در حوزه با این پرسش روبهرو میشدم که چرا جهان و انسان را در قالب مأنوس و روال مرسوم تدریس نمیکنید؟ و در دانشگاه نیز میپرسیدند: چرا همین متن معارف را که تصویب شده تدریس نمیکنید؟ در پاسخ هر دو سؤال میگفتم: من میخواهم این موضوع را مطابق فلسفه قرآن و اهلبیتعلیهم السلام مطرح و بررسی کنم نه بر اساس فلسفه ارسطویی یا فلسفه ارسطویی اسلامی شده. امّا میدانستم و میدیدم این سخن برای مخاطبان من سخت گران و تکان دهنده است و در فکر خودم انصاف میدادم که آنان حق دارند؛ زیرا فلسفهای که در هر مکان و زمان، در هر ذهن و روان، در خودآگاهها و ناخودآگاهها بهنام «فلسفه اسلامی» شناخته شده اینک من عنوان «فلسفه ارسطویی اسلامی شده» به آن میدهم. خودم به هیمنت و نامأنوسی گفتارم آگاه بودم و مخاطب حق داشت در همان آغاز بر محکومیت من حکم دهد: عجب این دیگر چه سخنی است؟! این چه رفتار و برخوردی است که با بزرگانی چون ابن سینا، فارابی، صدر المتألهین، حاجی سبزواری و… میشود؟! و فلسفهشان نه اسلامی بل «اسلامی شده» معرّفی میشود!
کاش یک کلمه از فلسفه میفهمیدی بعد میومدی رد میکردی
و کاش بویی از روش اهل بیت میبردی و سپس نظر میدادی
طعمه هر مرغکی انجیر نیست…
لو سکت الجاهل مااختلف الناس