رمان بینوایان چگونه شخصیت اخلاقی ما را شکل میدهد؟
چرا افراد بهظاهر «خوب» گاهی اوقات رفتارهای خیلی بد و ناپذیرفتنی میکنند؟ کریستین بی. میلر، استاد فلسفه دانشگاه ویک فارست1، پنج کتاب انتخاب کرده که به موضوع شخصیت اخلاقی میپردازند و به ما هشدار میدهند تا نسبت به نتیجهگیری از انگیزههای بنیادین دیگران (و خودمان) محتاط باشیم.
۱- اخلاق نیکوماخوس؛ نوشته ارسطو
۲- بینوایان؛ نوشته ویکتور هوگو
۳- برادران کارامازوف؛ نوشته فئودور داستایفسکی
۴- توانمندیها و فضایل شخصیت: دستنامه و طبقهبندی2 نوشته کریستوفر پیترسون3 و مارتین سلیگمن4
۵- لوکوموتیو کوچکی که توانست5؛ نوشته واتی پایپر6
شخصیت اخلاقی چیست؟
منظور از شخصیت اخلاقی این است که در مواجهه با امور اخلاقی، تمایل داریم تا چگونه فکر، احساس و عمل کنیم. مثلاً شخصیت اخلاقی یک نفر میتواند او را به این فکر وا دارد که چگونه میتواند شرکت را فریب دهد و گیر هم نیفتد. شخصیت اخلاقی یک نفر دیگر میتواند او را به کمک مالی به تعدادی خیریه که در زمینه مبارزه با قحطی فعالیت میکنند، وادار کند.
ویژگیهای شخصیت اخلاقی دو نوع اصلی دارند. نوع اول، فضایل اخلاقی مانند درستکاری، دلسوزی و عدالت هستند. مثلاً از یک فرد واقعاً درستکار انتظار میرود تا اغلب اوقات از تقلب، دروغ و دزدی پرهیز کند و همه این کارها را بر اساس دلایل و انگیزههای درست، در موقعیتهای مختلفی مانند دادگاه، اداره و میخانه انجام دهد.
نوع دوم، رذایل اخلاقی مانند نادرستکاری7، ستم و بیعدالتی هستند. مطمئنم میتوانیم درباره کاربرد آنها مثالهای مختلفی بزنیم.
در پژوهشی که در این زمینه انجام دادم، تلاش کردم تا بر ویژگیهای اخلاقی تمرکز کنم، اما باید تأکید کنم که ویژگیها فقط یک جنبه از شخصیتهای چندوجهی ما هستند. کنجکاوی، زیرکی، گشودگی فکری و صمیمیت، همه از ویژگیهای شخصیت هستند، اما دقیقاً تحت عنوان اخلاق قرار نمیگیرند.
چه تفاوتی بین رفتار اخلاقی و شخصیت اخلاقی وجود دارد؟
پرسش خوبی است. تفاوت بزرگی وجود دارد. فرض کنید چند پلیس اطراف یک بقالی پرسه میزنند. جونز را میبینید که مشغول خرید است، پول هر چیزی که در سبد خرید گذاشته را میپردازد و از فروشگاه هم چیزی نمیدزدد. رفتار او از نظر اخلاقی سرزنشناپذیر است و از دور به نظر میرسد که آدم درستکاری است. اما نمیتوان چنین نتیجه شتابزدهای گرفت. چون او میتواند یک دزد سریالی باشد که فقط این بار و به خاطر حضور پلیس دزدی نکرده است. معمولاً رفتار خوب، شخصیت اخلاقی خوب را تضمین نمیکند.
پس رفتار اخلاقی خوب برای فضیلتمند بودن کافی نیست. رذیلت هم همینطور است. یک مثال دیگر میزنم. دوست شما به دیدارتان در بیمارستان میآید. اما فرض کنید او در واقع امر، صرفاً حس گناه میکرده یا به دنبال پاداش اخروی بوده یا میخواسته او را تحسین کنید. اینها انگیزههای فضیلتمندانهای برای عیادت از بیمار نیست. اینها خودمحورانه است. تمرکز او بر این بوده که بهوسیله عیادت بهنحوی سود ببرد. اما انگیزه یک فرد دلسوز، خیر دیگران است. برای چنین فردی فرقی نمیکند که در این فرایند سود میبرد یا نه.
