نگاهی اخلاقی-فلسفی به فیلم انتقامجویان: جنگ ابدیت
(آنچه در ادامه میآید داستان فیلم انتقامجویان: جنگ ابدیت1 را لو میدهد)
دکتر استرنج در اواخر فیلمِ مارولِ انتقامجویان: جنگ ابدیت، سنگ زمان2 را به تانوس3 میدهد. این کار او، بسیاری از طرفداران این فیلم را گیج کرد و در ذهنشان این پرسش را ایجاد کرد که نتیجه چنان تصمیمی چه خواهد بود؟ و این «تنها راه» او برای غلبه بر تانوسِ قدرتمند، به چه نتیجهای خواهد رسید؟ پاسخ این پرسشها در انتقامجویان ۴ 4 که در سال ۲۰۱۹ پخش میشود، مشخص خواهد شد. اکنون از شما میخواهم به این فکر کنید که چگونه علم پیشین دکتر استرنج از آینده، دادنِ آن سنگ را از نظر اخلاقی توجیه میکند. این کار او به مرگ نیمی از جهانِ مارول (از جمله خود دکتر استرنج) انجامیده بود.
در اوایل داستان، صحنهای را دیده بودیم که در آن، استرنج از قدرت سنگ زمان برای سفر به آینده استفاده میکند و بیش از ۱۴ میلیون نتیجه محتملِ نبردِ بعدی با تایتان دیوانه5 [تانوس] را میبیند. وقتی دیگر قهرمانها از او درباره میزانِ احتمال پیروزی بر این موجود شرور را پرسیدند، این جادوگر پاسخ داد که تیم آنها تنها یکی از نبردهایی که او دیده را پیروز میشوند. پس از اینکه تانوس قهرمانهای ما را بهسختی شکست میدهد، استرنج سنگ را به او میدهد تا جلوی مرگِ مرد آهنی یا همان تونی استارک را بگیرد. وقتی استارک از او میپرسد که چرا سنگ را به تانوس داد و او را قویتر کرد، پاسخِ استرنج نسبت به آینده بدبینانه است، ولی سرنخی از انگیزههایش به ما میدهد: «اکنون ما در پایان بازی هستیم.» دکتر استرنج به استارک میگوید باید به هر قیمتی از سنگ محافظت کند، گرچه به مرگ دیگر قهرمانها بینجامد. اینجاست که اهمیت سخن استرنج مشخص میشود. سپس استرنج درست پیش از اینکه در نتیجه استفاده تانوس از سنگهای ابدیت محو شود، به استارک میگوید که این اتفاقات «تنها راه» پیروزی بر دشمنشان است.
استرنج میداند که قهرمانها با همه قدرتی که دارند، باز هم بهشدت در ضعف هستند و باید فدارکاری کنند (یا دست به انتخابهای دشوار دیگری بزنند). فداکاری آنها شبیه کار شطرنجباز در یک بازی دشوار است: برای برنده شدن، شاید نیاز باشد تا برخی مهرههایت را عمداً یا بابرنامه فدا کنی. برای استرنج مهمترین چیز، پیامد عملش است: هدف نهایی او شکست دادن تانوس و دستآخر، نجات جهان است؛ نه اینکه بگذارد همه قهرمانها بدون شانسِ پیروزی، در نبرد بمیرند. اگر این کار به معنای مرگ نیمی از جهان و پذیرفتنِ خواسته آن موجود شرور (دستکم موقتاً) باشد، ولی هدفْ کسبِ یک پیروزی استراتژیک باشد، این کار پذیرفتنی است.
شاید برخی افراد فکر کنند که یک جای کار این استدلال میلنگد. به هر حال، پیامد فوری آن، مرگ افراد بیشمار است! با این حال، وضعیت استرنج به نحوی است که پیامدهای بلندمدت کار او آنقدر بااهمیت است که این فداکاریها را به کارهایی درست تبدیل میکند. احتمالاً برای ما (و این دکترِ خوب) مایه خوششانسی است که یک مکتب فکری در فلسفه اخلاق وجود دارد که دقیقاً از این نوع استدلال اخلاقی، دفاع میکند: پیامدگرایی.
