پس از انقلاب صنعتی و با سرعت گرفتن پیشرفتهای علم و تکنولوژی، آسیبهای شدید و اغلب جبرانناپذیری به طبیعت وارد شد. به همین دلیل از آن زمان تاکنون، اندیشمندان بسیاری همواره به فکر آن بودند تا در وهلهی نخست، مردم را متوجه این آسیبها بکنند و سپس به دنبال راهی برای جبران آنها یا دستکم کاهش تأثیر مخربشان باشند. فلسفهی زیستمحیطی یا اخلاق زیستمحیطی یکی از شاخههای نسبتاً جدید فلسفه است که به دنبال یافتن بنیانهاییست که بتوانیم براساسِ آنها به برخی از پرسشهای مهم در رابطه با نسبت انسان و محیطزیستش پاسخ دهیم. مهمترین پرسش شاید این باشد که آیا محیطزیست ارزشی ذاتی دارد، یا ارزش آن صرفاً در گرو فایده و سودیست که برای انسانها داد؟ جیم موران در این مقاله میکوشد با بهرهگیری از اندیشهی متفکرانی که در این زمینه گام برداشتهاند، از جمله آلدو لئوپولد، برایان نورتون، پائول تایلر، ریچارد سیلوان، لین وایت، جرمی بنتام و بسیاری دیگر، سه چالش بزرگی را که در اخلاق زیستمحیطی با آنها درگیریم توضیح دهد. این سه چالش عبارتند از غلبه بر دیدگاه انسان-محور، تعیین جایگاه انسان در طبیعت و تعریف وضعیت اخلاقی برای تمام موجودات.
چرا نجات کرهی زمین چالشی دشوار است؟
«فلسفهی زیستمحیطی» یکی از شاخههای نوین فلسفه است که گاهی هم تحتِ عنوان «اخلاقِ زیستمحیطی» از آن یاد میشود. این مبحث شامل موضوعات بحثبرانگیز نظری دربارهی بهترین راهحلها برای یافتن اساسی فلسفیست که به کمک آن بتوانیم با مشکلات زیستمحیطیِ زمان حال و آینده مواجه شویم. در ابتدا بسیاری از نویسندگان این حوزه، امیدوار بودند که بتوانند اخلاقی زیستمحیطی جدیدی را به وجود آورند که شامل مجموعهی اصولیست که به کمک آنها بتوانیم ارتباط بهتری با حیوانات و طبیعت برقرار کنیم؛ ارتباطی که در نظریههای اخلاقی سنتی جایی نداشتند.
این بحث بر سر این مسئله بود که آیا طبیعت صرفاً باید به خاطر منافع اقتصادی و کارکردیای که برای انسانها دارد حفظ شود، یا ارزش آن بیش از برآورده کردن منابع طبیعی مورد نیاز انسانهاست؟ او خاطرنشان میکند که آواز پرندگان و زیبایی گلها، بخشی از بخشندگی طبیعتاند.
یکی از نخستین افرادی که در این پروژه شرکت کرد، آلدو لئوپولد((Aldo Leopold)) بود. او نه یک فیلسوف، بلکه استاد دانشگاه رشتهی جنگلبانی و مدیریت مرتع بود. مقالهی معروف او تحتِ عنوان اخلاق سرزمین در سال ۱۹۴۹ در کتاب سالنامهی شهرستانِ شنی نوشته شده است. در این مقاله به تفصیل دربارهی اصول موردنیازی بحث شده است که به ما نشان میدهند چگونه با مشکلات زیستمحیطی برخورد کنیم. لئوپولد استدلال میکند که احترامی را که ما برای انسانها قائلایم، باید به حیوانات و طبیعت، یا به عبارت دیگر، به «جامعهی زیستی» تعمیم دهیم. اصلِ معروفش به صورت مختصر و مفید عبارت است از: «هر چیز زمانی درست است که تمایل به حفظِ کمال، ثبات و زیبایی جامعهی زیستی داشته باشد و در غیرِ این صورت، نادرست است.»
لئوپولد بحثی را که در قرن نوزدهم طرفدارانِ محیطزیست مطرح کرده بودند ادامه داد؛ این بحث بر سر این مسئله بود که آیا طبیعت صرفاً باید به خاطر منافع اقتصادی و کارکردیای که برای انسانها دارد حفظ شود، یا ارزش آن بیش از برآورده کردن منابع طبیعی مورد نیاز انسانهاست؟ او خاطرنشان میکند که آواز پرندگان و زیبایی گلها، بخشی از بخشندگی طبیعتاند. او همچنین بر اهمیت روابط بین چیزها در طبیعت تأکید و از دیدگاه کلنگرانهای دفاع میکند که از آن زمان تا به حال، نقش بسیار مهمی در علم بومشناسی((Ecology)) ایفا کرده است. او بر این مسئله پافشاری میکند که اخلاقِ زیستمحیطی باید مبتنی بر سیستمها، نه چیزهای منفرد باشد. وابستگی ما به عنوان گونهی انسان به طبیعت را نمیتوان بدون مطالعهی عمیق بومشناختی از روابط بینابینی زندگی درک کرد. کتاب معروف ریچل کارسون((Rachel Carson)) با عنوان بهار ساکت که در سال ۱۹۶۲ نوشته شده است، که نقش بسیار مهمی در افزایش آگاهیِ زیستمحیطی داشت، نمونهی خوبی از چنین رویکردی دربارهی حفاظت از محیطزیست است.
