معرفی دو کتاب از یووال نوح هراری
معرفی کتابها، نویسنده، مترجمان و ویراستاران
نویسندهی کتاب یووال نوح هراری متولد سال ۱۹۷۶م. (اکنون ۴۲ ساله) دارای دکتری از دانشگاه آکسفورد و استاد تاریخ دانشگاه عبری اورشلیم است و در فلسطین اشغالی (اسرائیل) زاده شده و همینک ساکن همانجا است.
این دو کتاب توسط نشر نو به چاپ رسیده است. کتاب انسان خردمند در سال ۱۳۹۶ با ترجمه نیک گرگین به چاپ رسید و تا کنون به چاپ دوازدهم رسیده است و کتاب انسان خداگونه در سال ۱۳۹۷ به چاپ رسید و تا کنون به چاپ چهارم رسیده است. این کتاب توسط محسن مینوخرد نیز ترجمه شده و در همان سال ۱۳۹۶ با عنوان «انسان ساپی ینس» از سوی نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این دو کتاب بر اساس پذیرش نظریهی تکامل نوشته شده است. هم در کتاب انسان خردمند نشانههایی از مطالب انسان خداگونه دیده میشود و هم در کتاب انسان خداگونه مطالب بسیاری از کتاب انسان خردمند تکرار شده است. این دو کتاب پیوستگی کاملی با هم دارند و گذشته و آیندهی انسان را روایت میکنند.
کتاب قلمی شیوا دارد که در قلم مترجمان نیز نمودار شده است. کتاب با اینکه کاملاً علمی است، ولی خواننده غیرمتخصص را فراری نمیدهد. نویسنده نیز از طنازی و شوخطبعی بیبهره نیست و البته گاهی عمیقاً خواننده را متأثر کرده و به فکر فرو میبرد.
شاید هماهنگی قلمی این دو کتاب ـ بعد از اینکه از قلم واحدی ترواش کرده ـ مدیون این باشد که خانم زهرا عالی مترجم یک کتاب و ویراستار کتابی دیگر است و آقای محمدرضا جعفری ویراستار هر دو کتاب. کتاب پر است از شواهد تاریخی و اطلاعات و آماری که کتاب را جذاب و خواندنی کرده است، از شواهد غار باستانی لاسکو تا آماری از شرکت پژو.
تفکرات بنیادین
هراری معتقد است سبب موفقیت انسانها در تشکیل گروههای بزرگ و چند میلیونی ساختن اسطورههای مشترک بین انسانها است که زاییدهی تخیل آنها است. با تغییر این اسطورهها روش همکاری مردمان معتقد به آن نیز متغیر میشود. هیچ حیوانی نمیتواند در مقابل انسان ایستادگی کند، زیرا فاقد قوهی ضروری خیال است.
هراری آفرینش را انکار کرده و تکامل را به جای آن مینشاند. همچنین او مفاهیمی چون آزادی، برابری و حقوق بشر را زاییدهی تخیلات انسان و اسطورههای مشترکی میداند که سبب نظم جامعه میشوند و هیچ خواستگاه عینی ندارند. چون این نظم خیالی است و عینی نیست، با دیانای منتقل نمیشود و برای حفظ آن باید تلاش کرد. نظم خیالی بر اساس اسطوره را با اسطورهای جدید میتوان تغییر داد، ولی از آن خلاصی نداریم.
راه همهگیر کردن این اسطورهها تأکید بر عینی بودن آنها و آموزش عمیق آنها به مردم است. او تقسیمهای اجتماعی و طبقات اجتماعی را زاییدهی ذهن انسان میداند و آن را کاملاً غیرعادلانه ارزیابی میکند و چنین میگوید که هر گروه برای منزوی کردن گروههای دیگر سعی میکند به دیگران بقبولاند که آن گروهها منبع نجاست و آلودگی هستند. او فرهنگ را شبکهی امیال ساختگی بر اساس اسطورههای ذهنی میداند.
