هویت موجودات شبیهسازیشده چیست؟
کاتینکا اورس1 مینویسد: اگر خودم را شبیهسازی کنم، رابطهٔ این موجود جدید با من چه خواهد بود؟ و به من درمورد چیزی که از من، مرا میسازد چه خواهد گفت؟ هویت این موجودات شبیهسازیشده چیست؟ این موجودِ از منْ کپیشده، خودِ من نیست. شخصیتش، ادراکش و همچنین جایگاهش در بعد فضا-زمان با من متفاوت است. به کمک این تفاوتهاست که میتوانیم بگوییم که ما صرفاً حاصل ژنهایمان نیستیم. این ادعا میبایست بر تفکرات اجتماعی و اخلاقی ما پیرامون خطرات مشکلآفرین شبیهسازی تأثیر بگذارد.
از زمانی که تیم ایان ویلموت2 متشکل از جنینشناسان بریتانیایی، گوسفندی به نام دالی3 را در سال ۱۹۹۷ شبیهسازی کردند، بحث جنجالبرانگیزی میان دانشمندان، سیاستمداران، و عموم مردم صورت گرفته. این بحث درمورد این است که آیا باید شبیهسازی را ممنوع کرد یا نه. یکی از رایجترین نگرانیها در خصوص شبیهسازی انسان این است که شبیهسازی، “کپیهایی کاملاً یکسان” از جانداران زنده تولید کند. داستان زمانی ترسناک میشود که لشکری از نفرات غیرقابلتشخیص را تصور میکنیم: لشکری از کپیهای انسانی کاملاً مشابه. اما اینکه این موضوع به چه معناست و ماهیت این “اشخاص” شبیهسازیشده چه هست، غالباً نامشخص باقی میماند.
هویت موجودات شبیهسازیشده
این نگرانی بر پایهٔ درکی نادرست از مفهوم هویت-رابطه4 است که به مسئلهٔ شبیهسازی مربوط میشود: این باور اشتباه بر این اساس بنا شده: «شبیهسازی، افرادی را تولید میکند که بهلحاظ جسمی و همچنین ذهنی کاملا یکساناند.» اما هنگامی که ماهیت واقعی شبیهسازی را درک کنیم، ترس از سپاهیانی با نفرات همسان، غیرواقعی به نظر خواهد رسید و بیمعنا خواهد شد.
از دیدگاه فلسفی، این فرض که شبیهسازی، “افراد همسان” تولید خواهد کرد، سریعاً قابلدرک نیست چرا که مفهوم «هویت»، مفهومی مبهم است.
یکی از تفاوتهای فلسفی کلاسیک، هویت عددی (نسبت یک شیء به بقیهٔ اشیاء) را از هویت کیفی (که بر اساس کیفیت آن شیء است) متمایز میکند. یکی از پرسشهای سنتی این است که آیا هویت کیفی، هویت عددی را موجب میشود یا نه: آیا میتوان اشیائی را که خواص کاملاً مشترکی دارند بهلحاظ عددی از هم جدا کرد و تشخیص داد؟ آیا اشیاء «غیرقابلتشخیص» که بهلحاظ کیفی همساناند، بهلحاظ عددی نیز همسان هستند؟ و اینکه آیا اشیائی هم که بهلحاظ عددی همسان هستند، غیرقابلتشخیصاند؟
لایبنیتس5 هر دوی این سؤالها را مطرح کرد و با “قانون لایبنیتس” به آنها پاسخ داد. در واقع این دو قانون، دو اصل منطقی درمورد هویتاند که میتوان آن را بهصورت ذیل توصیف کرد:
ابتدا، هویت افراد غیرقابلتشخیص: اگر الف و ب همسان باشند، بنابراین آن دو در تمامی خواصشان مشترکاند. در یک فرمولبندی: هر چیزی که درمورد ج صدق میکند، درمورد هر چیزی که با ج همسان است نیز صحیح خواهد بود. بیایید تا نام این را هویت کیفیِ “غیرقابلتشخیصبودن” بگذاریم و بهوسیلهٔ آن به مسئلهٔ شبیهسازی نگاه کنیم. گزارهٔ مورد تجزیهوتحلیل چنین است: موجود دال – ج جانداری است که با جانداری دیگر همسان میباشد.
