ادب، نام واقعیِ اخلاق ایرانی
واژه فارسیِ1 ادب2 در انگلیسی اغلب به manners [نزاکت] یا etiquette [آداب معاشرت] ترجمه میشود. با این حال، ادب بسیار فراتر از تربیت3 یا اخلاق است. ادب در فرهنگ پارسیمآب به معنای صورت و شکل اجتماعی و زیباییشناختی پسندیدهای است که گوهر و به تعبیری، معنای این فرهنگ را نشان میدهد.
از قرن سیزدهم تا اواسط قرن نوزدهم میلادی، زبان فارسی برای صدها میلیون نفر، زبان آموزش، فرهنگ و قدرت بود. این میلیونها نفر در امپراطوریها و حکومتهای محلی مختلفی در آسیای مرکزی، جنوبی و غربی زندگی میکردند.
زبان فارسی، زبان مکانی به نام فارس4 [پارس] نبود. فقط در زبانهای اروپایی از نام «فارس» استفاده میکنند، وگرنه این مکان ایران نام دارد. واقعیت این است که فارسیزبانان در سرزمینهای بسیارِ دیگری هم زندگی میکردند و استفاده وصفی از این واژه برای توصیف مردمان آنجا، این واقعیت را میپوشاند.
امروزه پژوهشگران بیشتری از واژه «پارسیمآب» برای توصیف فرهنگِ زبان فارسی، بهمثابه یک زبان میانجیِ5 فرامحلی، استفاده میکنند. ادبِ پارسیمآب (یا همان صور و اَشکال زیباییشناختی و اجتماعی پسندیده) به مدت شش قرن، از طریق متون، حکایتها و اشعار (مجموعهای از مکتوباتِ تعلیم و آموزشِ مقدماتی مردم) در زبان فارسی کاملاً جاری بود. یک فارس واقعی کسی بود که ادب، یعنی همین اشکال مشخصِ نوشتار، گفتار، رفتار و کردار را بیاموزد، نکات آن را دریابد و در وجود خود محقق کند.
اصطلاح ادب در دیگر زبانهای خویشاوند، از جمله عربی، اردو و اشکال مختلف زبان ترکی که در آناتولی و آسیای مرکزی (عثمانی، جغتایی6 و ازبکی) صحبت میشد، هم وجود داشت. اما آن شکل اجتماعی و زیباییشناختی پسندیده، مشخصاً در سنتهای زبانی خاصی شکل گرفت. مثلاً سخاوت میتواند در داستانهای زبانی دیگر معنای دیگری داشته باشد و به مصادیق دیگری اطلاق شود. مردم باسواد و کمسواد اوراسیا به چند زبان صحبت میکردند و به همین سبب، این سنتهای زبانی گوناگون از طریق نقالها، مبلغان، داستانگویان، شاعران دورهگرد و رهبران مذهبی در هم رسوخ میکردند. با این همه، زبان فارسی پس از قرن سیزدهم در شرق اسلامی، سراسر آناتولی و مخصوصاً فراتر از بغداد به زبان امپراطوریهای جدید مبدل گشت، دیگر سنتها را به هم وصل کرد و هسته و اساس ادب را تشکیل داد.
مثلاً کتاب پرخواننده و تأثیرگذار گلستان7 (۱۲۵۸ میلادی)، نوشته سعدی، شاعر قرن سیزدهمی، نمونه یک نثر زیبا و در عین حال، الگو و سرمشق رفتار اجتماعی بود. گلستان اولین کتاب به زبان فارسی بود که از بالکان تا بنگال و از جنوب شرق آسیا تا سیبری، بهعنوان بخشی از آموزش مقدماتی کودکان استفاده شد. البته در سرتاسر آسیای پارسیمآب، این کتاب را تا دوران بزرگسالی میخواندند. حکایتها و سبکِ سعدی برای خوانندگان سرگرمکننده بود، اما در عین حال، به آنها ادب نیز میآموخت. بسیاری از افراد سرگرم میشدند و کمابیش درسهایی میآموختند (یا حتی هیچ نمیآموختند). اما برخی چنان بهره میبردند که صاحبدل8 بودن آنها (محمل فهم شدنِ دل) بر همگان ثابت میشد و میتوانستند حکمت نهفته در متن را دریابند.
