هنر «نمیدانم» گفتن
از دانشگاه علوم پزشكی بوشهر بيرون آمدم تا بروم داخل شهر گشتی بزنم. عصر بود و هوا خنك. پرايدی توقف كرد. سوار شدم. مرد ميانسالی بود و شروع كرد به گفتوگو. كمي از خودش گفت. بازنشسته بود و براي برآوردن نيازهای معيشتی مسافركشی میكرد. لهجه خوش بوشهری او برايم جالب بود. دوست داشتم يكسره حرف بزند و من گوش كنم، اما پرسشهايی در ذهن داشت.
كمی بعد پرسيد كه میتواند چند سوال كند. با آنكه تا ظهر يكسره كلاس داشتم، گفتم بله. سوالی كرد درباره شيوه ازدواج پسران حضرت آدم. گفتم برخی اين را میگويند و برخي آن را. گفت: «خودت! چه میگی؟» گفتم كه نمیدانم و نظر خاصی ندارم. گفت خوب يك سوال ديگر. گفتم بفرماييد. گفت: «ناراحت نميشی؟» گفتم نه. باز سوالی كرد درباره تاثير مصرف سيب بر جنسيت جنين. گفتم نمیدانم. باز سوال سومی كرد كه آن را هم با يك «نمیدانم» خيالم را راحت كردم.
با دلخوری ملايمی گفت: «پس تو چی میدونی؟ شما تو حوزه چی میخونيد؟ برو كمی تحقيق كن، ياد بگير!» گفتم: «چشم، حتما.» در آن لحظه دلم براي خودم سوخت كه با اين همه فضل و كمالات استادی و پژوهشگری! نتوانسته بودم نظر مساعد او را به دانش خودم جلب كنم. دلم براي او هم سوخت كه با كسانی سر و كار دارد كه پاسخ همه سوالات را ميدانند. احتمالا به عمرش طلبهای نديده بود كه آشكارا و به راحتي بگويد «نمیدانم».
يكي از مشكلات ما در مقام مدرس دانشگاهی يا طلبه حوزوی آن است كه همواره در معرض پرسشهای مختلف و پرسشنماهای عجيب و غريب افراد گوناگون قرار داريم. همواره از ما انتظار میرود كه به آنها حتما پاسخ «درست» بدهيم.
اصولا در شهرهای كوچك گفتن «نمیدانم»، آنهم از سوی افراد تحصيلكرده كه «سر در كتاب» دارند، تف سربالا است و گويندهاش را بياعتبار میكند. با اين همه، سالها بود آموخته بودم با اين قضيه راحت برخورد كنم و نگران قضاوت اين و آن نباشم. مرا به مقصد رساند. خواستم كرايه بدهم. نگرفت و گفت مهمان من باش. هر چه اصرار كردم. قبول نكرد. يادش بخير انسان شريفی بود. گرچه نتوانستم به پرسشهای «حياتی» او پاسخ بدهم، اما سعی كرد در حد خودش به من لطفی كند.
يكي از مشكلات ما در مقام مدرس دانشگاهی يا طلبه حوزوی آن است كه همواره در معرض پرسشهای مختلف و پرسشنماهای عجيب و غريب افراد گوناگون قرار داريم. همواره از ما انتظار میرود كه به آنها حتما پاسخ «درست» بدهيم. گفتن «نمیدانم» در اين فرهنگ نه تنها كارآمد نيست، افزون بر آن، نوعی كسر شأن به شمار میرود و از اعتبار ما میكاهد. گاه نيز چنان اين پرسشها بیمعنا به نظر میرسد كه بهترين پاسخ همان «نمیدانم» است. با اين حال، در اين فضا غالبا درگير پاسخگويی میشويم و چون بلد نيستيم، سخنان بیربطی میگوييم و همزمان يك فرهنگ غلط را تقويت و بازتوليد میكنيم؛ انگار ما حلالمسائل متحرك هستيم.
بخشي از فرآيند خودپايی اخلاقی و مسووليت شهروندی ما آن است كه براي دانستههای خودمان مرزی تعيين كنيم. در حالی كه به ديگران میگوييم چه میدانيم، با شهامت و بیپروا به آنها بگوييم كه چه «نمیدانيم» و اين «نمیدانم» را چنان تكرار كنيم تا برای مخاطبان عادی شود. هنگامی كه آرام آرام به «نمیدانم» گفتن عادت كرديم، اتفاق مهمی میافتد. ديگران به دانستههای ما احترام بيشتری میگذارند و باور میكنند كه چه «واقعا» میدانيم و اين خود بخشی از فرآيند اعتمادآفرينی است. البته يك نتيجه ناخواسته ديگر هم دارد و آن اينكه باور نمیكنند كه «واقعا» نمیدانيم، بلكه تصور میكنند داريم شكستهنفسی میكنيم يا حوصله پاسخگويی را نداريم. به حق گفتهاند كه گفتن «نمیدانم» نيمی از دانشوری است.