگی به دنیا آمده، عقیم کنیم یا نه. شاید عملی مسئولانه در کاهش تعداد آتی حیوانات رها در طبیعت مثل گربه باشد، اما اگرچه این کار شاید برای صاحبان حیوانات راحت باشد، ممکن است عواقبی برای سلامت حیوان داشته باشد، مثل اضافه وزن، سرطان یا مشکل مفاصل. ما از ابراز امیال جنسی حیوان خانگیمان شرمندهایم، موضوعی که معمولاً به شکلی طنزآمیز یا با دستپاچگی به آن اشاره میشود و بازتابی از بیمیلیمان برای پذیرش این است که هر چقدر چنین تصمیمی به لحاظ منفعت خودمان یا آن حیوانات منطقی به نظر برسد، عقیمسازی نفی حق طبیعی موجودی دیگر است. فقط جنبهای دیگر از قدرت تامی است که بر زندگی حیواناتی اعمال میکنیم که دلمان میخواهد همدم ما باشند. جان آپدایک3، در شعر «مرگ سگی دیگر» از عقیمسازی زودهنگام سگش مینویسد و او را اینطور توصیف میکند: «هیچ کلمهای غیرانسانی برای عشق» نمیشناسد.
انتظارات از گونههای دیگر خیلی زیاد است. آنها برای مقاصد ما باید به اندازۀ کافی شبیه به خودمان باشند تا بخواهیم رفتارشان را درک کنیم و مثل خودمان باورشان کنیم، اما به اندازۀ کافی نیز باید متفاوت از خودمان باشند تا دغدغهای برایشان نداشته باشیم. وقتی میخواهیم به تعطیلات برویم، باید به سادگی به پانسیون فرستاده شوند و راضی باشند که کل روز را تنها باشند، اغلب محبوس در مکانهایی بیشازحد کوچک و در شرایطی که کاملاً متفاوت از زیستگاههای طبیعیشان است.
در سال ۱۹۴۳، نویسندۀ برندۀ جایزۀ نوبل، الیاس کانتی4، نوشت: «خوب نیست که حیوانات اینقدر ارزان هستند.» شاید داشت دربارۀ همسترها، موشها، خوکچههای هندی و جربیلها مینوشت که بهوفور به عنوان حیوانات خانگی مناسب برای بچهها خریده میشدند و بعضیهایشان عشق دریافت میکردند، مواظبشان بودند و در نهایت برایشان سوگواری میشد، بقیهشان مورد بیاعتنایی یا بدرفتاری قرار میگرفتند. حیواناتِ منزوی، جفتی یا گروهی نگهداری میشوند و موجوات اجتماعی، تنها. از موجودات سحرخیز یا شبرو، که بخش زیادی از حیوانات را دربرمیگیرند، انتظار میرود برای روزِ بچهها سرگرمی فراهم کنند. با اکراه، یاد گفتگوهای جلوی در مدرسه دربارۀ سرنوشتهای شوم میافتم: خرگوش مدرسه در طول تابستان، وقتی والدی که مراقبش بود به تعطیلات رفت، فراموش شد؛ موشی که فرار کرد؛ همسترهایی که افتادند، ناپدید شدند، غرق شدند، له شدند یا سوخته، پشت بخاری پیدا شدند. این اتفاقها همواره به شکلی سرگرمکننده مطرح شده و با لحنی تمسخرآمیز برای تبرئۀ خودمان آنها را تعریف میکردیم. آگهیهای آنلاین بیوقفهای میبینم که همسترها و خوکچههای هندیِ ناخواسته را میفروشند. کودکی که این حیوانات را برایش خریدهاند، «علاقهاش را از دست داده»، خانواده دارد اسبابکشی میکند، جفتگیری تصادفی رخ داده است. («ای وای!» قیمتی که به فروش میرسند، با هزینۀ یک فنجان قهوه برابری میکند، این بهای زندگی موجودی دیگر است. سگی که در مرکز پرورش سگ دنیا آمده دنیا را چطور میبیند؟ موشی تنها در جعبۀ پلاستیکی کوچکش چه فکری میکند؟
واقعاً چه چیزی دربارۀ حیواناتی که میخریم میدانیم؟ ادراکمان از رفتارشان به ما میگوید که آنها اغلب چیزها را شبیه خودمان تجربه میکنند. ممکن است رفتارشان را با تعابیری مثل عشق، خشم، حسادت، خوشحالی، شرمندگی، شادی یا غم توصیف کنیم، چون راه دیگری برای توضیحش نداریم. همگی میدانیم خوشحالی یا رنج دیگر موجودات چه شکلی است، چون خیلی شبیه به خودمان هستند.
