ما چه هستیم؟
بدون شک یکی از سادهترین و آشناترین ضابطههایی که تا به حال، در زندگی با آن مواجه شدهایم و حتی شاید تمام تلاشمان را کرده باشیم تا بر اساس زندگی کنیم، عبارت است از اینکه «خودت را بشناس، با خودت صادق باش و همانطور زندگی کن که خودت میخواهی». حتی سقراط نیز به دنبال حکم خدایان معبد دلفی مبنی بر اینکه «خودت را بشناس» قدم در راه فلسفهورزی نهاد. اما آیا این حکم ساده و آشنا همیشه درست است و در تمام شرایط میتوان از آن پیروی کرد؟ اگر دنبال کردن آن به معنای زیرپاگذاشتن اخلاقیات و مسئولیتی که در قبال دیگران داریم باشد چه؟
دنیل کلکات، در این مقاله به کمکِ دیدگاههای برنارد ویلیامز در رابطه با شانس اخلاقی به تحلیل این مسئله میپردازد. ویلیامز در یکی از مقالههایش تحت عنوان شانس اخلاقی، به صورت موردی، پل گوگن، نقاش معروف فرانسوی را مثال میزند که در راستای تحقق پروژهی بنیادین زندگیِ خود – نقاش شدن – و به دنبال یافتن اصالت فردیاش، زن و بچههایش را ترک میکند، به تاهیتی میرود و گرچه شاید این کار در وهلهی نخست غیراخلاقی بهنظربرسد، موفقیت گوگن و آثار هنری ارزشمندش گویی عمل غیراخلاقی او در قبال خانوادهاش را توجیه میکنند. اما حتی ویلیامز هم در اواخر عمر، دیگر به همین راحتی صرفِ دنبال کردن امیال شخصی را توجیه مناسبی برای زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی و مسئولیتی که در قبال دیگران داریم نمیداند.
دربارهی پل گوگن1،اصالت2 و بحران میانسالی: چطور برنارد ویلیامز3، شانس اخلاقی را به شکلی داستانی به تصویر میکشد.
برنارد ویلیامز در مصاحبهای با مجله گاردین در سال ۲۰۰۲ گفت: «اگر تمام آثارم یک موضوع داشته باشند، آن موضوع اصالت و خودبیانگری4 است. در دوران زندگی ویلیامز (۱۹۲۹- ۲۰۰۳) اصالت، یک ایدهآل فرهنگی و تأثیرگذار بود؛ اما از آن زمان به بعد، اهمیت بیشتری هم پیدا کرد. چه حکمی قانعکنندهتر و آشناتر از حکمی که از ما میخواهد با خودمان صادق باشیم و واقعیت خود را حفظ کنیم؟ ویلیامز دربارهی نیرو و جاذبهی این امر ایدهآل تفحص کرد و آثار او هنوز هم به ما کمک میکنند تا بتوانیم معنای آن را درک کنیم. اما چنانچه ویلیامز هم نسبت به این موضوع آگاه بود، صادق بودن با خود میتواند خطرناک هم باشد.
گوگن عملاً زن و بچهاش را ترک کرد. در ظاهرِ امر، این کار بسیار خودخواهانه است و شاید فکر کنید عمل گوگن از نظر اخلاقی قابلدفاع نبود. بااینحال، ویلیامز بر این باور است که موفقیت نهایی گوگن به عنوان یک نقاش شکلی از شانس اخلاقی را پدید میآورد که براساسِ آن دستاوردهای هنریاش، کاری را که انجام داد توجیه میکنند.
او در مقالهای به نام شانس اخلاقی5، دربارهی تصمیم پل گوگن مبنی بر ترکِ پاریس و رفتن به تاهیتی بحث میکند، به این امید که بتواند آنجا نقاش بزرگی شود. گوگن عملاً زن و بچهاش را ترک کرد. در ظاهرِ امر، این کار بسیار خودخواهانه است و شاید فکر کنید عمل گوگن از نظر اخلاقی قابلدفاع نبود. بااینحال، ویلیامز بر این باور است که موفقیت نهایی گوگن به عنوان یک نقاش شکلی از شانس اخلاقی را پدید میآورد که براساسِ آن دستاوردهای هنریاش، کاری را که انجام داد توجیه میکنند. این شانس، توجیهی را برای گوگن و شاید افراد دیگری فراهم میکند که البته همه آن را نخواهند پذیرفت. میتوانیم تصور کنیم که گوگن به خودش میگوید: «نگاه کن! حق با من بود…. میدانستم که چنین استعدادی دارم.»
ویلیامز تصور میکند که گوگن دچار تناقض شده است. بااینحال، او آزادانه تصدیق میکند که «گوگن»ی که از آن صحبت میکند، لزوماً به صورت کامل منطبق بر گوگن حقیقی، یعنی آن هنرمند فرانسوی نیست. ویلیامز، از گوگن بهمثابه پشتوانهی مفیدی در یک آزمایش فکری استفاده میکند. این آزمایش فکری بهمنظور بررسی نقش اصالت، دستاورد و شانس در توجیه کردن، طراحی شده است. همچنین ویلیامز، به منظور پیش برد استدلال خود، صرفاً فرض میکند که گوگن در واقع موفق شد، یعنی گوگن آثار هنری ارزشمندی خلق کرد که بهخوبی بیانگر استعداد او به عنوان یک نقاش برجسته بودند.
قصهی هنرمندی که به دنبال خلقِ آثار هنریاش، از نظر اخلاقی آسیبهایی به دیگران وارد کرده است و استفاده از آن آثار در راستای تلاش برای توجیه آسیبها، هم در واقعیت و هم در تخیل، قصهی آشناییست. این قبیل قصهها معمولاً توسط مردها نوشته میشوند و بازیگران اصلی آنها هم مردها هستند. زندگی، تقلیدی از هنر است و برعکس، و در واقعیت نیز بیشتر کسانی که خودخواهی (و ویژگیهای شخصیتی بدتر) خود را به نام هنر توجیه میکنند، اغلب مرد هستند. اما ویلیامز دربارهی جزئیات آسیبی که تصمیم گوگن به بار آورد بحث نمیکند. همچنین دربارهی اینکه گوگن به چه صورت در مشهورترین آثارش از قربانیان پلینزی6 به عنوان موضوع نقاشیهایش استفاده کرد، حرفی نمیزند. من در ادامه به این موضوع برمیگردم.
…