انزوا به معنای حفظ حریم خصوصی نیست
به معنای واقعی کلمه، حریم خصوصی “احمقانه” است. منظورمان این نیست که حریم خصوصی بیمعنا و یا بیاساس است، بلکه از همه ما “احمق” میسازد.
علم بررسی ریشه لغات گفته هانا آرنت را تصدیق میکند. یونانیان باستان، طبق تعریف، گذران زندگی به تنهایی خارج از دنیای مشترک را “احمقانه” میدانستند. زندگی فردی که در تنهایی خود غوطهور باشد، زندگیای جداافتاده، منزوی شکل و غریبانه است. یونانیان درک کردند که ”حریم خصوصی دارای ویژگی خاصی است”؛ و این به معنای “محرومیت از چیزی” بود، به این معنی که بهدرستی انسان بودن چگونه است.
چه کسی میتواند با این واقعیت مخالفت کند که همهگیری کرونا برای ماهها ما را در خانه به انزوا کشید، به تنهایی محکوممان کرد، خیابانها را خالی و باعث شد مکانهای عمومی به حال خود رها شوند. برای کسانی که از این بیماری در امان بودند، از دست دادن زندگی پر جنبوجوش، رفاقتها و اتفاقات روزانه، ناراحتکنندهترین جنبه این تجربه بود. انزوا باعث شد تا ارزش همراهی و بودن با دیگران را درک کنیم و قدردانِ بودن با دیگران در یک مکان عمومی شلوغ باشیم.
انسانِ تنها، ناقص است. این همان چیزی بود که یونیان باستان میخواستند بگویند. تنهایی راه را برای تکامل و شکلگیری انسانِ کامل، ناهموار میکند. این اجتماع است که ما را یک انسان منحصربهفرد میکند و در آن جاست که ما معنای آزادی را درک میکنیم و میتوانیم فردی فعال و تأثیرگذار باشیم؛ کسی که میتواند از جمعی قدرت بگیرد و آن را قدرت ببخشد.
قرنطینه و انزوای ناشی از همهگیری کرونا باعث شد تا ارزش همراهی و بودن با دیگران را درک کنیم و قدردانِ بودن با دیگران در یک مکان عمومی شلوغ باشیم.
همهگیری ویروس کرونا احتمالاً ما را مجبور کرد تا با معنی و ارزش حریم خصوصی که در دنیای مدرن مورد تحسین قرار گرفته است – حداقل به صورت اسمی هم که شده – مقابله کنیم. فلاسفه روشنگری و نظریهپردازان دموکراتیک دیدگاه یکسانی را ارائه دادهاند که حریم خصوصی برای استقلال اخلاقی و سیاسی ضروری است. ما نمیتوانیم بدون حریم شخصی شهروندانی با اراده، جسور، خلاق و مستقل باشیم.
و با این حال، مدافعان حریم خصوصی از این مسئله شکایت دارند که ما به طرز دیوانهکنندهای نسبت به این نهاد به ظاهر مقدس بیتفاوت هستیم. طبق معمول، ما آن را فدای اقتصاد دیجیتال میکنیم. البته این همهگیری ما را به خدمات و فروشندههای آنلاین که همیشه اطلاعات شخصی ما را میخواهند، وابستهتر کرده است. با اینکه ما از بحران خارج و محتاطانه وارد اقتصاد آینده میشویم، پیشبینیهای ضعیفی برای حریم خصوصی در نظر گرفته شده است. اما شاید حریم خصوصی چنان که بعضی افراد تصور میکنند و بعضی افراد در تلاش برای القای آن هستند، مهم نباشد. گذشته از همه اینها شاید حریم خصوصی چندان برای آزادی و دموکراسی ضروری نباشد.
همانطور که از کلمه “جمهوری” پیداست، اجتماع، قلب سیاست است، نه حریم خصوصی فردی. انسانها زمانی که هویت وابسته به اجتماع خود را درک کنند و وقتی که یاد گیرند برای منافع خود چگونه بدون مشاجره و تلخی مذاکره کنند، یک شهروند به شمار میآیند. حریم خصوصی به تنهایی چنین سازنده و آموزنده نیست.
