همهچیز برایِ انسان، حتّی سیاست
تا آنجا که من اطّلاع دارم، کتابِ The Politics of Happiness: What Government Can Learn from the New Research on Well-being، نوشتهیِ Derek Curtis Bok، که اکنون ترجمهیِ نیکویِ فارسیِ آن، به قلمِ نرگس سلحشور، زیرِ عنوانِ سیاستِ شادکامی: آنچه حکومت میتواند از تحقیقاتِ جدید دربابِ بهروزی بیاموزد، نشر یافتهاست، نه فقط نخستین نوشته با این عنوان، بل، نخستین نوشته با این موضوع است که در غرب منتشر شده است.
این کتاب، در واقع، شاملِ یک توصیه است و یک گزارشِ تحقیقات. توصیه این است که حکومتها باید فرآیندِ حکومت و نیز رفتارهایِ حکومتی را معطوف به فرآوردهای، به نامِ ”شادکامی شهروندان‟ کنند. و، بنابراین، در مقامِ داوری دربابِ موفّقیّت/شکست یا خوبی/بدیِ یک نظامِ حکومتی و دربابِ مقایسهیِ نظامهایِ حکومتی با یکدیگر، ملاک، معیار، سنجه، و میزان باید وسعت و عمقِ شادکامیِ شهروندان باشد. گزارشِ تحقیقاتِ تجربی، میدانی، و آماریِ انجامگرفته، نیز، عبارت است از این که شادکامیِ شهروندانِ هر حکومت یا جامعهای به هفت عاملِ مهمّ بستگیِ تمام دارد، به نحوی که میتوان این شادکامی را تابعی از این هفت متغیّر قلمداد کرد. این هفت عامل عبارت اند از:
۱) خُلقوخویِ موروثیِ هرکس؛ ۲) ازدواج: در تقابل با تجرّد، از دست دادنِ همسر، متارکه با همسر، و زندگیِ مشترک امّا نه با ازدواجِ رسمی؛ ۳) داشتنِ روابطِ اجتماعی، مانندِ دوستی و همنشینی، مشارکت در گروههایِ اجتماعی، و انجام دادنِ کارهایِ خیریّه و رایگانبخشانه؛ ۴) داشتنِ رضایتِ شغلی-حرفهای، در تقابل با نداشتنِ رضایت از شغل و حرفهیِ خود و از دست دادنِ شغل و حرفه، اعمّ از این که این از دست دادنِ شغل و حرفه ناشی از اخراجِ دستهجمعیِ گروهی از شاغلان به کار، از جمله آن شهروندِ خاصّ، باشد (به اصطلاحِ نادرستِ رایج، ناشی از تعدیلِ نیروها) یا ناشی از اخراجِ فقط همان شهروند، به علّتی خاص؛ ۵) تلقّیِ خودِ شخص از چند و چونِ سلامتِ جسمانی و بدنیِ خود، در تقابل با تلقّیی که پزشکان از این امر دارند؛ ۶) داشتنِ ایمانِ دینی و مذهبی یا، لااقلّ، داشتنِ آرمانی شخصی که کمابیش به اندازهیِ ایمانِ دینی و مذهبی به آدمی قُوت و قُوَّتِ ذهنی و روانی بدهد، مانندِ آرمانِ آشتی و دوستی با محیطِ زیست و آرمانِ سادهزیستیِ خودخواسته؛ و ۷) داشتِن نظامِ حکومتیِ مردمسالار، ملتزم و متعهّد به آزادیهایِ سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی و اجتماعیِ شهروندان، کاملاً پایبند به قانونِ اساسی و سایرِ قوانینِ کشور، کارآمد و مشکلگشا، دارایِ کمترین میزانِ خشونتورزی، دارایِ کمترین میزانِ فساد، برخوردار از اعتمادِ کاملِ شهروندان (مخصوصاً پلیس و قوّهیِ قضائیّه)، و مسؤولیّتپذیر و پاسخگو. البتّه، هر یک از این هفت عامل قیود و شروط و حدود و ثغور ای دارند که تفصیل و شرحِ آنها در فصولِ کتاب آمده است.
من، در اینجا، قصدِ تلخیصِ مطالبِ این کتاب را ندارم، دستِکم به این جهت که کتاب بهصورتی چنان موجَز و فشرده نوشته شده است که تلخیص اش برایِ من مقدور و میّسر نیست و، برایِ اطّلاعِ بر مطالبِ آن، ظاهراً، راهی جز در مطالعه گرفتنِ آن نیست.