هنگامی که توضیحاتی دربارۀ رفتارشان به آنها تحمیل میکنیم: -«خوشش میاد!»، وقتی در واقع خوشش نمیآید یا «برایش مهم نیست»، زمانی که معلوم است برایش مهم است- با بهرهبرداری از حیوان به شکل چیزی که میخواهیم باشد، پیوندمان با آن را مخدوش میکنیم. گونههای دیگر «هوش» دارند، اما خیلی اوقات میخواهیم این هوش آینۀ هوش خودمان باشد. ارزیابی هوش در همنوعان خودمان بهاندازۀ کافی سخت است و تلاش برای درک توانایی شناختی در گونههای دیگر، جستوجویی ناتمام و بیپایان.
بیرحمیهای هر روزۀ ما، چه کوچک و چه بزرگ، باعث میشود هر ادعایی دربارۀ عشق داریم، در برابرِ واقعیتِ سردِ آمارها، دروغ به نظر برسد: سالانه ۷۴هزار حیوان در بریتانیا رها میشوند
ارزیابی خطرات بالقوهای که این موجودات را تهدید میکند دشوار است. همگی توجیه آدمهای بهتزدهای را شنیدهایم که میگویند «فکر میکردم پرواز بهش آسیبی نمیزند»، حرفهای صاحب سگی که سگش را میکُشد یا معلول میکند را شنیدهایم، و آدمهایی را دیدهایم که به شکل فاجعهباری نمیدانند که از سگها نباید انتظار داشت که از پرواز یا هر کار دیگری آسیب نبینند. سگ و قربانی، هم باید از آسیبزدن منع شوند، هم از آزار دیدن. جاناتان سافران فوئر در کتابش به نام خوردنِ حیوانات5، دربارۀ رابطۀ خودش با سگش مینویسد. از «بیگانگی»6 سگش که آنقدر برای او ناشناخته بوده است که مطمئن نباشد بچهاش را اذیت نخواهد نکرد. سافران نگران و حساس است، برخلاف توصیهای که در وبسایتی پیدا میکنم که ویژگیهای نژاد خاصی از سگ را تبلیغ میکند و میگوید آنها کاملاً مناسباند که با بچهها تنها بمانند. آیا کسی حیوانی از هر مدل، حتی بعضی انسانها را، با یک بچۀ کوچک در اتاق تنها میگذارد؟
وقتی میخواهیم خطرِ بالقوۀ حیوانات را در نظر بگیریم ظاهرشان بر قضاوتمان اثر میگذارد. بعضی سگها پرخاشگرتر از بقیه هستند که شاید ذاتیشان باشد یا شاید در اثر آموزش چنین شده باشند، اما برای کسانی که سگی را شخصاً نمیشناسند، احتمالاً تشخیص این موضوع دشوار است. ما پیشداوریهایمان را وارد ادراکمان میکنیم. بعضی سگها در معرض تبعیضی قرار دارند که بر نگاهمان به دیگری تأثیر میگذارد و اغلب این صاحب سگ است که قضاوت میشود. دیدی منفی بهویژه نسبت به کسانی وجود دارد که سگهایی از نژاد استفوردشایر بول تریر نگهداری میکنند که اغلب به دلیل ارتباطی است که با سگهای «اهل دعوا» دارند. اگر آدمها سگهایی نگه دارند که حالتی تهدیدآمیز دارند، شاید به این دلیل است که در جهانی مخصوصاً خطرناک، با داشتن آنها احساس امنیت بیشتری میکنند.