از این دو مثال میتوان نتیجه گرفت که رفتار خوب، جزء لازمِ شخصیت اخلاقی خوب است. اما همه چیز نیست. انگیزهها و دلایل فضیلتمندانه هم لازم است. و احتمالاً چیزهای دیگری هم نیاز است.
بارها و بارها اثبات شده که افراد بهظاهر «خوب» ظرفیت انجام کارهای وحشتناک را دارند. آیا میتوان شخصیت اخلاقی یک فرد دیگر را بهدرستی قضاوت کرد؟
من با حرف شما درباره افراد بهظاهر «خوب» موافقم و یکی از موضوعات اصلی کتاب جدیدم، شکاف شخصیت8، همین است. فکر میکنم نباید آنقدر پیش برویم که بگوییم قضاوت دقیقِ شخصیت اخلاقی دیگران ممکن نیست. من آموختهام که باید در قضاوتهای خود محتاطتر باشیم.
طبق آنچه پیشتر درباره انگیزش گفتم، ما باید بسیار محتاط باشیم. اگر کسی را در حال انجام کار تحسینبرانگیزی دیدیم، نباید درباره شخصیت او نتیجهگیری شتابزدهای کنیم، مگر اینکه بتوانیم درباره انگیزههای بنیادین او استنباط معقولی کنیم.
این مسئله دلیل دیگری است برای محتاط بودن. همانطور که از مطالعات کلاسیک روانشناسی آموختیم (که متأسفانه در جهان واقعی انجام شده)، میتوان افراد بهنظر «معمولی» و «خوب» را در موقعیتهای ناآشنای خاصی قرار داد و رفتارهای بسیار بدی از آنها دید. در مشهورترین مطالعاتی که میلگرام9 از دهه ۱۹۶۰ آغاز کرد، اکثر شرکتکنندگان که یک یادگیرنده را امتحان میکردند، تحت فشار یک فرد مقتدر، درجه شوک را تا سر حد مرگ بالا میبردند. بهطور مشابهی، در مطالعات اثر تماشاگر10 که از دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ آغاز شد، شرکتکنندگان وقتی با یک غریبه همراه بودند که به کسی کمک نمیکرد، آنها هم در شرایط اضطراری مختلف، مانند شنیدن صدای شکستن استخوان، یک شوک الکتریکی شدید یا قلدری، کمکی نکردند. این گونه مطالعات، نتایج بسیار جالبی داشته و دارد که با توقع ما از رفتار افراد، سازگار نیست.
اما هنوز هم میتوان سه نکته به سود قضاوتِ شخصیت اخلاقی گفت. اولاً، هرچه فردی را بهتر بشناسیم، او را دقیقتر قضاوت میکنیم. مطالعات این نکته را تأیید میکند. مثلاً همسر من با تمام نقصهای شخصیتی من آشناست. ثانیاً پژوهشهای روانشناختی را جدی بگیریم، چراکه میتواند تصورات ما درباره خوب بودن افراد را تغییر دهد. این پژوهشها تلاش میکنند بفهمند در موقعیتهایی که فشار از جانب یک فرد مقتدر وجود دارد یا افراد ناشناس هیچ کمکی نمیکنند، رفتار احتمالی افراد چگونه است. پس این پژوهشها به ما کمک میکنند تا دقتِ قضاوتمان را بالا ببریم. دستآخر، میتوانیم بهنحو معقولی از تکرار رفتارهای بد، درباره شخصیت اخلاقیْ قضاوت منفی کنیم. مثلاً، قضاوت درباره هاروی واینستین11 و لری نصار12 را در نظر بگیرید. در دنیای مالی هم کن لی13 و برنی میداف14 [دو کلاهبردار مالی] مثالهای خوبی هستند.