او همچنین چندخداپرستان را ذاتاً بیتعصب میداند و معتقد است چندخداپرستان کمتر ممکن است ملحدان و بیایمانها را بیازارند. در حالی که یکتاپرستان و از جمله مسیحیان میلیونها نفر را کشتند تا از تفسیرهای اندک متفاوت خودشان از دینِ عشق و شفقت دفاع کنند. او آشکارا از چندخداپرستی در برابر یکتاپرستی با استمداد از مسئلهی شر حمایت میکند. او همچنین با کمک مطالعات علمی منکر وجود روح است.
او میگوید: تاریخ را نمیتوان با تکیه بر علت و معلول توضیح داد و نمیتوان پیشگوییاش کرد، زیرا فاقد نظم معین است. نظام آشفته به دو شکل است. آشفتگی سطح اول به پیشبینیها واکنش نشان نمیدهد، مانند آب و هوا. آشفتگی سطح دوم به پیشبینیها عکسالعمل نشان میدهد، مانند بازار. پس برای چه تاریخ میخوانیم؟ برای این که افق دیدمان را گسترش دهیم و درک کنیم که وضعیت کنونی ما نه طبیعی است و نه اجتنابناپذیر و در نتیجه امکانات بسیار بیشتری از آنچه تصور میکنیم در برابر خود داریم.
هراری معتقد است: علم امروزی آشکارا به نادانی جمعی در مورد مهمترین سؤالات اعتراف میکند. تمایل به اعتراف به نادانی علم جدید را پویاتر و انعطافپذیرتر و کنجکاوتر از تمام سنتهای معرفتی پیشین ساخته است. اکنون به جای مطالعهی سنتهای قدیمی بر آزمونها و مشاهدات جدید تأکید میشود. آزمون واقعی «دانش» این نیست که صحت داشته باشد، بلکه این است که ما را قدرتمند کند.
او اشاره میکند که علم فعالیتی نیست که در یک فضای متعالی اخلاقی یا معنوی صورت گیرد. بسیاری به قدری سادهاندیش هستند که به علم خالص ـ بدون شائبهی مصالح سیاسی یا اقتصادی ـ اعتقاد دارند.
او یادآور شده که آدام اسمیت میگوید: طمع چیز خوبی است و غنیتر شدن من به همه سود میرساند نه فقط به خود من. خودخواهی یعنی دگرخواهی. اسمیت تضاد سنتی میان ثروت و اخلاق را رد کرد و دروازهی بهشت را به روی ثروتمندان گشود. ثروتمند بودن اخلاقی است. اقتصاد سرمایهداری باید دائماً تولید کند و کسانی باید وجود داشته باشند تا این تولیدات را بخرند، وگرنه سرمایهگذاران ورشکست میشوند. برای جلوگیری از این فاجعه نوع جدیدی از اخلاق ظهور کرد: مصرفگرایی.
از سوی دیگر هراری معتقد است: بسیاری از ستیزههای علم با دین بر سر ادعاهای واقعیتمحور استنه بر سر احکام اخلاقی…. علم مرجعیت یا توانایی رد یا تأیید احکام اخلاقی دین را ندارد. البته ادیان این ادعاهای دربارهی واقعیت را به دستور اخلاقی تبدیل میکنند و این مسئله را غامض و پیچیده میکند. مرزی که علم از آن تا کنون عبور نکرده است این است که بدون رهنمودهای ادیان حفظ نظمهای کلان اجتماعی ناممکن است. ولی مدرنیته دین جدیدی ابداع کرده و آن را جایگزین دینهای سنتی میکند و آن امانیسم است. جامعهی مدرن احکام امانیسم را باور دارد و از علم نه برای زیر سؤال بردن این احکام بلکه برای به اجرا درآوردن آنها بهره میگیرد.