هنگامی که ماهیت واقعی شبیهسازی را درک کنیم، ترس از سپاهیانی با نفرات همسان، غیرواقعی به نظر خواهد رسید و بیمعنا خواهد شد.
در ابتدا توجه داشته باشید که در گزارهٔ بالا دو جاندار ذکر شدهاند که هویت عددی را رد میکنند. بنابراین موجود دال – ج میبایست غیرقابلتشخیصبودن موجودات شبیهسازیشده را تایید کند. اما “غیرقابلتشخیصبودن” به چه مفهومی؟ طبق قانون لایبنیتس، ممکن نیست که دو چیز تنها بهصورت عددی متفاوت باشند، حتما میبایست یک تمایز کیفی بین آن دو باشد. اشیاء متفاوت برخی ویژگیهایی دارند که اشیاء دیگر، آن ویژگیها را ندارند، و این یک خصوصیت مثبتی است که اشیاء را از هم متمایز میکند. برایناساس، موجودات شبیهسازیشده موکداً نمیتوانند غیرقابلتشخیص باشند.
آنها جانداران زندهای هستند که در مکانی خاص در فضا و زمان قرار گرفتهاند. زندگی آنها توالیهای زمانی-مکانی خاصی را شکل میدهند. هریک از آنها بهواسطهٔ داشتن خصوصیات مثبت، بخشی از هویتی را دارد که هیچچیز دیگری نمیتواند آن بخش از هویت را داشته باشد. درنتیجه بایستی تفسیر سادهتری از این باور ارائه شود؛ باوری که میگوید این موجوداتِ جدید، غیرقابلتشخیصاند.
این تعریف بهصورت طبیعی تمایز دیگری ارائه میدهد که ویژگیهای رابطهای را از ویژگیهای ذاتی جدا میکند. ویژگیهای رابطهای، هویت یک شیء را که مربوط به محیطش است، شکل میدهند. ویژگیهای ذاتیِ یک شیء آنهایی هستند که آن شیء بهصورت مستقل از دیگر چیزها دارد؛ یعنی هویت شیء در خودش. واضحاً موجودات شبیهسازیشده نمیتوانند در تمام ویژگیهای رابطهایشان غیرقابلتشخیص باشند زیرا هر شیء زمانی-مکانی، یک رابطهٔ خاص با محیطش دارد. اما آیا این موجودات جدید بهطور ذاتی غیرقابلتشخیصاند؟
پاسخ این سؤال را بایستی بهصورت تجربی درک کنیم، چرا که قلب این مشاجره در اینجا قرار دارد. مردم نگران این موضوع هستند که موجودات شبیهسازیشده واقعاً با یکدیگر همسان باشند طوری که نتوان آنها را از همدیگر تشخیص داد.
اما چگونه جانداران از همدیگر تشخیص داده میشوند؟ این سؤال دررابطهبا ژنتیک، فیزیولوژی، ادراک، شناخت و شخصیت مطرح میگردد.
الف) ظاهراً این موجودات جدید بهلحاظ ژنتیکی از همتایانشان غیرقابلتشخیصاند.