از فضایل و رذایل سخن گفتید که ما را میرساند به اولین کتابی که انتخاب کردید، اخلاق نیکوماخوس نوشته ارسطو. آیا ارسطو همچنان در دنیای جدید درباره شخصیت اخلاقی حرف حسابی برای گفتن دارد؟
تا آنجایی که میدانم، پاسخ همه کسانی که در زمینه شخصیت کار میکنند، مثبت است. این حرف بیش از هر جای دیگر در حیطه کاریام، فلسفه، روشن است. برای سالها، اخلاق در تسلط دو سنت تأثیرگذار بود: اخلاق کانتی که بر قواعد تأکید میکرد و فایدهگرایی که بر پیامدهای خوب تأکید داشت. حدود دهه ۱۹۷۰، نارضایتی فیلسوفان نسبت به این دو رویکرد افزایش یافت. اما بهجای اینکه یک رویکرد کاملاً نو مطرح شود، ندای رجوع به شخصیت و فضیلت مطرح شد که در آثار افلاطون و بهطور خاص، ارسطو، وجود داشت. الیزابت انسکوم15، فیلیپا فوت16، جیمز والاس17 و السدیر مکاینتایر18 برخی از این صداهای تأثیرگذار بودند. کمال این جنبش که در واقع، رویکردی ارسطویی به اخلاق است را باید در کتاب رزالين هرستهاوس19، در باب اخلاق فضیلت20 (۱۹۹۹) دید. امروزه اخلاق فضیلت توسط اکثر فیلسوفان خیلی جدی گرفته میشود، و خود [اخلاق فضیلت] را بهعنوان گزینه سوم موجه در برابر اخلاق کانتی و فایدهگرایی تثبیت کرده است.
اما امروزه تأثیر ارسطو از اخلاق فلسفی بسیار فراتر رفته است. رشتههای دیگری مانند دین و ادبیات که درباره شخصیت مینویسند هم اغلب با اندیشههای ارسطو دستوپنجه نرم میکنند. کتابهای مخاطبپسندتری که درباره شخصیت نوشته شدهاند نیز همینطورند، مانند شخصیت مهم است21 نوشته توماس لیکونا22، در مسیر شخصیت23 نوشته دیوید بروکس24 و اگر ارسطو جنرال موتورز را اداره میکرد25 نوشته تام موریس26.
نویسندگان درباره اینکه امروزه کدام بخشهای اخلاق ارسطو به کار میآید و کدام بخشها نه، اختلاف نظر دارند. اگر بخواهم نظر خودم را بگویم، بگذارید به چند مورد که همچنان مهم هستند، اشاره کنم. یکی اینکه فضیلتمند بودن برای شکوفایی انسان محوریت دارد، چیزی که به آن سعادت27 میگفت. دیگر اینکه فضیلتمند بودن صرفاً به رفتار خوب نیست، بلکه به عمل بر مبنای دلایل و انگیزههای درست هم بستگی دارد. سوم اینکه برای فرد بهتری شدن، عادت و رویه بسیار مهم است. نمیتوانید یک بشکن بزنید و یکشبه فضیلتمند شوید. همچنین اینکه افزون بر فضایل اخلاقی، فضایل فکری مانند حکمت و فهم هم داریم و باید به هر دوی آنها توجه کنیم. ببخشید، من فقط چیزهایی که به ذهنم میآید را بدون نظم منطقی بیان میکنم.
«اخلاق فضیلت خود را بهعنوان گزینه سوم موجه در برابر اخلاق کانتی و فایدهگرایی تثبیت کرده است»
الان میتوانم به دو اندیشه دیگر هم اشاره کنم. اول اینکه ضعف اراده، مانع بزرگِ تبدیل شدن به یک فرد فضیلتمند است و لازم است چگونگی این مسئله و غلبه بر این ضعف را بفهمیم. اطمینان دارم که همه این مشکل را داریم. میدانیم که نباید کاری را انجام دهیم، اما وسوسه میشویم و انجامش میدهیم. آخرین اندیشهای که میخواهم به آن اشاره کنم، این است که به نظر ارسطو، فضیلتمند شدن دشوار است، و رذیلتمند شدن هم دشوار است. شخصیت اکثر آدمها جایی بین این دو است. درونمایه محوری کار خودم هم همین بود. فکر میکنم روانشناسی معاصر هم بر این اندیشه ارسطو صحه میگذارد.
در عین حال، برخی اندیشههای ارسطو درباره شخصیت، دیگر طرفداری ندارد. مثلاً او معتقد است برای کسب فضیلتی مانند راستگویی، باید تمام فضایل را کسب کرد. «آموزه وحدت فضایلِ» مشهور ناپذیرفتی است.
شاید ادامه چنین استدلالی باشد: فضایل بهنحو متقابل مستلزم یکدیگرند. نمیتواند منظور این باشد که «فضیلتمندی» یک چیز است و آن هم ویژگی شخصیتی جامع است که یک فرد یا واجد آن است یا فاقد آن؟
اشکالی ندارد درباره اینکه آیا یک فرد در مجموعْ «فضیلتمند» است یا نه، صحبت کنیم، اما تا جایی که تابعی باشد از اینکه آن فرد واجد فضایلی فردی مانند شجاعت، خویشتنداری و بردباری است یا فاقد آنهاست. البته گمان میکنم این حرف استاندارد سطحبالایی را پیش میکشد که رعایت آن دشوار است، چراکه اگر فقط یکی از رذایل یا عیوب شخصیتی دیگر را داشته باشید از فضیلتمند بودن باز میمانید. نمیدانم چطور میتوان در مجموع فضیلتمند بود و مثلاً رذیلت دروغگویی هم داشت.