نسبت دادن «اختیار» به انسان حکمی اخلاقی نیست، بلکه مدعی توصیفی واقعی از جهان است. این توصیف با تازهترین علوم زیستی هماهنگ نیست. امروزه میتوانیم با استفاده از اسکن مغز خواستهها و تصمیمهای انسان را پیش از آنکه خود از آن آگاه باشد پیشبینی کنیم. انسان خواستههایش را انتخاب نمیکند فقط احساسشان میکند و مطابق با آنها رفتار میکند.
البته هراری چنان که ادیان یکتاپرست را به نقد میکشد، لیبرالیسم را نیز مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید: اما اعتقاد افراطی به بازار آزاد به اندازهی باور داشتن بابانوئل سادلوحانه است. همین قدر باید گفت که هیچ بازار آزادی وجود ندارد که از سوگیریهای سیاسی بری باشد. او به فروپاشی خانواده و فردگرایی افراطی نیز به دیدهی نقد نظر میکند و میگوید: بخت پدر و مادرها برای تبرئه شدن در «دادگاه فرویدی» به همان اندازهی متهمان دادگاههای نمایشی استالینی است. او میگوید: لیبرالیسم با خطر فناوریهای نوین مواجه است. آیا دموکراسی و بازار آزاد و حقوق بشر میتواند از سیل دستگاهها و ابزارها و ساختارهای بیاندازه سودمند ـ که هیچ جایی برای آزادی ارادهی تکتک افراد بشر باقی نمیگذارند ـ جان سالم به در برد.
او در جای دیگر در تمجید از دوران معاصر مینویسد: دوران ما اولین عصر تاریخ است که سیاستمداران و سوداگران و روشنفکران و هنرمندان و خاصانی صلحدوست بر آن سلطه دارند که خالصانه جنگ را هم شر و هم اجتنابپذیر میدانند.
او در رابطه با معنای زندگی میگوید: اگر مردم قرون وسطی به وعدههای زندگی اخروی باور میداشتند، احتمالاً زندگی خود را بسیار پرمعناتر و ارزشمندتر از مردم مدرن سکولاری میدانستند که در درازمدت نمیتوانند چیزی جز فراموششدگی کامل و بیثمر را انتظار داشته باشند و در ادامه میگوید: از منظر محض علمی، زندگی انسان هیچ معنایی ندارد. انسان حاصل فرایندهای تکاملی کور بوده که بدون هدف عمل میکردند. اعمال ما بخشی از طرح الهی هستی نیست. هر معنا و فائدهای که انسانها به زندگیشان نسبت میدهند توهمی بیش نیست. پس شاید خوشبختی هماهنگ کردن توهمات شخصی دربارهی معنای زندگی با توهمات مشترک حاکم باشد. این نتیجهگیری کاملاً غمانگیز است. آیا واقعاً خوشبختی در گرو خودفریبی است؟
طرح کتاب
او دربارهی فرجام انسان خردمند مینویسد: انسان خردمند اکنون شکستن قوانین انتخاب طبیعی را آغاز کرده است و قوانین طراحی هوشمندانه را جایگزین آن میکند. مهندسی ژنتیک موجی از مخالفتهای اخلاقی و سیاسی و ایدئولوژیک به بار آورده است. فقط یکتاپرستان خداترس نیستند که به غصب نقش خداوند توسط انسان متعرضاند. بهت و هراس بسیاری از خداناباوران سفت و سخت هم از این فکر که دانشمندان دارند پا در کفش طبیعت میکنند کمتر از آن نیست. البته استدلالهای اخلاقی هر چقدر هم قانعکننده باشند، نمیتوان مطمئن بود که بتوانند به مدت طولانی از گامهای بعدی ممانعت کنند.
