معنای عدالت را باید کشف کرد یا خلق؟
طرح دو پرسش اساسی در مورد «عدالت»
۱) آیا اساساً لفظ عدالت میتواند واجد معنایی باشد؟
۲) اگر لفظ عدالت واجد معنایی باشد، معنای آن را باید کشف کرد یا خلق؟
در بین ایدههای ارزشی، ایده عدالت از چنان اهمیتی برخوردار بوده است که باعث شده تا از گذشتههای دور تاکنون، عدالتکاوی و عدالتخواهی یکی از مسائل اساسی گروه بزرگی از رهبران فکری و پیروان پرشمار آنان در دو حوزه نظر و عمل باشد. در حوزه نظر، متفکران بسیاری بخش زیادی از عمر خود را صرف کاوش در ایده عدالت کردهاند. در حوزه عمل نیز انسانهایی با اعتقاد به ایدهای خاص از عدالت، از سر عدالتخواهی در راه تحقق آن مبارزه کرده و در مواردی نیز جان خود را در راه آن فدا کردهاند. اما امر واقع این است که با وجود صرف حجم عظیمی از منابع کمیاب فکری، گرچه در حال حاضر اشتراک نظرهای بسیاری در مورد ایده عدالت وجود دارد؛ اما گاهی میزان ناسازگاری نظرات به حدی است که گویی زدودن ناسازگاریها محال مینماید.
برای روشن شدن میزان ناسازگاریها میتوان به ذکر نظرات دو متفکر لیبرال تأثیرگذار قرن بیستم؛ یعنی رالز(۲۰۰۲-۱۹۲۱) و هایک (۱۹۹۲-۱۸۹۹) اکتفا کرد. رالز فیلسوف لیبرال امریکایی، با بیان این گزاره اخلاقی-سیاسی قاطع که «عدالت نخستین فضیلت نهادهای اجتماعی است.»، پیشنهاد کرد که معیار نهایی برای ارزیابی نهادهای اجتماعی، عدالت باشد. بر اساس این معیار، ساختار اساسی یک جامعه باید به گونهای سامان یابد که دو اصل عدالت پیشنهادی وی، در چنین ساختاری نهادینه شوند.
با وجود صرف حجم عظیمی از منابع کمیاب فکری، گرچه در حال حاضر اشتراک نظرهای بسیاری در مورد ایده عدالت وجود دارد؛ اما گاهی میزان ناسازگاری نظرات به حدی است که گویی زدودن ناسازگاریها محال مینماید.
در مقابل هایک فیلسوف لیبرال اتریشی بر این باور بود که: «اصل عدالت توزیعی، زمانی که اعلام شود، نمیتواند محقق شود مگر این که کل جامعه طبق آن سازماندهی شود. این ممکن است نوعی جامعه تولید کند که در تمامی جنبههای اساسیش در مقابل یک جامعه آزاد باشد». لازم است به این نکته مهم توجه شود که هایک این نظر خود را در جلد دوم از مجموعه سه جلدی قانون، قانونگذاری و آزادی ذکر کرده و به روشنی مخالفت خود را با «سراب عدالت اجتماعی» بیان میکند. در تایید نظر هایک در مورد ایده عدالت، میتوان به این باور دیوید میلر، یکی از نظریهپردازان عدالت، در مورد هایک نیز اشاره کرد: «برای هایک سخن گفتن از «عدالت اجتماعی» به منزله یک معیار ایدهال توزیع به همان بیمعنایی سخن گفتن از «سنگ اخلاقی» بود.». با ملاحظه این دو ارزیابی کاملاً متعارض رالز و هایک از ایده عدالت، آن هم توسط دو متفکر لیبرال معاصر، اهمیت بررسی پرسشهای ابتدای این نوشتار روشن میشود.
