
وظایف اخلاقی در ديدگاه دیوید راس
مقالۀ «وظایف اخلاقی در دیدگاه راس» به قلم دکتر حسین اترک
مقدمه
سر ویلیام دیوید راس1 برجستهترین چهرۀ وظیفهگرا پس از کانت است. راس یک عینیتگرای اخلاقی است که حقایق اخلاقی را اوصاف واقعی مربوط به جهان میداند. او همچنین یک شهودگرای اخلاقی است که مفاهیم اخلاقی بنیادی یعنی خوبی و درستی را غیرقابل تعریف میداند، ولی عقل انسان قادر به شهود درستی و نادرستی برخی قضایای اخلاقی بنیادی است. او در باب ارزشها و وظایف، کثرتگراست. به عقیدۀ راس، تعارض در وظایف در نگاه نخست امکان دارد، نه در وظایف در مقام عمل.
وظایف در نگاه نخست اعمالی هستند که به علت داشتن اوصاف درستساز، در نگاه اول الزامی هستند ولی آنها درصورتی وظیفه در مقام عمل ما خواهند بود که در عین حال وظیفه در نگاه نخستِ مهمتر دیگری متوجه ما نباشد. در این صورت آن وظیفۀ مهمتر، وظیفه در مقام عمل خواهد بود و وظیفه در نگاه نخست، الزامی نخواهد بود. بدین ترتیب مشکل تعارض وظایف حل میشود.
وظیفهگرایی کانت با تمام شهرت و قدرتش یک اشکال اساسی داشت و آن عدم توانایی در پاسخ به مشکل تعارض وظایف بود. کانت چون منشأ احکام و قوانین اخلاقی را عقل میدانست و معتقد بود قانون اخلاقی، اگر قانون به معنای دقیق کلمه است، مانند قوانین طبیعی باید دارای سه ویژگی ضرورت، اطلاق و کلیت باشد، قانون جاذبۀ زمین هیچ استثنایی ندارد، بنابراین قوانین اخلاقی نیز باید مانند آن، مطلق و استثناناپذیر باشند.
اما گاه پیش میآید که در یک موقعیت اخلاقی، ملزم به انجام دو وظیفۀ اخلاقی هستیم ولی عمل به هر دو امکانپذیر نیست. ناچار باید یک وظیفه را انجام داد. و دیگری را ترک کرد. در این صورت اگر بگوییم ما ملزم به انجام هر دو وظیفه هستیم، کانت با این مشکل مواجه میشود که چطور ممکن است عقل که منشأ احکام اخلاقی است ما را به عمل غیرممکن (انجام دو وظیفۀ متعارض) ملزم کند؟ اگر بگوییم تنها ملزم به انجام یکی از وظایف یعنی وظیفۀ مهمتر هستیم، وظیفۀ غیرمهم الزامی نیست. معنایش استثنا شدن وظیفۀ غیرمهم در اینجاست که با اطلاق وظایف نمیسازد.
کانت در پاسخ به این مشکل میگوید:
برخورد و تضاد تکالیف و الزامات با یکدیگر قابل تصور نیست. در هر حال ممکن است برای یک فاعل، در قاعدهای [که بر خود الزام کرده است] دو زمینۀ الزام وجود داشته باشد که یکی از آنها به تنهایی برای ملزم شدن او کافی نباشد. در این صورت یکی از آن دو زمینه، تکلیف نیست.
وظیفهگرایی کانت با تمام شهرت و قدرتش یک اشکال اساسی داشت و آن عدم توانایی در پاسخ به مشکل تعارض وظایف بود.
بنابراین کانت، تعارض بین وظایف را اصلاً ممکن نمیداند. دلیلش این است که منشأ احکام اخلاقی، عقل است و عقل حکم به محال نمیکند، اما ممکن است در «زمینه» یا مبنای وظایف تعارضی پیش آید، یعنی در یک موقعیت اخلاقی دو «زمینه» و «مبنا» یا به تعبیر ما دو «اقتضا» برای وظیفه وجود داشته باشد که با یکدیگر متعارض باشند، اما این به معنای تعارض وظایف نیست، چون تنها یکی از این مبناها تعیینکنندۀ وظیفۀ ماست و آن، زمینه و مبنای قویتر است.
میتوان گفت کانت برای حل مشکل تعارض وظایف، صورت مسئله را عوض میکند و تعارض در وظایف را به تعارض در زمینهها و مبانی وظایف تبدیل میکند. دیوید راس منتقد اطلاقگرایی کانت است و سعی میکند با طرح نظریۀ وظایف در نگاه نخست و وظایف در مقام عمل، مشکل تعارض وظایف را حل کند. از آنجا که در منابع فارسی، در مورد نظریۀ اخلاقی دیوید راس کار زیادی صورت نگرفته است، در این مقاله ما در صددیم در وهلۀ اول، تبیین و توصیفی از وظیفهگرایی اخلاقی راس ارائه دهیم و در وهلۀ دوم، پاسخ او به مشکل تعارض را بیان کنیم.
۱٫ مبانی فرااخلاقی راس
رئالیسم اخلاقی
دیدگاههای فرااخلاقی یک فیلسوف تأثیر زیادی در دیدگاههای اخلاق هنجاری او دارد، لذا برای تبیین نظریۀ وظیفهگرایی راس در اخلاق هنجاری و برای آشنایی بیشتر با دیدگاههای اخلاقی او، ناچاریم ولو به نحو اجمال به توصیف دیدگاههای فرااخلاقی او بپردازیم. راس یک رئالیست اخلاقی است. به باور او درستی و خوبی، اوصافِ عینی جهان هستند همانطور که شکل، اندازه، جرم و… هستند. او مینویسد:
«نظامی از حقایق اخلاقی به عینیت تمام حقایق باید وجود داشته باشد.»