اگر بخواهم کمی پیچیدهتر حرف بزنم، باید بگویم فضایل فردی ذومراتباند. مثلاً یک فرد میتواند راستگو باشد، ولی نه به راستگویی آبراهام لینکلن. پس احتمالاً فضیلتمندی هم ذومراتب است. و بنابراین، آستانهای داریم که شخصیتهای پایین آن اصلاً فضیلتمند به حساب نمیآیند، اما بالای آن، طیفی از مراتب فضیلتمند بودن است.
یکی از پرسشهای مهم پژوهش من این بود که اکثر مردم (در واقع امر) فضیلتمند هستند یا نه. برای یافتنِ پاسخ، به آزمایشهای دقیق روانشناسی اتکا کردم، آزمایشهایی که بهطور خاص مربوط به موقعیتهای اخلاقی بود. سپس، بر اساس صدها مطالعه از این قبیل، نتیجهگیری کردم. در شکاف شخصیت نتیجهگیریام را اینطور خلاصه کردم که برداشت من از افراد مورد مطالعه این است که آنها نوعی شخصیت مخلوط و ناخالص دارند، نه شخصیت فضیلتمند. به عبارت دیگر، موقعیتهای بسیار زیادی وجود داشت که شرکتکنندگان بهنحوی عمل کردند که با رفتار یک فرد فضیلتمند همخوان نبود.
برویم سراغ انتخاب بعدی شما، یک اثر داستانیِ کلاسیک: بینوایانِ ویکتور هوگو. چه شد که این کتاب را انتخاب کردید؟
در ابتدا باید بگویم که آثار داستانی عالی بسیاری وجود دارد که به مسائل مربوط به شخصیت اخلاقی میپردازند. مثلاً نوشتههای دانته28، جین آستین29 و جورج الیوت30، همه میتوانند انتخابهای بسیار خوبی باشند!
بینوایان را انتخاب کردم، زیرا دو اندیشه درباره شخصیت (که در فکر من محوری هستند) را بهخوبی توضیح میدهد. اول اینکه شخصیتهای ما میتوانند با گذشت زمان تغییر کنند. اگر با دروغگویی، شهوت یا غرور در ستیزیم، مجبور نیستیم همیشه ستیزه کنیم. این نکته را در ژان والژان میبینیم. در کتاب یک لحظه مهم وجود دارد که تغییر در شخصیت اخلاقی او آغاز میشود، لحظهای که اندیشه دوم را هم روشن میکند، یعنی این اندیشه که الگوها میتوانند منابع قدرتمندی برای تغییر شخصیت باشند. وقتی ژاندارمها، والژان را بهخاطر دزدی از اسقف دستگیر میکنند و پیش او میبرند، اسقف کاری میکند که بهندرت در زندگی میبینیم. او والژان را میبخشد. برای ژاندارمها داستانی سرهم میکند که نقرهها را به والژان داده و والژان را بابت نبردن شمعدانها (که آنها هم هدیه بودهاند) ملامت میکند و به این صورت، موفق میشود تا والژان را رها کند. وقتی کتاب را میخواندم، فهمیدم که با این نمایشِ قدرتمند بخشش و دلسوزی بود که زندگی والژان (بهخصوص شخصیت اخلاقی او) دگرگون شد.
اما برای من نکته خیلی مهمتر، تأثیری است که این صحنه میتواند بر مای خواننده بگذارد. خودِ من از کرده اسقف (گرچه شخصیتی داستانی است) عمیقاً متأثر شدم. آنجا چیزی زیبا دیدم و این خواست در من ایجاد شد که آن را در زندگی خودم هم داشته باشم.
میتوانید درباره الگوها کمی بیشتر توضیح دهید؟
اخیراً پژوهشهای بسیاری درباره تأثیر الگوهای خوب انجام شده است. طبق این پژوهشها، دو عاطفه نقش زیادی دارند. اولی، تحسین است. من عمیقاً عملِ بخشش اسقف را تحسین کردم. اما برای تغییر من کافی نیست. من اعمالِ تیم کرلینگ31 مردان آمریکا که مدال طلای المپیک گرفت را هم تحسین میکنم. اما آنها به هیچ وجه زندگی مرا تغییر ندادند.