با توجه به وابستگی کامل حیوانات اهلیشده و خانگی به انسانها، استاد حقوق و فیلسوف اخلاق، گری فرانسیون7 از یک «جهان مردگان آسیبپذیر» صحبت میکند که حیوانات خانگی شهروند آنجا هستند. از هر جنبهای که با آنها برخورد میکنیم، نوعی نمایش آسیبپذیری در حال اجراست. بیرحمیهای هر روزۀ ما، چه کوچک و چه بزرگ، باعث میشود هر ادعایی دربارۀ عشق داریم، در برابرِ واقعیتِ سردِ آمارها، دروغ به نظر برسد: سالانه ۷۴هزار حیوان در بریتانیا رها میشوند؛ فهرست شرمآوری اعمال شنیع را روزانه علیه گونههای دیگر انجام میدهیم؛ بهطور تخمینی ۱.۵ میلیون حیوان «پناهگاهی» سالانه در آمریکا کشته میشوند؛ ۳۵۰۰ سگ ولگرد سالانه در بریتانیا کشته میشوند. اینها فقط خبرهایی است که به گوشمان رسیدهاند. یک بار، بعدازظهر آرام یک روز شنبه، وقتی داشتم در خیابانی در حومۀ شهر رانندگی میکردم، زنی را با سگی دیدم. زن ایستاد و نگاهی سرسری به اطراف انداخت، بعد پایش را بالا آورد و وحشیانه به پهلوی سگ لگد زد.
نویسندۀ آمریکایی، آلیسون هاثورن دمینگ8، در یکی از جستارهای خود از گربهاش یاد میکند که یکی از آن بچه گربههای وحشی بود که پایین مؤسسهای که آنجا کار میکرد، آن را پیدا کرد. گربۀ مادر عصبانی و از انسانها بیزار بود، «مثل خبرنگاری جنگی که آنقدر چیزهای زیادی دیده است که مهربانی انسانها را باور نمیکند». یکی از کارکنان، بچه گربهها را اهلی میکند، روی آنها اسمهای ادبی میگذارد، و به بقیه میبخشدشان. دمینگ گربهاش را از روی نام گربهای انتخاب میکند که شاعر قرن هجدهم، کریستوفر اسمارت9 داشت. گربهاش که عاشق زندگی است، طوری زندگی میکند که انگار «هر لحظه اولین لحظهاش روی زمین است». یک روز گربه نشانههایی از آسیب عصبشناختی بروز میدهد و آزمایش نشان میدهد ضد یخ خورده است، مادهای که معمولاً برای مسمومکردن گربهها از آن استفاده میکنند. دمینگ که نمیداند این کار عامدانه بوده یا نه، مینویسد که میتواند تصور کند همسایهای به خاطر آزردگی بر سر مسئلهای جزئی این کار را کرده باشد، اما نمیتواند مطمئن باشد. دامپزشک گربه را میکُشد و دمینگ دربارۀ فکر تلخی میگوید که او را به این باور نزدیک میکند که گربۀ مادر عاقل بود که از انسانها فاصله میگرفت؛ حسی که با یادآوری شادی آن بچهگربه در روزهای زندگیاش و تحسین رفتارِ سادۀ معصومانهاش، بر آن غلبه میکند.
آسیبپذیریای که فرانسیون دربارهاش مینویسد، فراتر از مرز گونههاست. عشقمان به دیگران، انسان و غیرانسان، باعث میشود آسیبپذیر، در معرض درد و فقدان و در موقعیت استفاده یا سوءاستفاده از قدرت و سلطه باشیم.