نقش دین در خشونت
در این سلسله از مقالات به بررسی نقش دین در خشونت خواهم پرداخت. تا آنجا که من می دانم، کسانی که بر این باورند که دین در پیدایش خشونت در روابط انسان ها و جامعه ی انسانی نقش دارند از دو راه متفاوت به سود این بارو استدلال می کنند. بیایید این دو استدلال را به ترتیب (۱) «استدلال مبتنی بر تاریخ دینی» و (۲) «استدلال مبتنی بر تفسیر متون دینی» بنامیم.
استدلال مبتنی بر «تاریخ دین داری»، که گاهی از اوقات به تسامح «تاریخ دین» خوانده می شود، می گوید که این تاریخ خونبار است، بدین معنا که دین داران در طول تاریخ علیه هم کیشان و هم نوعان خود دست به خشونت زده اند، و این خشونت از آموزه های دینی سرچشمه می گیرد.
استدلال مبتنی بر متون دینی اما مستقیما به سراغ متون دینی میرود و میکوشد نشان دهد که بر اساس تفسیری موجه، این متون متضمن آموزه ها و احکام خشونت بار است، زیرا در این متون (۱) هم به موئمنان و پیروان دین توصیه می شود با دیگران به خشونت رفتار کنند (وجود احکام خشن در شریعت)، و (۲) هم با تعبیراتی که متضمن خشونت زبانی است دربارهی مخالفان و منکران دین یا خطاب به آنان سخن گفته میشود.
این دو استدلال معمولا از یکدیگر تفکیک نمیشود، در حالی که نه منطقا ارتباطی بین آنها برقرار است و نه مقدمات مشترکی دارند، هرچند هر دو به نتیجه واحدی میرسند و آن نقش دین در خشونت است.
اولی استدلالی تاریخی است که مانند سایر استدلالهای تاریخی بر شواهد تاریخی تکیه میکند و راه نقد آن نیز این است که ضعف شواهد تاریخی مطرح شده و مکفی نبودن آنها را نشان دهیم.
اما استدلال دوم از سنخی دیگر است. در این استدلال ما با تفسیر متن سر و کار داریم و راه نقد آن نیز این است که نشان دهیم تفسیر خشونتآمیز از متن مورد نظر فاقد اعتبار معرفتشناختی و هرمنوتیکی لازم است. دست کم به خاطر این که به دست دادن تفسیری موجه و عاری از خشونت از این متون نیز ممکن است.
…