همراه با تحسین اسقف، احساس تقلید از او نیز به وجود آمد. میخواستم به اسقف شبیهتر شوم، البته نه از هر جهت (مثلاً تمایلی ندارم که اسقف شوم!). اما در اموری مانند دلسوزی و بخشش حتماً میخواهم. گرچه احتمالاً در آن شرایط به این نکته فکر نکردم، اما دوست داشتم شخصیتم به شخصیت او شبیهتر شود. و گمان میکنم من تنها خوانندهای نیستم که چنین احساسی داشت.
«اما باید توجه کرد که تحسین و تقلید میتوانند بهآرامی و بهتدریج بر شخصیت ما اثر بگذارند.»
الگوهای خوب شاید کارهای چشمگیری نکنند یا مانند تأثیر بخشش اسقف بر والژان، بر ما تأثیر آنی نگذارند. اما باید توجه کرد که تحسین و تقلید میتوانند بهآرامی و بهتدریج بر شخصیت ما اثر بگذارند.
انتخاب بعدی شما، یک اثر داستانی دیگر است. برادران کارامازوفِ داستایفسکی. این کتاب را یک رمان فلسفی میدانند که به موضوعاتی مانند اخلاق و اختیار میپردازد. این اثر چگونه مفهوم شخصیت اخلاقی را توضیح میدهد؟
در ابتدا باید اعتراف کنم که برادران کارامازوف اثر ادبی مورد علاقه من است و شکی ندارم که در فهرستهای مختلف «بهترین کتابها» نیز قرار میگیرد. اما دستکم به دو دلیل میتوان از انتخاب این کتاب در مبحث شخصیت اخلاقی دفاع کرد. اولاً، شخصیت اخلاقی این سه برادر در خود رمان کاملاً محوریت دارد. مثلاً دیمیتری ناخویشتندار و شتابزده است. ایوان بسیار متفکر، ولی آلوده به غرور است. آلیوشا الگوی ایمان، امید و احسان است. نکته مهم این است که هیچکدام از آنها نمونه دوبعدی و خامِ یک فضیلت یا رذیلت خاص نیستند. همه آنها شخصیتهای پیچیدهای دارند که در طول رمان تکامل مییابند و گاهی خلاف گرایشهای غالب بر شخصیتشان، عمل میکنند. مثلاً دیمیتری با برخی وسوسهها در ستیز است و آلیوشا گاهی دچار شک میشود. درست مانند خودمان، شخصیتهای آنها نیز سویههای خوب و بد دارد، گرچه ممکن است به انتهای طیفِ فضیلت یا رذیلت نزدیکتر باشند.
ثانیاً، همانطور که گفتید، پرسشهای فلسفی عمیقِ زیادی در این کتاب مطرح میشود، مثلاً درباره وجود خدا، ماهیت اخلاق بدون خدا و نقش اختیار. همه اینها با شخصیت اخلاقی هم پیوند دارند. یکی از آنها این مسئله است که ایوان میپرسد اگر هیچ ساحت الهیای وجود نداشته باشد و هرچه هست همین دنیا باشد، آیا هیچ معیار عینیای برای درست و نادرستِ اخلاقی وجود دارد. این پرسش، پرسشِ از معیار عینی فضیلت و رذیلت نیز هست. بهتبع، پرسشهای دیگری هم مطرح میشود. دلیل اینکه در زندگی تلاش میکنیم تا شخص بهتری شویم، چیست. آیا چیز دیگری غیر از دیدگاه دینی وجود دارد که محرک ما برای بهتر شدن باشد. همچنین به ذهن میرسد که آیا کسی مانند ایوان هم میتواند فردی فضیلتمند شود یا داشتن نگرش دینی برای فضیلتمند شدن ضروری است.
فکر میکنم دیدگاه سکولار در دفاع از اخلاق عینی و زندگی فضیلتمندانه، نکات مهمی برای گفتن دارد. منظور من این است که برادران کارامازوف در طرح این پرسشها و پرسشهای بزرگ دیگر موفق است.