پس از مطرح شدن نخستین نظریههای لئوپولد در این راستا، بحثهای فلسفهی زیستمحیطی گسترش یافت و نظریههای مختلفی درباره موضوعاتی، مانند این که جایگاه ما در طبیعت کجاست و کدام اصول متافیزیکی و اخلاقی را باید در شکلگیری تفکراتمان به کار گیریم، بیان شد. برخی متفکران مانند جی. برد کلیکات((J. Baird Callicott)) و هولفر روستن سوم((Holmes Rolston III)) تلاش کردند تا نظریههای لئوپولد را گسترش دهند و روشنتر کنند. درحالیکه متفکران دیگری مانند برایان نورتون((Bryan Norton)) و پائول تایلر((Paul Taylor)) دیدگاههای خاص خود را مطرح کردند. میخواهم به سه چالش اصلی در فلسفه زیستمحیطی اشاره کنم که برخاسته از بحثهای اخیرند. نخستین چالش عبارت است از اینکه باید بر دیدگاه انسان-محور در طبیعت غلبه کرد؛ براساسِ دیدگاه انسان-محور، طبیعت صرفاً در خدمت انسان است و به خودی خود هیچ «ارزش ذاتی»ای ندارد. دومین چالش این است که چگونه جایگاه انسان در طبیعت را تعریف کنیم؛ آیا باید برابر با سایر موجودات طبیعی و بدون بهرهمندی از هیچ امتیاز یا حقوق خاصی درنظرگرفته شویم یا نقش پُررنگتری در شکلدهی و مدیریت طبیعت داریم؟ آخرین چالش تعیین کردن این است که بر چه اساسی باید نسبت به حیوانات و اشیاء طبیعی، موضعی اخلاقی در پیش بگیریم، موضعی که گاهی از آن تحت عنوان «اخلاق توجه کردن»((moral considerability)) یاد میشود.
هر یک از این چالشها از موضوعات داغ بین فلاسفهی زیستمحیطیست، بااینحال تا امروز، هنوز هیچ راهحلی برای درستترین مواجهه با این مشکلات پیدا نشده است. البته خیلی جای تعجب ندارد. اکثر ما از جدالهایی که سیاستهای زیستمحیطی را شکل دادهاند آگاهیم
هر یک از این چالشها از موضوعات داغ بین فلاسفهی زیستمحیطیست، بااینحال تا امروز، هنوز هیچ راهحلی برای درستترین مواجهه با این مشکلات پیدا نشده است. البته خیلی جای تعجب ندارد. اکثر ما از جدالهایی که سیاستهای زیستمحیطی را شکل دادهاند آگاهیم، مثلاً بحث میان مدافعان حقوق حیوانات و برخی از طرفداران محیطزیست، بر سر درستی یا نادرستی شکار، اهدافِ حفاظت از بیابانها یا اخلاقیاتِ گوشتخواری و غیره. فلاسفهای هم که به دنبال بنیانهای نظری اخلاق زیستمحیطیاند، با چالشهای مشابهی مواجهاند.
نخستین چالش: غلبه بر دیدگاه انسان-محور
در یک کنفرانس در سال ۱۹۷۰، فیلسوفی به نام ریچارد روتلی((Richard Routley)) ( که بعدها خود را ریچارد سیلوان((Richard Sylvan)) نامید) برای به چالش کشیدن رویکرد انسان-محور، یک آزمایش فکری طراحی کرد. تصور کنید که شما تنها فرد زنده مانده پس از یک فاجعهی جهانی هستید و این قدرت را دارید که هر آنچه را که از طبیعت باقی مانده است، نابود کنید. شما میدانید که هیچ فرد دیگری تحتِ تأثیر این اتفاق، چیزی را از دست نمیدهد، چون هیچکس دیگری زنده نمانده است. روتلی استدلال میکند شهودِ واضح ما این است که با وجود چنین شرایطی، باز هم نابودی طبیعت درست نیست. بر این اساس، تمام موجودات و اشیاء طبیعی، فارغ از این که آیا برای انسان کارایی دارند یا نه، دارای ارزشی ذاتیاند، بنابراین ما باید به طبیعت احترام بگذاریم چون این کار درستیست، نه به خاطر سودی که به ما میرساند.
…