اکثر ابواب گلستان را حکایتها و امثال کوتاهی در قالبِ نثر، همراه با ابیاتی در تأیید معانی و مفاهیم آنها تشکیل میدهند. در آداب صحبت (هنر سخنوری و همنشینی، صحبت به هر دو معناست) چنین میخوانیم:
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بیفایده کردند: یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد.
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر
زمانی میتوانید ادعا کنید واجد چیزی هستید که در زندگی به آن جامه عمل بپوشانید. زمانی چیزی را آموختهاید که بتوانید به شکل درست و مناسب، بر اساس آن عمل کنید. در غیر این صورت، به قول سعدی، در واقع نادانید و آموختههایتان بیهوده است. آموختن چیزی نیست جز در عمل نشان دادن آن. این نکته پیش از اینکه اخلاقی یا زیباییشناختی باشد، مسئلهای وجودشناختی است.
ادب با آموزش کسب میشود. کسی که بیاموزد، میتواند رفتارهای مناسب انجام دهد و به تبع، با منش شایسته بار بیاید. البته اینگونه نیست که همه، و به یک اندازه بتوانند بیاموزند.
اولین حکایت از باب تأثیر تربیتِ گلستان، داستان وزیری را میگوید که پسری «کودن» دارد. وزیر، پسرش را نزد دانشمندی میفرستد تا تربیت شود. علیرغم تلاشهای فراوان دانشمند، پسر همان گونه که بود باقی میماند. دانشمند از دست پسر دیوانه میشود و او را نزد پدر بازمیفرستد. سعدی سه بیت اضافه میکند و در آن بر این نکته تأکید میکند که در تربیت هیچ کوششی اثر نکند مگر اینکه «بُود اصلْ گوهری قابل». آخرین بیت شاید یکی از مشهورترین نقلقولهایی باشد که در نوشتهها و گفتهها در توضیح این نکته استفاده شده است. این بیت، در واقع یک بخشگویی9 از کل این حکایت است:
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد
در مقابل، حکایتهای بعدی این باب بر کسب دانش تأکید میکند، بهویژه برای برخی از افراد مانند شاهزادگان، وزرایی که به آنان پند میدهند، مقامات حکومتی و دانشمندانی که مردم به دنبال حکمتشان هستند. چالشِ خواننده این بود که بفهمد چه کسی نیاز به آموزش دارد و چه زمانی برخی افراد توان یادگیری ندارند. گوهر افراد را همیشه نمیتوان از سنجههایی مانند اصلونسب یا جایگاه اجتماعی فهمید. پسرِ آن وزیر، برای پا جای پای پدر گذاشتن، مناسب نبود. این نظامِ اخلاقی، تفاوتهای گوهریِ انسانها را به رسمیت میشناسد (هرکسی لیاقتِ وزارت ندارد).
در جامعه، آن کسی ادب دارد که بداند در هر موقعیتی چه کند و چه گوید. این امر مستلزم شناخت ارزشهای گرانقیمت و نسبت آنها با یکدیگر است. باید چگونگی رفتار درست و بهموقع در قبال اقتضائات مختلف را دانست. به عبارت دیگر، آن فارسیْ ادب دارد که بداند چه وقت تقلا کند و چه وقت تسلیم شود، چه وقت سکوت کند و چه وقت سخن بگوید (و چگونه بهدرستی سخن بگوید).