معروفترین نوع پیامدگرایی، فایدهگرایی است. ادعای فایدهگرایی این است که ما باید در هر وضعیتی، آن افعالی را انجام دهیم که به بالاترین درجه خوشی6 (یا خرسندی7) برای بیشترین تعداد بینجامد. این دیدگاه فرض را بر این گرفته که میتوان افعال را از حیث لذت و دردی که میآفرینند، اندازه گرفت. این نوع از تحلیل هزینه-فایدهمحور در تصمیمگیریهای روزمره ساده و طبیعی به نظر میرسد. اما در سناریوهای مرگوزندگی، مانند آنچه جادوگرِ اعظم و انتقامجویان با آن مواجهاند، چه؟ خوشبختانه مجبور نیستیم هفت خورشید سینیباس8 را فرابخوانیم تا پاسخهای احتمالی را برای ما روشن کند. از فیلسوف اخلاق، هنری سیجویک9، آخرین «فایدهگرای کلاسیک» قرن هجدهم و نوزدهم کمک گرفتیم. در ادامه این نوشته، بررسی خواهیم کرد که چگونه فلسفه اخلاق سیجویک میتواند به کار دفاع از افعال استرنج بیاید، و چگونه یک دیدگاه فلسفی خاص درباره علم پیشین الهی (معروف به علم میانه10) میتواند از این ایده دفاع کند که گرچه تصمیم استرنج پیامدهای منفی داشته، اما همچنان از نظر اخلاقی بر حق است.
سیجویک در اواخر کتابش روشهای اخلاق11، توضیح میدهد که یک خوانش مسئولانه از فایدهگرایی چگونه بین دو نوع فعل اخلاقی دست به انتخاب میزند: اولی، بهاصطلاحْ فهم عرفی اخلاق (که لزوماً فایدهگرایانه نیست) بر آن حاکم است؛ و دومی، اصلاحِ فایدهگرایانه همان اخلاق عرفی بر آن حاکم است. بر این اساس، او به ما میگوید «این پرسش که یک قاعده را اصلاح کنیم یا نه، معمولاً به خوشی جامعه انسانی بستگی دارد، نه به صرفِ وجود آن» و اینکه بین حفظ یک قاعده اخلاقیِ پذیرفتهشده و معمولی، و اصلاح آن، جهت منجر شدن به خوشی بیشتر کدام را انتخاب کنیم، «قطعاً مقایسهای دشوار و غیرقطعی است». او همچنین میگوید گرچه ما از تجربه، دانش و سنتهای گذشته برای گرفتن تصمیمهای فایدهگرانه مسئولانه بهره بگیریم:
آن صورتبندیای که تجسم این تجربه است، در اغلب موارد نامشخص است، طیف کاربست آن خیلی غیرقطعی است و مشاهدات و استنتاجاتی که بر اساس آن شکل گرفته بسیار نسنجیده است. لازم است که دائماً از تأیید تجربی بهره گرفته شود، مخصوصاً در کاربست به موارد خاص.
سیجویک به برخی فایدهگرایان برجسته (مانند جان استوارت میل) اشاره کرد که تلاش داشتند تا از این دوراهی اجتناب کنند. آنها میزان ملاحظه دیگران به وقتِ تصمیمگیری اخلاقی را محدود کردند. اما این کار زمانی درست است که اعمال ما صرفاً به خودمان و حلقه بیواسطه اطرافیانمان مربوط باشد. سیجویک این راهحل را کاملاً نفی میکند و به «درهمتنیدگی پیچیده منفعت و همدلی که مردمانِ یک اجتماع متمدن را به هم پیوند میدهد» استناد میکند. به عقیده او، این درهمتنیدگی باعث میشود تا پیامدهای افعال ما بر تمام اجتماع تأثیر بگذارد: حتی بر کسانی که از ما دورند، بدون اینکه بتوانیم پیشبینی کنیم، تأثیر منفی میگذارد. سیجویک در ادامه بر گستره اهداف فایدهگرایانه اشاره میکند و آنها را بیش از تصور ما میداند. همین امر، تصمیمگیری را دشوارتر میکند. مثلاً او میگوید «دانش، زیبایی و… عموماً امیالی انکارنشدنی به حساب میآیند و بنابراین، اغلب افراد بدون فکر درباره پیامدهایشان در پی آنها هستند».