در عوض، میخواهم به ذکرِ مهمّترین پیشفرضهایِ توصیهیِ اصلیِ کتاب بپردازم. این توصیه که هر حکومتی باید شادکامیِ شهروندانِ خود را آماج بگیرد و همهیِ سیاستگذاریها و خطِّمشیها و تنظیمات و مقرّراتِ خود را وسائلی در جهتِ نیل به این هدف تلقّی کند و پیشفرضها ای دارد که مهمّترین آنها بدین قراراند:
۱) حکومت در روابط و مناسباتاش با سایرِ نهادهایِ اجتماعی قدرتِ وادارندگی و/یا قدرتِ بازدارندگی دارد. شادکامیِ انسانها، چنانکه حتّا از گزارشی که در این کتاب از مطالعات و تحقیقاتِ انجامگرفته ارائه شده است برمیآید، به اموری بستگی دارد که در نهادهایِ اجتماعیای مانندِ خانواده، اقتصاد، علم و فنّ و هنر، اخلاق، دین و مذهب، و تعلیم و تربیت جریان دارند، اگر نهادِ حکومت در این نهادهایِ دیگر قدرتِ دَخل و تصرّف، چه قدرتِ ایجابی و وادارنده و چه قدرتِ سلبی و بازدارنده، نداشته باشد چهگونه میتواند تصمیماتی اتّخاذ کند و به موقعِ اجراء گذارد که تأمینکنندهیِ عواملِ مؤثّر در شادکامی باشند؟
۲) شادکامیِ انسانها یا منحصراً یا عمدتاً به اوضاع و احوالِ آفاقی، بیرونی، و عینیِ آنان بستگی دارد. تیررسِ اقداماتِ حکومت، اعمّ از تصمیمها و اجراءِ تصمیمها، اوضاع و احوالِ بیرونی و عینیِ شهروندان است. آنها میتوانند، به مَدَدِ فنونِ مختلف، از جمله فنونِ مهندسی، پزشکی، و مدیریّتِ اقتصادی، در طبیعت، بدنِ انسانها، و اوضاع و احوالِ معیشتیِ انسانها، از جمله خوراک و نوشاک، پوشاک، سوخت، مسکن، کار، فراغت، استراحت، سفر و تفرّج، تغییراتِ مثبت و همسو با شادکامی ایجاد کنند، یعنی اوضاع و احوالِ بیرونی و عینیِ آنان را بهبود بخشند. امّا، اگر متفکّری ادّعا کند که شادکامیِ انسانها یا منحصراً یا عمدتاً به اوضاع و احوالِ اَنْفُسی، درونی، و ذهنیِ آنان، یعنی به نگرش و نظرگاهِ خودِ شان، بستگی دارد و، در نتیجه، بهبودبخشی به اوضاع و احوالِ بیرونی و عینیشان یا هیچ تأثیری در شادکامیشان ندارد یا تأثیری اندک دارد، آنگاه، نمیتوان از حکومت مطالبهیِ شادکامیِ شهرونداناش را کرد.
متفکّران بزرگ ای همچون بودا، رواقیان، و اسپینوزا، و حتّا شوپنهاور و نیچه، چنین دعویی داشتهاند و، بهصورتهاای کمابیش متفاوت و با درجاتِ تأکیدِ متفاوت بر نظرگاهگرایی (perspectivism)، و این که همهچیز در عالمِ انسانی و زندگیِ اجتماعی، بالمآل، دائرمدارِ نگرش و نظرگاهِ فرد به جهان، نه خودِ جهان، است، پای فشردهاند.
۳) همهیِ انسانها یا، دستِکم، همهیِ شهروندانِ یک جامعه فهرستی کمابیش مشترک از خواستهها دارند، بدین معنا که خواستهها شان به تعدّدِ گروههایِ اجتماعی یا به تعدّدِ افراد متعدّد و متکثّر و متفاوت نمیشوند. اگر چنین تعدّد، تکثّر، و تفاوتی در کار باشد، باز، مطالبهیِ شادکامیِ شهروندان از حکومت مطالبهیِ امری محال است.