جان دیویی1 معتقد است که شهروندان اصولاً در انجمنهایی نقش مییابند که مبتنی بر اجتماعاند. چنین انجمنهایی شامل مدرسه، باشگاهها، احزاب سیاسی و حتی کلیساها میشوند و همه آنها ارزشها و عادات دموکراتیک را به ما میآموزند. این بدان معنا نیست که این انجمنها در همه ابعاد دموکراتیک هستند. اغلب آنها این شاخصه را ندارند. در عوض این انجمنها از طریق آموزش یا مطرح کردن مسائل اجتماعی و سیاسی، دموکراسی را پرورش میدهند. آنها آموزش را در جهت تجهیز، تشویق و قدرت بخشی به شهروندان به کار میگیرند. این نهادهای جمعی نحوه سازش و همزیستی را با افراد با عقایدی گاهاٌ بسیار متفاوت، به ما میآموزند. آنها در جهت شناخت خودمان، شناخت رقبا، رقابت با آنها و ایستادگی در مقابل قدرت یاریمان میدهند. نهادهای دارای قدرت بیشتر به اقدامات هماهنگ شهروندان توجه میکنند و نه به خواستههای شخصی افراد جداافتاده و تنها.
مدافعان حریم خصوصی، قلمرو خصوصی را منشأ طرفداری از فردگرایی2 میدانند. گلن گرینوالد3 میگوید:” تنها زمانی که باور داریم کسی رفتار ما را نمیبیند، با احساس آزادی و امنیت میتوانیم واقعا بیازماییم، محدودیتها و مرزها را تست کنیم، روشهای نوین تفکر و بودن را کشف کنیم و خود حقیقیمان را پیدا کنیم. به همین خاطر است که در حریم شخصی هر فرد خلاقیت، اختلاف نظرها و چالشهای متعارف جوانه میزند.”
اما آنچه در تاریخ مشاهده میکنیم بیانگر این است که حریم شخصی به ندرت در به ثمره نشستن ایدههای جدید و نامرسوم مؤثر بوده است. در عوض، آن ایدهها پنهان شدهاند و تحت فشار یا ظلمی مداوم باقی میمانند. اجتماعهای متمرکز که پویایی و قدرت، شاخصه آنها بود این ایدهها را زنده نگه داشت. تلاش این انجمنها بود که باعث شد ایدههای چالشبرانگیز همچون حقوق مدنی گسترش یابند و به نتیجه رسند. دقیقتر این است که حریم خصوصی را ثمره اقدام و اعتراض مدنی بدانیم، نه پیش شرط آن.
نقش شهروندی باید در افراد نهادینه شود. شهروندان باید در ارتباطات و مراودات، مذاکرهها و کش مکشها شکل بگیرند. همانطور که گرینوالد اشاره میکند: یک فرد در حریم شخصی خود به یک شهروند جسور و تاثیرگذار تبدیل نمیشود. در حقیقت شواهد بسیاری خلاف آن را ثابت میکنند: در تنهایی و خلوت، شهروندی تنزل مییابد.
به طور مثال همین اجتماعات آنلاین را در نظر بگیرید. اینترنت از زمان شکلگیریاش بهترین بستر اجتماعی بوده است. بستری که افراد مختلف از سراسر جهان میتوانند با یکدیگر دیدار کنند، از یکدیگر بیاموزند و همدلی کنند. اما آن رؤیا محقق نشده است. بلکه، گفتمان آنلاین ثابت کرده است که به طرز چشمگیری دور از ادب، خام و تفرقهافکن است.