به بحثمان درباره اعمالِ دکتر استرنج در جنگ ابدیت برگردیم. شاید بگوییم پیروزی استراتژیک در نبرد باید در شمار امیال انکارنشدنی به حساب آید. سیجویک با در نظر گرفتن همه جوانب میگوید «وقتی پی چیزی بودن مستلزم این است که به نحوی دیگر خرسندی را فدا کنیم، این پرسش عملی که “آیا همچنان باید در پی آن چیز باشم یا باید رهایش کنم؟” همیشه با بهکارگیری غیردقیقِ روش لذتگراییِ تجربی ناب پاسخ داده میشود». از آنجا که اعمالِ استرنج، نخست به آن موجود شرور سود میرساند و موجب آسیبِ روشن به موجودات جهان مارول میشود، به نظر میرسد این یک نمونه روشن از انتخابی است که «مستلزم فدا کردن آشکارِ خرسندی» برای پی گرفتن چیزی است که بهنوعی هدفی بالاتر به حساب میآید.
تنها کسی که به خوانشی سفتوسخت از تجربهگرایی نسبت به پیامدهای اعمال باور دارد، میتواند به پی گرفتن این هدف بالاتر (پیروزی استراتژیک) به قیمتِ خرسندی دیگران (جواز مرگ آنها به دست آن موجود شرور)، حکم دهد. سیجویک پیشتر هم اشاره کرده بود که اتخاذ چنین موضع تجربهگرایانهای نسبت به اعمالی که به خوشی بیشتری میانجامند تا رنج، مشکلات و عدمقطعیتهای فراوانی دارد. با این حال، او این رویکرد را تنها راه برای تصمیمگیری بین خرسندی ساده و دیگر امور مهم میداند.
با توجه به همه این نکات باید بپرسیم: از آنجا که خود سیجویک یک فایدهگرای پروپاقرص است، چه حرفی برای گفتن دارد؟ او باید بگوید که نظام فایدهگرایانهاش روال خطرناکی برای آدمهای عادی پایهگذاری میکند. در واقع، او میگوید قانونگذاری و پیروی از قانونِ فایدهگرایانه باید به گروهی از افراد که روشناندیش و اخلاقی هستند، محدود شود. او مینویسد
ممکن است یک فایدهگرا بهنحوی عقلانی به اصول فایدهگرایانهای که برخی پیامدهایش از دید اکثر مردم مردود است، تمایل داشته باشد. حتی ممکن است لازم باشد که عوامالناس از کلیتِ نظام او فاصله بگیرند، چراکه عدم قطعیت و پیچیدگیِ اجتنابناپذیرِ محاسبات آن شاید باعث شود تا آنها نتایج بدی به بار بیاورند.
در مقابل، او میگوید «در اجتماعی آرمانی از فایدهگرایان روشناندیش… این انبوه سردرگمیها و پیچیدگیها محو میشود، زیرا در چنین جامعهای هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی گمان کند دیگری بر اساس اصول اخلاقی متفاوت با او عمل خواهد کرد». به نظر من، این نخبهگرایی سیجویک باید ما را درباره تأثیر و کاربردِ فلسفه اخلاق او به تأمل وادارد، بهخصوص در شرایط دشوار. گذشته از این، چنین «فایدهگرایان روشناندیشی» کجای جهان ما هستند؟ احتمالاً فقط در فیلمها و صفحات کتابهای مصور وجود دارند. انتقامجویان باید خوشحال باشند که دکتر استرنج (چه از سنگ زمان استفاده بکند، چه نکند) احتمالاً یکی از آنهاست.