این مباحث به گونهای مقدمهای برای طرح کتاب بعدی است. هراری در جایی میگوید: اما وارثان ما خداگونه خواهند بود. انسان خردمند اکنون در آستانهی رسیدن به مقام خدایی است و آماده است تا نه تنها جوانی جاودانی بلکه به توانایی آفرینش و نابودگری برسد. در این نخستین سالهای قرن بیست و یکم قطار پیشرفت دوباره دارد از ایستگاه خارج میشود و احتمالاً آخرین قطاری است که ایستگاهی به نام «انسان خردمند» را ترک میکند. کسانی که از این قطار جا بمانند هرگز فرصت دیگری نخواهند داشت. اومانیسم فناوریمحورِ قرن بیست و یکم امید دارد بدون خشونت و خونریزی و با کمک مهندسی ژنتیک و نانوفناوری و رابطهی مغزـکامپیوتر به خلق ابرانسان دست یابد.
او در ادامه میگوید: به باور امانیسم، فقط خواستههای انسان به جهان معنا میبخشد و تجربهی انسان منشأ اصلی مرجعیت و صلاحیت است. بنابراین انسانها را به سمت ایجاد و توسعهی فناورهایی سوق میدهد که بتواند خواستههای بشر را کنترل و بازسازی کنند. اما زمانی که این خواستهها محقق شدند، امانیسم فناوریمحور نمیداند با آن چه کند. بنابراین نوعی دینفناوریِ جسورتر در پی آن است که رگ حیات اومانیسم را به کلی قطع کند و آن چیزی نیست جز «کیش اطلاعات». «کیش اطلاعات» نه خدایان را گرامی میدارد و نه انسان را و معبودش تنها داده و اطلاعات است. این دین مدعیِ تعیین و تشخیص درست و نادرست است. این دین مانند هر دینی احکام عملی دارد که اولین و مهمترین آنها این است که هر دادهباور باید از طریق پیوند هر چه بیشتر با وسایل و رسانههای ناقل داده و اطلاعات و نیز تولید و مصرف هر چه بیشتر اطلاعات گردش اطلاعات را به حداکثر برساند.
دومین فرمان این است که همه چیز باید به این نظام اطلاعات و داده بپیوندد حتی مرتدانی که نمیخواهند زیر بار این پیوند بروند. بنا بر این دین تجربههای بشری هیچ برتری بر تجربههای سایر حیوانات ندارد، ارزش تجربههای انسان به این است که قابل اشتراک با دیگران و وارد شدن به نظام جهانی پردازش اطلاعات است و آن را غنا میبخشد.
نکتهی پایانی
اینها بخشی از مطالبی است که در این دو کتاب مطرح شده است. این مطالب به روشنی در تقابل با ایمان دینی است. نویسندهی این معرفی به هیچ وجه اعتقادی به ممیزی و سانسور ندارم، ولی اعتقاد دارم نباید ایمان مردمان را (متخصص و غیرمتخصص) در تندباد شبهاتی چنین سهمگین بیحمایت رها کرد. مباحث تکاملی به عنوان پارادایم غالب در علوم انسانی رواج مییابد و ما هنوز از ارائهی تبیینی دقیق از شواهد نظریهی تکامل که با زیربنای اعتقادی و ایمان دینی ما سازگار باشد عاجزیم. زیربنای تکامل در روزگار ما نفی وجود خدایی است که این عالم را برای هدفی خاص طراحی کرده باشد و تمام شواهد موجود از جمله ادیان را برای همین منظور به کار میگیرد. نمیتوانیم با ایمان به جنگ نظریهی تکامل برویم، زیرا با تبیینهای تکاملی فراخواندن مردم به ایمان نیز بخشی از تکامل است.
از سوی دیگر با تمسخر این نظریه نیز دیگر نمیتوان کاری از پیش برد. در این سالها آنقدر شاهد علمی برای این نظریه دست و پا شده که دیگر آن را نمیتوان یک نمایش مضحک دانست.
به نظر میرسد یا باید با پارادایم غالب و مورد پذیرش جامعهی علمی جهانی به پاسخ این نظریه بپردازیم و یا به پارادایمی حاکم بر این پارادایم دست یابیم.