ممنونم. انتخاب بعدی شما خیلی متفاوت است. توانمندیها و فضایل شخصیتِ پیترسون و سلیگمن. این کتاب، دستنامهای است که ۲۴ «توانمندی شخصیت» خاص را ذیل ۶ دسته بزرگتر که «فضایل» مینامد، طبقهبندی میکند. رویکرد نویسندگان این کتاب چه بود و چه اهمیتی دارد؟
ابتدا اجازه دهید تا بگویم چرا از داستایفسکی به روانشناسی معاصر پریدم. وقتی داشتم این لیست را فراهم میکردم، به فکرم رسید که از چند رشته اصلی دست به انتخاب بزنم؛ مانند فلسفه، ادبیات و در این بحث، روانشناسی. تلاش کردم که از هرکدامِ این رشتهها، یکی دو تا از بهترین کتابها را انتخاب کنم. کاری که کردم متفاوت است و نسبت به انتخاب پنج تای برتر از بین تمام رشتهها، برایم شدنیتر است.
گرچه فیلسوف هستم، اما بسیاری از کارهای من درباره شخصیت، بهشدت روانشناسانه است. سالها پروژه شخصیت را هدایت کردم. هدف این پروژه ترویج کارهای میانرشتهای بین این دو رشته است. در کتابهای روانشناسی (که زیاد هم نیست)، از آنجایی که این رشته مقالهمحور است، کتابِ توانمندیها و فضایل شخصیتِ پیترسون و سلیگمن بسیار تأثیرگذار بوده است. این کتاب در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، و نقطه آغاز کل جنبشِ روانشناسی مثبتگرا32 بود. امروزه آن جنبش یک مجله بزرگ، یک مؤسسه پیشتاز، مؤسسه VIA33 و صدها نشریه دارد که هر سال منتشر میشوند. تأثیر آن در زمینه آموزش و بهداشت هم احساس شده است. بسیاری از کارهای امروزی همچنان طبق کتاب سال ۲۰۰۴ است.
«گاهی اختلاف نظر است که آیا یک ویژگی شخصیتی خاص، فضیلت است یا نه. مثلاً فروتنی در غرب پیشینه پیچیدهای دارد.»
فهرست ۲۴ توانمندی شخصیت (معمولاً آنها را فضیلت مینامم) کلید فهمِ چارچوب کارِ پیترسون و سلیگمن است. این فهرست، ویژگیهایی مانند مهربانی، انصاف و امید را در بر میگیرد. آنها برای تهیه فهرست خود از کمک بیش از ۵۰ متخصص در زمینه شخصیت استفاده کردند و نوشتههای ادیان و فلسفههای جهان را مطالعه کردند. حتی ویژگیهایی که در کارتهای تبریک هالمارک34 و شخصیتهای پوکمون35 یافته میشود را هم در نظر گرفتند! سپس، ۱۰ معیار مختلف ابداع کردند و با استفاده از آنها، فهرست بلندبالای ویژگیهای شخصیت را به این فهرست ۲۴ تایی کاهش دهند. این کار آنها، از آن زمان تا کنون به یک طبقهبندی استاندارد برای مطالعه شخصیت بدل شده است.
گاهی اختلاف نظر است که آیا یک ویژگی شخصیتی خاص، فضیلت (یا به قول آنها «توانمندی شخصیت») است یا نه. فهرست آنها، بهطور خاص در چنین بحثهایی به کار میآید. مثلاً فروتنی در غرب پیشینه پیچیدهای دارد. ارسطو چندان به آن قائل نیست و مسیحیت کاملاً برعکس. این لیست ۲۴ تایی را از آن جهت که بر پژوهشی دانشگاهی استوار است، باید جدی گرفت.
البته نمیخواهم بگویم که چارچوب کار آنها کامل است. در مجله روانشناسی مثبتگرا36 مقالهای در دست انتشار دارم که در آن، برخی بازنگریهای نسبتاً جدی در کلیت این دیدگاه را متذکر شدم. در عین حال، این مقاله منافی تأثیر عظیم کتاب پیترسون و سلیگمن نیست.
آیا حرف پیترسون و سلیگمن این است که اینها ویژگیهایی ذهنی و روشی مفهومی برای اندیشیدن درباره شخصیتها هستند؟ یا میگویند اینها مانند هوش، از ویژگیهای غیروابسته و سنجشپذیر هستند؟
دومی. پیترسون، سلیگمن و دستیارانشان برای تمام ۲۴ توانمندی شخصیت، یک فهرست ارزیابی به نام VIA-IS37 ابداع کردند. پژوهشگران برای سنجش هر توانمندی از ده آیتم استفاده میکنند. بنابراین، در مجموع ۲۴۰ آیتم وجود دارد. پژوهشگران روانشناسی مثبتگرا، سالها تمامِ این ارزیابی یا انواع کوتاهتر آن را بهطور گسترده به کار گرفتند. یکی از زمینههای جالب این است که ببینیم رابطه میان ارزیابی افراد از خودشان در یک توانمندی شخصیت با دیگر متغیرهای مهم مانند بهروزی ذهنی، خلقوخو، سلامت، تمرین، رفتار مجرمانه و… چیست.