با این همه، میدانیم که جادوگر داستان ما قطعاً روشناندیش است: او دقیقاً میداند که برای متوقف کردن تانوس باید چه گامهایی بردارد! در اینجا باید بپرسیم استرنج که از آن سنگ زمان استفاده کرد، چه نوع علم پیشینی داشته است و آن علم پیشین چگونه عمل میکند؟ همانطور که پیشتر بیان شد، این روایتِ داستانی به ما سرنخ مهمی میدهد: به یاد داشته باشید که استرنج میگوید بیش از ۱۴ میلیون سناریو محتمل درباره آینده نبرد با آن موجود شرور را دیده است و فقط یکی از آنها منجر به پیروزی میشود.
در اینجا کلمه کلیدی، «محتمل» است: برای این قهرمانان، گزینههای دیگری هم وجود داشت که دربردارنده متغیرها و اتفاقاتی بود که به پیروزی استراتژیک آنها منجر نمیشد. بنابراین، استرنج دست به انتخابهایی زد که مطابق با آینده مد نظرش باشد. او میدانست که تحقق چنان آیندهای مستلزم فقدانها و رنجهای بسیاری است. درست همان گونه که فایدهگرایی را در بررسی توجیههای اخلاقی او برای این فداکاریها مفید یافتیم، میتوانیم برای توضیح کیفیت علم پیشین او به منبع مشابهی در الهیات فلسفی متوسل شویم. ما به کمک نظریه علم میانی میتوانیم توضیح دهیم که چگونه علم پیشین، استدلالهای او را در این زمینه تقویت میکند.
اغلب به دیدگاه علم میانی درباره علم پیشینِ خدا، مولینیسم12 میگویند، زیرا لوئیس دو مولینا13، الهیدان یسوعی قرن شانزدهمی، در طرح این نظریه فضل تقدم دارد. این نظریه در میان فیلسوفان تحلیلی دینِ امروزی، مدافعان برجستهای از جمله توماس فلینت14، ویلیام لین کریگ15 و الوین پلانتینگا16 دارد. این نظریه میخواهد توضیح دهد که چگونه علم همهشمول خدا، و مشیت و تسلط خدا بر آینده با اختیار آدمی سازگار است. در حالی که، دیگر نظریههای علم پیشین یکی از آندو (علم و تسلط بر اختیار) را بر دیگری ترجیح میدهند.
طبق مولینیسم، خدا سه نوع علم میتواند داشته باشد: علم طبیعی17 (حقایق ضروری، مانند «مثلث سه ضلع دارد»)، علم آزاد18 (حقایق ممکن، مانند «من مدرک دکتری خواهم گرفت») و نوع میانی علم که بین آن دوتای قبلی است. منظور این است که از طرفی، مانند علم آزاد، ممکن است (شاید اتفاق نیفتد)؛ اما از طرف دیگر، مانند علم طبیعی، خارج از تسلط مستقیم خدا است (خدا به هیچ وجه نمیتواند یک مثلت غیرسهضلعی درست کند). همانطور که توماس فلینت در مدخلِ مولینیسمِ دستنامه آنلاین آکسفورد19 توضیح میدهد «اگر خدا بهواقع عالم مطلق است، پس نهتنها باید بداند که مخلوقات مختارش در موقعیتهایی که خود را در آن خواهند یافت، چه خواهند کرد، بلکه همچنین باید بداند که آنها در هر موقعیتی که بتوانند قرار گیرند، چه خواهند کرد.»
به بیان سادهتر، ادعای مونالیستها این است که خدا نهتنها میداند در هر شرایطی چه اتفاقی خواهد افتاد (مثل اینکه چینی [نویسنده مقاله] پس از شام قهوه خواهد نوشید)، بلکه همچنین میداند اگر شرایط متفاوت میبود، چه اتفاقی میافتاد. مثلاً «اگر چینی با شام نوشابه میخورد، دیگر پس از شام قهوه نمینوشید.» به نظر مونالیستها، این گزاره ارزش صدق20 دارد، یعنی یا صادق است یا کاذب، و البته خدا ارزش صدقِ آن را میداند.