سپس ادعا میکند:
«نظم اخلاقی… درست به اندازۀ ساختار فضایی یا عددی بیان شده در اصول موضوعۀ هندسه یا ریاضیات، بخشی از ذات بنیادین اصیل جهان است»
ما اعمال را به واسطۀ نگرشهای خودمان، مکالمات، فرهنگ، یا هر چیز دیگر، خوب یا درست نمیسازیم، بلکه نگرشهای اخلاقی ما پاسخهایی به خوبی و درستی «درک شده» است.
طبق نظر راس، آنچه باور اخلاقی ما را در مورد اینکه x خوب است، درست میسازد (وقتی که درست است)، وصف یا خاصیت عینی است که x دارد یعنی خوب بودن. از این لحاظ، احکام ارزشی شبیه احکام رنگها هستند. اگر این حکم من که دیوار قرمز است، درست باشد، به سبب این واقعیت است که دیوار یک وصف رنگی به نام قرمز بودن را دارد. به طور مشابه اگر حکم من در مورد اینکه چیزی خوب است، درست باشد، به خاطر این واقعیت است که آن چیز، یک وصف ارزشی به نام خوب بودن دارد.
رئالیسم راس این نتیجه را در پی دارد که اگر هیچ اوصاف ارزشی -هیچ ارزش عینی- در جهان وجود نداشته باشد، تمام احکام ارزشی ما نادرست خواهد بود، زیرا اگر این وجود اوصاف اخلاقی است که احکام اخلاقی ما را درست میسازد، پس اگر چنین اوصافی وجود نداشته باشند، هیچکدام از احکام ما درست نخواهد بود. این اندیشه که تمام احکام اخلاقی ما نادرست است، در واقع پذیرش یک نظریۀ خطا در باب ارزش است. مطابق نظریۀ خطا، اختلافات اخلاقی شبیه اختلافات در مورد چه رنگی بودن اشیا در جهان بیرنگ است.
شما ممکن است فکر کنید توپ قرمز است در حالی که من فکر کنم قهوهای است، اما هر دوی ما اشتباه میکنیم، زیرا هر دو فکر میکنیم توپ دارای رنگ است ولی در جهان بیرنگ، رنگی نیست. در جهانی که به لحاظ عینی، فاقد ارزش است، قضیه به همین شکل است. من میاندیشم چیزی خوب است و شما میاندیشید بد است. اما هر دوی ما اشتباه میکنیم چون هر دو فکر میکنیم آن چیز دارای ارزشی است ولی در جهانِ فاقد ارزش، ارزشی نیست.
هرچند رئالیسم راس، او را به این نظریه متقاعد میکند که در جهانی که به لحاظ عینی فاقد ارزش است، تمام احکام ارزشی، نادرست هستند، ولی او میگوید دلیلی برای این اندیشه که جهان فاقد ارزش است وجود ندارد.
عقیدۀ او این است که برخی احکام اخلاقی ما درست هستند و آنچه آنها را درست نشان میدهد وجود یک ارزش عینی مرتبط است.
راس یک رئالیست اخلاقی است. به باور او درستی و خوبی، اوصاف عینی جهان هستند همانطور که شکل، اندازه، جرم و… هستند.
ناطبیعتگرایی اخلاقی
راس نه تنها یک رئالیست اخلاقی بلکه یک رئالیست ناطبیعتگراست و معتقد است خصوصیات اخلاقی نمیتوانند بر اساس اصطلاحات کاملاً غیراخلاقی فهمیده شوند. اصطلاحات اخلاقی، اصطلاحات ارزشی یا مرتبط با وظیفه هستند، مانند: «خوب»، «ارزشمند»، «باید»، «شایسته» و «مناسب». اصطلاحات غیراخلاقی، اصطلاحات روانشناختی، جامعهشناسی، تکاملی و علمی هستند، مانند: «میل»، «تأیید»، «جامعه»، «بقا».
اگر «درست» را بر اساس «تأیید جامعه» تعریف کنید، تعریفی طبیعتگرایانه و اگر «خوب» را به «چیزی که باید خواسته شود» تعریف کنید، تعریفی ناطبیعتگرایانه ارائه دادهاید. نظرات نتیجهگرایانه نیز ممکن است طبیعتگرایانه یا ناطبیعتگرایانه باشند. اگر «درست» را به معنای «تولید بیشترین لذت» بگیرید، تعریف طبیعتگرایانه است و اگر به معنای «تولید بیشترین مقدار خوبی» بگیرید، ناطبیعتگرایانه خواهد بود.
اگر اوصاف اخلاقی بتوانند بر اساس اوصاف طبیعی تعریف شوند، موضوعات اخلاقی با مشاهدۀ تجربی قابل تعیین و تصمیمگیری خواهند بود. اگر اوصاف اخلاقی قابل تعریف به این روش نباشند، موضوعات تجربی در تصمیمگیری اینکه باید یا نباید به روش خاصی عمل کرد، مرتبطاند، ولی نظر او این است که حتی زمانی که تمام حقایق تجربی دخیل باشند، باز هنوز یک حکم اخلاقی باید ساخته شود یعنی این حقایق تجربی، عملی را درست یا خوب می کنند نه اینکه خود آنها معنای خوب و درست باشند.
…