البته گرچه بررسی رابطه بین لفظ و معنا در حالت کلی، حاوی نکات آموزندهای است، در اینجا فقط به ذکر نکاتی در مورد رابطه لفظ و معانی مختلف عدالت بسنده میشود. میتوان گفت از قدیمالایام، لفظ عدالت برای اشاره به معانی یا مفاهیم مختلف استفاده شده است، معانی یا مفاهیمی که خود محصول مفهومسازی یا نظریهپردازیهای مختلف بودهاند. برای بررسی این معانی مختلف، نیازمند نوعی طبقهبندی هستیم. گرچه ممکن است طبقهبندیهای مختلفی در این مورد وجود داشته باشند، در اینجا ضمن ارائه یک طبقهبندی پیشنهادی، با ذکر نکات و مثالهایی سعی میشود از روشنگری این طبقهبندی دفاع شود. این طبقهبندی در سه گام و در قالب تفکیکهای زیر صورت میگیرد:
در نخستین گام میتوان معانی مختلف عدالت را در دو دسته کلی معانی حقیقی و اعتباری عدالت طبقهبندی کرد. منظور از معنای حقیقی عدالت این است که عدالت یک قانون قابل کشف در مورد تمام یا بخشی از جهان هستی است.
الف) تفکیک بین معانی حقیقی و اعتباری عدالت و ارتباط بین آنها
در نخستین گام میتوان معانی مختلف عدالت را در دو دسته کلی معانی حقیقی و اعتباری عدالت طبقهبندی کرد. منظور از معنای حقیقی عدالت این است که عدالت یک قانون قابل کشف در مورد تمام یا بخشی از جهان هستی است. برای روشن شدن معنای حقیقی عدالت میتوان از دو مثال، یکی از عصر فیلسوفان یونان باستان و دیگری عصر روشنگری کمک گرفت. راسل در کتاب خود با عنوان «تاریخ فلسفه غرب» در بحثی در مورد مذهب و فلسفه یونان در مورد معنای حقیقی عدالت که میتوان آن را عدالت کیهانی (یا عدالت تکوینی در متون دینی) نیز نامید چنین مینویسد: «ایده عدالت، هم کیهانی و هم انسانی، نقشی در مذهب و فلسفه یونان ایفا کرد که در کل فهم آن برای یک فرد متجدد آسان نیست، در حقیقت کلمه عدالت نزد ما، به سختی چنین معنایی را افاده میکند، اما مشکل است هیچ کلمه دیگری بیابیم که بر آن مرجح باشد. به نظر میرسد اندیشهای که آناکسیماندروس بیان میکند چنین باشد: باید نسبت معینی از آتش، خاک و آب در هستی باشد، اما هر عنصر (که به منزله یک الهه تصور شده) دائماً در تلاش است تا قلمرو تسلطش را بگستراند. اما نوعی ضرورت یا قانون طبیعی وجود دارد که دائماً این موازنه را اعاده میکند، به عنوان مثال، جایی که آتش بوده است، خاکستر که همان خاک است وجود دارد. این تصور از عدالت، یعنی ازلاً و ابداً از مرزهای معینی تجاوز نکردن، یکی از عمیقترین باورهای یونانیان بوده است. الههها مقهور عدالت بودند، درست همان طور که انسانها بودند، اما خود این قدرت قاهره، یک شخص، یعنی خدای متعال نبود.».
مثال دوم به معنای مورد نظر کانت از لفظ عدالت در عصر روشنگری مربوط میشود. طبق این معنا میتوان گفت آنچه اصل یا اصول عدالت نامیده میشوند، چیزی شبیه قوانین طبیعی، مثلاً قانون جاذبه جهانی هستند که توسط نیوتن کشف شد و چون تصور رایج در مورد قوانین طبیعی این است که این قوانین توسط انسانها قابل نقض نبوده و رابطه انسانها با این قوانین کشف، بهرهبرداری و تبعیت از آنهاست، اصول عدالت نیز مشابه قوانین طبیعی غیرقابل نقض بوده و شان انسانها در مورد آنها نیز کشف، بهرهبرداری و تبعیت است.
یادداشت بعدی را از اینجا بخوانید.
…