در اینجا مهم است که به نکتهای (فلینت هم به آن اشاره کرد) توجه کنیم که طبق این دیدگاه «علم طبیعی و علم آزاد، هردو پیشاارادی هستند» چراکه «بهواقع از هر فعل و اراده خدا مستقل هستند». بنابراین، این حقایق «وقتی خدا میخواهد تصمیم بگیرد که چه بیافریند، میتوانند نزد او به اندیشه درآیند.» به عبارت دیگر، خدا همه سناریوهای محتمل و هر فعلی که مخلوقات مختار در هر سناریو انجام خواهند داد را «میبیند». فلینت همه آنچه در اینجا درباره مولینیسم گفته شد را اینطور خلاصه میکند: «وقتی (خدا) تصمیم میگیرد که کدام مخلوقات را خلق کند و در کدام شرایط قرار دهد، او از پیش میداند که آن مخلوقات دقیقاً چه خواهند کرد».
با در نظر گرفتن تمام آنچه بیان شد، بیایید به استاد فنون جادوگری و برنامهاش برای متوقف کردن تایتان دیوانه (تانوس) برگردیم. اگر گستره علم پیشین استرنج به اتفاقات آینده و بهطور خاص، ادعای او مبنی بر اینکه بیش از ۱۴ میلیون مجموعه شرایطِ محتمل را دیده است و فقط در یکی از این سناریوها پیروزی بر موجود شرور رخ میدهد را در نظر بگیریم، به نظر میرسد استرنج (با استفاده از سنگ زمان) نوعی علم میانی دارد: قهرمانان خودشان دست به انتخاب میزنند و او میداند هر سناریو به چه انتخابها و پیامدهایی خواهد انجامید. جادوگر اعظم کافی است سناریوهای مطلوب جهت کسب پیروزی نهایی را عملی کند. اگر از منظر مولینیستی به علم پیشین دکتر استرنج نگاه کنیم، میتوانیم بسیاری از اعمال او (و برخی دیگر از شخصیتها) را بهتر بفهمیم، مخصوصاً اگر به سناریوهایی که استرنج انتخاب میکنند از چارچوب فایدهگرایانه نگاه کنیم.
باید توجه کرد که پیروزی استراتژیک بر آن موجود شرور هدف مطلوب ماست، اما وقتی تمام متغیرها و احتمالات را در نظر میگیریم، تنها یکی از آنهاست که با فایدهگراییِ سیجویک که توضیح آن رفت، سازگار است. عمل بر مبنای «لذتگرایی تجربی» سیجویک برای جادوگر اعظم دشوار نیست. پیروزی بر تانوس، فارغ از پیامدهای فوری آن، نتیجه کاملاً مثبتی دارد. نباید فراموش کرد که در صورت شکست، جهان مارول تحت حکومت ظالمانه و همیشگی آن موجود شرور قرار میگیرد. بنابراین، به نظر میرسد استرنج میتواند اعمالش را به کمک نظریه علم میانی و فایدهگرایی توجیه کند، گرچه اعمالش به مرگ مردمان بیگناه بیشماری، از جمله بسیاری از خود انتقامجوریان بینجامد.