بااینحال آنها کپیهای بینقصی نیستند: موجودات شبیهسازیشده، هرگز کاملاً بهلحاظ ژنتیکی همسان نخواهند بود چرا که DNA میتوکوندری که حدوداً یک درصد از DNA درون سلول حساب میشود، متمایز است. اما فرای ساختارهای ژنتیکی، چقدر یک موجود شبیهسازیشده و یک اهداکنندهٔ DNAباهم مشابهاند؟ یا باز فرای همین ساختارهای ژنتیکی، چقدر این موجود شبیهسازیشده و شبیهسازیهای مختلفی که از سلولهای یک منبع اهداکننده نشئت گرفته، مشابهاند؟ هر کسی یا هر چیزی که هست، بسیار پیچیدهتر از ژنتیک میباشد. ایان ویلموت بهشدت تاکید داشت که یک فرد از چیزهای بسیار بیشتری از ژنها ساخته شده. به همین ترتیب، روث هابارد مینویسد: «گوسفند دالی یک کپی حقیقی، یا یک شبیهسازی از گوسفند مادهٔ اصلی نیست. در واقع دالی یک شبیهسازی از DNA هستهای است. اما چیزی بیشتر از DNA برای زندگی وجود دارد، حتی برای گوسفند.»
ب) فردیت فیزیولوژیکی
ساختار ژنتیکی یک جاندار تا حدی فیزیولوژی آن را تعیین میکند؛ حداقل در لحظهٔ لقاح و تولد (مگر اینکه محیط در این میان چیزهایی را تغییر داده باشد). بااینحال همانطور که چیزی بیشتر از DNA برای زندگی وجود دارد، فیزیولوژی ما چیزی بیش از آن است که DNA قادر به تعیین آن باشد. فیزیولوژی ما عمیقاً تحت تاثیر محیط و تجربیات ما در رحم است. هر اتفاق کوچکی، بر فرد آینده اثر میگذارد.
نیازی نیست که موجودات شبیهسازیشده مانند دوقلوها به یکدیگر شباهت داشته باشند، در واقع دوقلوها، حتی دوقلوهای بهاصطلاح «همسان»، میتوانند تفاوتهای چشمگیری را بروز دهند. آنها باید در حقیقت تا آنجا که محیط و تجربیاتشان متفاوت است، فرق داشته باشند. ساختار عصبی حقیقی مغز آنها نیز قابلتشخیص است زیرا رشد عصبی تا حدی تابع تجربه است. افراد مختلفی که از سلولهای اهداکنندهٔ یکسان به وجود آمدهاند نیز میتوانند در شرایط کاملاً متفاوت رشد کنند و بسیار کمتر از دوقلوها به یکدیگر شبیه باشند.
افراد مختلفی که از سلولهای اهداکنندهٔ یکسان به وجود آمدهاند نیز میتوانند در شرایط کاملاً متفاوت رشد کنند و بسیار کمتر از دوقلوها به یکدیگر شبیه باشند.
ج) فردیت ادراکی و شناختی
حتی اگر افرادی که بهلحاظ ژنتیکی غیرقابلتشخیصاند، بهطور همزمان از یک رحم متولد شوند و با هم رشد کنند، بدنهای متمایز با دیدگاهها و حالات ذهنی متفاوت خواهند داشت؛ چه دوقلو باشند، چه شبیهسازیهایی با منبع سلولهای اهداکنندهٔ یکسان، یا موجودی جدید و اهداکنندهٔ DNA.
د) شخصیت
موجودات شبیهسازیشده، شخصیتهای خاص خود را خواهند داشت. محیط تا حدی شخصیت ما را شکل میدهد: تربیت، آموزش، فرهنگ و غیره. دوقلوها شخصیتهای متفاوتی دارند و شبیهسازیها هم نیازی به اشتراک بیشتر ندارند. اگر مثلاً باهم بزرگ نشوند، ممکن است اشتراکات کمتری نیز داشته باشند. و شکاف نسلی که معمولاً بین این موجود جدید و اهداکنندهٔ DNA وجود دارد، قطعاً شخصیتهای متفاوتی را ایجاد میکند.