و آیا میتوانیم امتیازهایمان در این ویژگیها یا توانمندیها را از طریق تعلیم و تربیت بهتر کنیم؟
روانشناسان مثبتگرا خواهند گفت بله. شخصیتهای ما مثل سنگ سفتوسخت نیست. بلکه انعطافپذیرند، گرچه بهآرامی و بهتدریج تغییر کنند و ماهها و حتی سالها طول بکشد تا بهطور چشمگیری بهتر شوند. از آنجایی که VIA-IS، یک ارزیابی خوب از توانمندیهای شخصیت است، باید بتواند این تغییرات را در طول زمان دنبال کند. باید توجه کرد که تغییر لزوماً مثبت نیست، پس امکان دارد که افراد از نظر اخلاقی بهتدریج بدتر شوند.
به عقیده من، امروزه یکی از جالبترین و مهمترین حوزههای پژوهش تجربی در باب شخصیت، طراحی اقداماتی برای هدایت شخصیت افراد در یک مسیر مثبتتر است. مثلاً کارهایی انجام شده است درباره اینکه چگونه دفترچههای قدرشناسی38 (که در آن، هرچه در زندگیتان بابت آن سپاسگزار هستید را یادداشت میکنید) میتواند میزان قدرشناسی افراد را افزایش دهد. خیلی دوست دارم تا کارهای بسیار بیشتری در زمینه طراحی ابتکارات عملی برای پرورش شخصیت انجام شود.
ممکن است مختصراً درباره اهداف روانشناسی مثبتگرا توضیح دهید؟
من متخصص روانشناسی مثبتگرا نیستم. اما به نظرم میتوان گفت در ابتدای این قرن سلیگمن، پیترسون، میهای چیکسنتمیهایی39 و دیگران به این نتیجه رسیدند که روانشناسی بیش از اندازه دلمشغول مشکلات، بیماریها و نقاط ضعف است. اما دیگر حیطههای دغدغههای انسانی که برای افراد بسیار مهم است را نادیده میگیرد، مانند فضیلت، خوشی، شیفتگی40، سلامت روانشناختی، شکوفایی، هدف و معنا. تا جایی که میفهمم، روانشناسان مثبتگرا نمیخواهند پژوهش در باب اموری مانند روانرنجوری41 یا افسردگی را کماهمیت جلوه دهند، بلکه میخواهند کارهای بیشتری در حیطههای مثبتگراتر هم انجام شود.
بریم سراغ آخرین انتخاب شما. لوکوموتیو کوچکی که توانست. نسخه اصلی این داستانِ کلاسیک کودکان در سال ۱۹۳۰ منتشر شد. چرا این کتاب را انتخاب کردید؟
دوباره میخواهم تأکید کنم که رویکرد من این بود که با فکر کردن درباره رشتهها و ژانرهای مختلف، تلاش کنم تا از هر کدام، بهترین کتاب یا کتابهای آن شاخه را در باب شخصیت اخلاقی انتخاب کنم. فکر کردم آخرین انتخابم میتواند از ادبیات کودکان، علمی تخیلی و فانتزی باشد. معمولاً سرگذشت نارنیا42 یا ارباب حلقهها43 را انتخاب میکنم. اما سه بچه کوچک دارم و فکر کنم هنوز برایشان زود است. به همین خاطر، لوکوموتیو کوچکی که توانست را انتخاب کردم، زیرا یکی از کتابهای مورد علاقه خانواده ماست و تماماً درباره شخصیت اخلاقی است.
در آغاز داستان، یک قطار کوچک دارد اسباب بازی و غذا میبرد برای پسرها و دخترهای کوچکِ خوبی که در آن طرف کوهستان هستند، مثالی از مهربانی و سخاوت. اما یکدفعه از کار میافتد، و عروسکها و اسباب بازیها شروع میکنند به کمک خواستن از دیگر قطارهایی که از آنجا میگذرند. متأسفانه رد میشوند و کمک نمیکنند. لوکوموتیو نو و پرزرقوبرق میگوید خیلی شیکتر از آن است که همچین قطارهایی را بکِشد، مثالی از نخبهگرایی و تکبر. لوکوموتیو باری هم میگوید نه، چون خیلی مهمتر از آن است که به عروسکها و اسباب بازیها کمک کند، مثالی از غرور.