از دیالوگها و اتفاقات میشود فهمید، بعد از اینکه آینده را میبیند معلوم میشود دادن سنگ زمان به تانوس، بخشی از برنامه بزرگِ جادوگر است برای اینکه در نهایت پیروز شود. او به استارک توضیح میدهد که این عمل بخشی از «پایان-بازی» است که ضروری است تا فداکاریهایی بهخاطر آن انجام شود: استرنج هیچ سناریویی ندیده که در آن قهرمانان پیروز شوند و سنگ هم در اختیارشان باشد. ممکن است در کوتاهمدت تصمیم بدی باشد، اما قهرمان ما نتیجه آن را میداند. بنابراین، آن توجیه فایدهگرایانهای که در ابتدا مطرح کردیم، قوت خود را بیش از پیش نشان میدهد. این دیدگاه توضیح میدهد که او چگونه میتواند در ابتدای فیلم بر حفاظت از سنگ سوگند یاد کند، در حالی که بعداً آن را بیدرنگ به موجود شرور میدهد. میتوانیم بگوییم آن سوگند بر اساس علم محدود او در آن زمان یاد شده بود، اما پس از کسب علم بیشتر، محاسبه و تصمیمگیری او تغییر کرد. حتی ممکن است شکستِ دکتر خوب ما در برابر تانوس که به مبارزه کوتاه و تنبهتن آنها پایان داد را هم توضیح دهد: در برخی از ۱۴ میلیون سناریویی که دیده بود، سختتر جنگیده بود تا تانوس را شکست دهد و در برخی از آنها قدرت رقیبش را دستکم گرفته بود. شاید او روشی برای مبارزه با آن موجود شرور را دیده بود که دقیقاً درست، و مستلزم شکست در نبرد بود تا راه پیروزی در جنگ هموار شود.
بیایید با توجه به آنچه درباره علم پیشین دکتر استرنج به موقعیتها و چگونگی تأثیر آن بر اعمالِ از روی اختیار و پیامدهای آن گفتیم، به اعمال یکی دیگر از قهرمانان بپردازیم. یکی از اولین تلاشهای انتقامجویان برای متوقف کردن دشمنشان، نقشهای بود که برای گرفتن دستکش ابدیت و بهتبع، از بین بردنِ عمده قدرت او کشیدند. نقشه آنها ناموفق بود، عمدتاً به این خاطر که پیتر کوییل21 از کشته شدن دوست و معشوقش، گامورا22، به دست تانوس باخبر شد و علیه او طغیان کرد. این نقشه (و طغیان بعدیِ کوییل) درست پس از آیندهبینی استرنج رخ داد. اگر آنچه تا به حال گفتیم، درست باشد (سخن گفتن دکتر استرنج از «گزینههای محتمل» نشان میدهد که علم پیشین او، در واقع نوعی علم میانی است)، آنگاه منطقی است که بگوییم هرآنچه پس از آیندهبینی او رخ دهد، بخشی از برنامه استرنج است. بر اساس همین استدلال میتوانیم بگوییم طغیان کوییل برای استرنج یک متغیر ناشناخته نبود، بلکه به عکس، جادوگر میدانست کوییل در آن موقعیت این کار را انجام میدهد و این اتفاق بهصورت کلی برای هدفش مفید بود (گرچه در کوتاهمدت از سوی کوییل اشتباه احمقانهای به نظر میرسید).
استرنج میخواهد پیروز شود، بنابراین، آن مجموعه شرایطی را عملی میکند که میداند دیگران از روی اختیار اعمال اشتباهی در آن انجام خواهند داد، اما دستآخر پیروزی حاصل میشود. اگر این تنها سناریویی باشد که به پیروزی قهرمانان میانجامد، میتوان از منظر فایدهگرایانه استدلال کرد که طغیان کوییل علیه موجود شرور اصلاً اشتباه نبود و واقعاً مانع پیروزی آنها نشد. طبق آنچه درباره ماهیتِ علم استرنج به آینده گفتیم، عمل او (مانند عمل دکتر استرنج) برای پیروزی، ضروری به نظر میرسد. بر اساس این استدلال، شاید مرگ آن همه قهرمان هم لازم باشد: فراموش نکنیم پس از اینکه پیتر پارکر23 در آغوش تونی استارک محو میشود، استرنج ادعا میکند که این پایان، «تنها راه» پیروزی بوده است.
جادوگر اعظم شخصیت جذابی است و مانند همه شخصیتهای بزرگ، بیعیبونقص نیست. با این حال، امیدوارم توانسته باشم نشان دهم که اعمال او در انتقامجویان: جنگ ابدیت نباید عیبونقص به شمار رود.