پیشرفت علمی دائماً موقعیتهای جدید و ناآشنایی را ایجاد میکند که مفاهیم سنتی ما را زیر سؤال میبرد و گویا از حساسیت و قضاوت اخلاقی ما پیشی میگیرد. انگار که مفاهیم کلاسیک، نگرشهای عادیشده یا شیوههای زندگی، در معرض تهدید هستند. نیاز شدید انسان به امنیت و ترس از ناشناخته ممکن است تا حد زیادی توضیح دهد که چرا بسیاری از مردم خودبهخود با شبیهسازی مشکل دارند. بااینحال ابزار و حساسیتهای فلسفی ما برای پیشرفتهای علمی جدید غیرقابلاستفاده نیستند. در واقع بخش مهمی از دستگاه مفهومی را که برای پرداختن به جنبهٔ هویتی شبیهسازی نیاز داریم، از فلسفهٔ قرن هفدهم به ما میرسد؛ یعنی قانون لایبنیتس. شما و شکل شبیهسازیشدهتان در یک رابطهٔ مشابه (نه هویتی مشابه) قرار میگیرید. ملاقات با همشکل خود ممکن است به شما کمک کند تا اهمیت یادگیری و تجربه را در چیزی که از شما، شما را میسازد، درک کنید. شما خیلی بیشتر از ژنهای خود هستید و شبیهسازیشدهها تهدیدی برای فردیت شما نخواهد بود. تأثیر آثار فرهنگی بر معماریِ مغزی که در حالِ رشد است، بسیار زیاد میباشد (اورس ۲۰۲۰) و منحصربهفردبودن هر شخصی را افزایش میدهد.
شبیهسازی چه یک موهبت باشد یا یک نفرین، روشی نیست که انسانهای خودمحور بتوانند از طریق آن خود را تکرار کنند، و نه راهی است برای تولید ارتشی از افراد غیرقابلتشخیص. هر موجود جدید دارای خواصی است که نه اهداکنندهٔ DNA آن و نه موجودات جدید دیگر با منبع مشابه سلولهای دهنده، بتوانند به اشتراک بگذارند. این هم یک موضوع منطقی و هم یک حقیقت تجربی است. مطمئناً شبیهسازی خطراتی به همراه دارد: اجتماعی، اخلاقی، و شاید ژنتیکی. اما این واقعیت که موجودات شبیهسازیشده از نظر ژنتیکی بسیار شبیه به هم هستند، به نظر من یکی از کمترین و کوچکترین نگرانیها است.
منابع
- Brem, G. (1997). Presentation at the XXXVIth Meeting of the Group of Advisers on the Ethical Implications of Biotechnology, the European Commission.
- Evers K. (1999). The Identity of Clones, Journal of Medicine and Philosophy, 24(1): 67–۷۶٫
- Evers, K. (2020) The Culture-Bound Brain: Epigenetic proaction revisited. Theoria, https://doi.org/10.1111/theo.12264
- Feinsilber, M. (1997). ‘Sheep boggles the human mind,’ Washington Post, April 6.
- Gorovitz, S. (1982). Doctors Dilemmas, Oxford University Press, India.
Hubbard, R. (1997). ‘Irreplaceable ewe,’ The Nation, March 24. - Leibniz, G.W. (1686). Discours de Métaphysique.
- Silver, L. (1997). ‘Who says Mother Nature knows best?’ Focus, The Sunday Times, March
- Wertz, D. (1997). ‘Cloning humans: Is it ethical?’ The Gene Letter, Vol. 1, Issue 5, March. Wilmut, I. et al. (1997). ‘Viable offspring derived from fetal and mammalian cells,’ Nature 385, 810–۸۱۱٫
این نوشته در سال ۲۰۲۱ در وبسایت iai News منتشر شده است. کاتینکا اورس، پروفسور فلسفه، محقق ارشد فلسفه در مرکز اخلاق پژوهشی و اخلاق زیستی (CRB) در دانشگاه اوپسالا و استاد افتخاری در دانشگاه مرکزی شیلی است. تحقیقات او بر فلسفهٔ ذهن، فلسفهٔ عصبی، اخلاق زیستی و اخلاق عصبی متمرکز است.