لوکوموتیو قدیمی زنگزده هم خستهتر از آن است که اصلاً تلاشی کند، مثالی از شکستطلبی44. عروسکها و اسباب بازیها دارند ناامید میشوند که لوکوموتیو آبی کوچک از راه میرسد. هیچ وقت چنین کار بزرگی انجام نداده است. اما برای عروسکها و اسباب بازیها خیلی دلش میسوزد و به بچههای آنطرف کوهستان که چیزی به دستشان نرسیده، فکر میکند. پس در حالی که به خودش میگوید «فکر کنم میتونم، فکر کنم میتونم» موفق میشود خودش را به بالای کوه برساند و همه را خوشحال کند.
در این داستان فضایل بسیاری به نمایش گذاشته میشود؛ مانند همدلی، دلسوزی و مهربانی نسبت به دیگر افراد. او امیدوار است که از پس این کار دشوار برآید. با شجاعت بر ترسهایش غلبه میکند. برای به انجام رساندن کارش، بردباری، خوداتکایی و عزم راسخ دارد و جا نمیزند. از طرف دیگر، قدردانی دیگران از کاری که لوکوموتیو آبی کوچک انجام داده است را میبینیم. شخصیت در همه جای داستان وجود دارد.
در زندگی هم باید باشد. کنجکاوم بدانم فکر میکنید چه توانمندیای دارید و تلاش میکنید تا کدام یک را در خوتان به وجود بیاورید؟ خودتان چگونه از این متونی که درباره آنها صحبت کردیم، درس میگیرید و در زندگی به آنها عمل میکنید؟
وقتی میخواهم درباره توانمندیهای شخصیتم صحبت کنم، دستپاچه میشوم. بعید میدانم که توانمندیهای زیادی داشته باشد (اصلاً دارم؟) و طبق نظریه خودم در شکاف شخصیت من هم چیزی در چنته ندارم! صحبت از ضعفها آسانتر است. مثلاً گرفتارِ غرورم، خودم را با دیگران مقایسه میکنم و افراد را منصفانه قضاوت نمیکنم. میتوانستم شخصیت خیلی شجاعتری هم داشته باشم.
به بحث قبلیمان برگردیم. الگوها در شکل دادن به شخصیت اخلاقی خودم، نقش بزرگی داشتند. آنها به من کمک کردند تا بهطور خاص روی همین نقاط ضعفم کار کنم. بعضی از این الگوها، داستانی هستند، مانند اسقفِ ویکتور هوگو؛ برخی تاریخی مانند عیسی، لینکلن و تابمن45؛ برخی نمونههای برجسته امروزی مانند پل فارمر46؛ و برخی هم البته نزدیکانم هستند مانند خانواده و دوستان صمیمی. من این آدمها را تحسین میکنم و تمام تلاشم این است تا از آنها تقلید کنم، و در این فرآیند، آنها به من نشان میدهند که مسیری طولانی برای پیمودن دارم.
پی نوشت
- Wake Forest University
- Character Strengths and Virtues: A Handbook and Classification
- Christopher Peterson
- Martin Seligman
- The Little Engine That Could
- Watty Piper
- dishonesty
- The Character Gap
- Milgram
- bystander effect
- Harvey Weinstein
- Larry Nassar
- Ken Lay
- Bernie Madoff
- Elizabeth Anscombe
- Philippa Foot
- James Wallace
- Alastair MacIntyre
- Rosalind Hursthouse
- On Virtue Ethics
- Character Matters
- Thomas Lickona
- The Road to Character
- David Brooks
- If Aristotle Ran General Motors
- Tom Morris
- Eudaimonia
- Dante
- Jane Austen
- George Eliot
- curling
- positive psychology
- فهرست ارزشها در مقام عمل Values in Action Inventory، یک ارزیابی روانشناسانه از توامندیهای انسانها است.
- Hallmark
- Pokémon
- Journal of Positive Psychology
- فهرست ارزشها در مقام عملِ توانمندیها
- gratitude journals
- Mihaly Czikszentmihalyi
- flow
- neuroticism
- The Chronicles of Narnia
- The Lord of the Rings
- defeatism
- Tubman
- Paul Farmer