۴) خواستههایِ انسانها، سرانجام، با نیازها شان تضادّ و تعارض ندارند. تضادّ و تعارض میان خواسته و نیاز یا خوشآیند/ بدآیند با مصلحت/ مفسده یا سودِ کوتاه مدّت یا سودِ نهایی و درازمدّت در زمانی که دورانِ طفولیّتمان را طیّ میکنیم پدیدهای بسیار رایج و کثیرالوقوع است. بدنمان به فلان خوراک نیاز دارد؛ امّا، آن خوراک را نمیخواهیم. به بهمان خوراک نیاز ندارد و حتّا خوردنِ آن به بدن زیان میرساند؛ امّا، آن را میخواهیم. چون، بر اثرِ سرماخوردگی، بیمار شدهایم. به قرص، کپسول، شربت، یا آمپولِ خاصّای نیاز داریم و از آن نفرت داریم و سخت خواستارِ بستنی یا شکلاتایم که به مصلحت و سودِ نهایی و درازمدّتِ بدنمان نیست. در چنین وضع و حالهاای، البتّه، پدر و مادرِ ما نیازمان را بر خواستهمان و مصلحتمان را بر خوشآیندِ مان ترجیح میدهند، و بحقّ چنین میکنند. از چه زمانی به بعد، وضعِمان، از این جهت، با وضعِ دورانِ کودکیمان فرق پیدا میکند؟ از چه زمانی به بعد، یقین داریم که خواستهمان با نیازمان همسود و هماهنگاند و با هم تضادّ و تعارض ندارند؟ از کی به بعد، هرچه را نیاز داریم میخواهیم و هرچه را نیاز نداریم نمیخواهیم و هرچه میخواهیم موردِ نیازِ ما است و هرچه نمیخواهیم موردِ نیازِ ما نیست؟ اگر نتوان چنین وقتی را، که مرزِ میانِ طفولیّت و بلوغِ عقلانی و اخلاقیِ ما است، تعیین کرد باید پذیرفت که همواره در معرضِ این خطرایم که نیازمان را فدایِ خواستهمان کنیم و خوشآیندمان را بر مصلحتمان رجحان دهیم. و، در این صورت، از حکومت چه توقّعی باید داشت؟ توقّعِ تأمینِ خواستهها یا تأمینِ نیازها؟ به تعبیرِ دیگر، اگر معادلهیِ ”آنچه انسانها میخواهند=آنچه انسانها باید بخواهند‟ برقرار نباشد شهروندان از حکومت مطالبهیِ چه چیزی باید بکنند؟
برایِ رفعِ هرگونه سوءِ تفاهم، بر این نکته تأکید ورزم که تشخیصِ نیازهایِ آدمیان را از هیچ ایدئولوژیی، اعمّ از دینی و غیرِدینی، نباید خواست. همچنانکه، امروزه، پیشرفتِ علومِ تغذیه به جاای رسیده است که یک متخصّصِ علومِ تغذیه میتواند به هریک از ما بگوید که، با توجّه به سنّ، جنسیّت، وزن، و طولِ قدّمان، در هر شبانه روز به چه مقدارِ پروتئین، کلسیم، و ویتامین، کالری، و … نیاز داریم، سایرِ نیازهایِ جسمانی، ذهنی، و روانی مان را نیز باید متخصّصانِ علومِ مختلفِ ناظر به انسان تعیین کنند، و نه هیچ مقام و مرجعِ دیگرای.
۵) علوم و معارفِ بشری به حدّی از پیشرفت دست یافتهاند که بتوانند دو چیز، یکی نیازهایِ انسان و دیگری تعارضِ/ عدمِتعارضِ خواستههایِ انسان با نیازهایِ او، را دریابند.
۶. حکومت، خود، خواستهها و/یا نیازهاای متعارض با خواستهها و/یا نیازهایِ شهرونداناش ندارد. پیدا است که اگر چنین تعارضی وجود داشته باشد یا وجود یابد، واقعنگری حکم میکند که توقّع نداشته باشیم که حکومت خواستهها و/ یا نیازهایِ خود را فدایِ خواستهها و/یا نیازهایِ شهروندان کند. چنین توقّعی خلافِ تجربهیِ تاریخیِ نوعِ بشر و خلافِ شهودِ درونیِ هر فردِ انسانی نیست؟
قصدِ من فقط عرضهیِ مهمّترین پیشفرضهایِ سیاستِ شادکامی بود، نه این که قصدِ نقد یا ردِّ هیچیک از آنها را داشته باشم. بر عکس، به نوبهیِ خود، بسیار خشنودام از این که متفکّری مانندِ دِرِک باک، که یکی از بزرگترین حقوقدانان و متخصّصانِ تعلیم و تربیت در امریکا است و سالهایِ طولانی رئیسِ دانشگاهِ هاروارد بوده است به چنین مسألهیِ مهمّای دلمشغولی نشان داده است.
مطالعهیِ این کتاب را قویّاً توصیه میکنم.