شکی نیست که ادب داشتن (در هر موقعیتی رفتار و گفتار شایسته داشتن) اصلاً ساده نبود و گاهی چالش و تنش به میان میآمد. کسانی که بیش از بقیه میتوانستند با چالشها دستوپنجه نرم کنند، بیش از بقیه قدر میدیدند (اشاره به دیگر فارسهایی که رفتارها را میدیدند). این امور مورد قبول طیف وسیعی از مردم بود، چه اهل علم و ادب (مانند شعرا، دانشمندان و دبیران)، چه اهل قدرتِ اینجهانی (قضات، مقامات و فرماندهان نظامی) و چه اهل قدرت آنجهانی (مانند صوفیان). این توافق نظر در حالی بود که همین افراد در فهمشان از سیاست گرفته تا معنای تاریخ و حتی ملاکهای یک شعر خوب، دچار کشمکشها و اختلاف نظرهای فراوان بودند. صوفیان حتی در میان خودشان درباره راه و طریق درست به سوی خداوند اختلاف نظر داشتند، به نحوی که هر طریقت صوفیه، طریق خود را به خداوند داشت.
مثلاً حزین لاهیجی، شاعر قرن هجدهمی که به دهلی نقل مکان کرده و بهخاطر تحقیر علنی دربار تیموریان مشهور بود، هموطن خود، واله داغستانی که از درباریان بود را در وضعیت بسیار ناخشایندی قرار داد. واله در توضیح رویکرد اخلاقی خود در قبال تعهدات متعارض (در شرایط سیاسی پیچیده) چنین میگوید:
لیکن از آنجا که مروت جبلّی و انصاف ذاتی حضرت شیخ است، عموم اهل این دیار را از پادشاه و امرا و غیره، هجوهای رکیک که لایق شأن شیخ نبوده نموده، هرچند او [حزین] را از این ادای زشت منع کردم فایده نبخشید و تا حال در کار است. لابد پاس نمک پادشاه و حق صحبت امرا و آشنایان بیگناه، گریبانگیر شده ترک آشنایی و ملاقات آن بزرگوار نموده، این دیده را نادیده گرفتم.
واله در اینجا، در شرح و بزرگداشت زندگیِ حزین که در سرتاسر هند و ایران منتشر شد، کار خودش را توجیه میکند. واله به آن شاعر بزرگ عنایت داشت، اما رهایش کرد. او با زیستن و رفتار اخلاقی بر اساس ادب، خود را صاحبدل و صاحبِ فهم نمایاند.
ادب همان گونه که میتواند راهِ دو مرد شیعه [واله و حزین] را از هم جدا کند، میتواند افراد کاملاً متفاوت را کنار هم جمع کند، مخصوصاً در اوایل دوران جدید و در امپراطوریهای شرق جهان اسلام که چندمذهبی و چندنژادی بودند. ادب برای فارسها، مبنا و اساسی برای فهم و تفسیر مفاهیمی مانند اخلاقیات بود. آنها در همه مناطق و جوامع دینی بر مبنای آنْ رفتار، و خود را تعریف میکردند و روابط بینافردی و درونگروهی خود را سامان میدادند.
پی نوشت
- Persian
- adab
- politeness
- Persia
- Persia
- Chagatai
- Rose Garden
- possessors of heart
- synecdoche اگر برای بیان یک چیز به بخشی از آن اشاره کنیم و منظورمان، کل آن چیز باشد یا برعکس، به کلیتی اشاره کنیم و منظورمان جزء باشد. به این آرایه ادبی «مجاز مرسل» هم گویند. (ویکیپدیا فارسی)
به نظر می رسد تحویل دادن هویت به اخلاق به واسطۀ نظام ادبیات امری چالش برانگیز باشد. یک پرسش می تواند اینطور مطرح شود که در جوامع غیرفارسی مأب خاورمیانه که گاه ادبیاتی مجزا از فارسی داشته اند نسبت هویت و اخلاق چگونه تنظیم می شده است؟ اگر این زبان ها و ادبیات مربوط به آنها حامل معنای ارزش شناختی مشابه فارسی نبوده اند، پس حامل چه وجه ارزش شناختی دیگری بوده اند؟ این وجوه ارزش شناختی و اخلاقی چه نسبتی با هویت های مرتبط با هر زبان داشته است؟ دیگر اینکه آیا چنین تحویلی ناشی از بازنمایی این نظام ادبی است یا منشأ آن؟