بسیاری گلایه دارند که این بستر محیط سیاسی ما را آلوده و روابط مخرب بدتری را ایجاد کرده است. برای مثال ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا در توییتر دستورالعملهایی را منتشر میکند. سپس در کنفرانسهای مطبوعاتی و مجامع عمومی مطرحشان میکند. این رفتار رئیس جمهور تیم او را نیز با مشکل روبرو کرده است. در فضای آنلاین ما به دنبال متحد برای خود و افکارمان هستیم و از کسانی که مخالف ما هستند دوری میکنیم. پلتفرمهای رسانه اجتماعی به این امر واقف هستند و به همین خاطر الگوریتم آنها به نحوی طراحی شده است که ایجاد تقابل نکند و بهندرت دیدگاههای مخالف نظراتمان را نشان دهد. این الگوریتمها پژواکی از تفکراتمان را به ما برمیگرداند که موجب تثبیت آنها و دور شدن و عدم همدلی با مخالفان میشود. در واقع، بسیار آسان است که افراد را بهصورت آنلاین مورد بمباران کلامی قرار دهیم و سپس محیط را ترک نماییم، محو شویم و یا رایانه را خاموش کنیم.
آنچه در بالا مطرح شد بیانگر این است که فضای دیجیتال هرگز همچون یک اجتماع واقعی نخواهد بود. یک جایگزین نامناسب برای اجتماع، که بیشتر شبیه خلوتی گسترش یافته است. رفتار ما تاییدی بر این امر است: هر زمان و در هر مکانی که بخواهیم وارد این فضا میشویم؛ به راحتی میتوانیم از چالشها و تضادها دوری کنیم؛ هر آنگونه که بخواهیم دیگران را قضاوت کنیم و عواقب آن را نادیده بگیریم و یا از آن اجتناب کنیم. و در نهایت بازاریابانی که در این فضا آمال و آرزوهای بیشماری به ما عرضه میکنند و ما را به غرق شدن در آنها سوق میدهند.
این شرایط آزادی بیان را ناتوان کرده است. دیویی میدانست که گفتمان باید از انجمن و مشارکت در آن منشأ بگیرد. به این صورت است که خروجی آن میتواند تاثیرگذار و قدرتمند باشد و تغییر ایجاد کند. صدای ناهماهنگ و غیر یکپارچه افراد هیچ چالشی برای صاحبان قدرت ایجاد نخواهد کرد. در واقع نبود یکپارچگی در افکار و عقاید اشخاص به یک حواس پرتی در جهت منافع صاحبان قدرت تبدیل خواهد شد.
به عنوان مثال چین را در نظر بگیرید. کشوری که به محدودیت و سانسور گسترده افکار و گفتار در محیطهای آنلاین مشهور است. مطالعات نشان میدهد که رژیم آن کمتر از چیزی که قبلا تصور میشد، به سانسور میپردازد و این امر محققان را شگفتزده کرده است. یا بهتر است ببینیم که دولت چین بیش از هر چیز قصد سانسور چه را دارد.
فضای دیجیتال هرگز همچون یک اجتماع واقعی نخواهد بود. یک جایگزین نامناسب برای اجتماع، که بیشتر شبیه خلوتی گسترش یافته است.
زینب توفکچی4، محقق رسانهای، خاطرنشان میکند که سانسورچیهای چینی سختگیری کمتری نسبت به انتقادات منطقی از عملکرد حزب کمونیست دارند. با نظارت بر این نظرات انتقادی است که دولت میتواند افکار عمومی را ارزیابی کند. در نبود انتخابات آزاد، این امر راهی موثر برای یک حکومت سلطهطلب است تا همواره بتواند مشکلات را پیشبینی کند.
میتوان گفت که رژیم چین نسبت به “هر گونه دعوتی به اقدام جمعی” به نفع یا علیه دولت حساس است. چرا؟ همانطور که یکی از مفسران مطرح میکند: “در کنار هم قرار گرفتن یک ملت حتی اگر برای حمایت از حکومت باشد، به مردم یکپارچگی را خواهد آموخت. زمانی آنان وحدت را بیاموزند، این نگرانی بهوجود میآید که در مقابل چه چیز دیگری خواهند ایستاد؟”
دولت چین مشتاق است تا به فضای دیجیتال و آنلاین میدان بدهد. آنجا است که افراد، منزوی و وابسته به ابزارهای دیجیتال خود میشوند. در بدترین حالت این دولت میتواند انجمنهای نیرومندی را شکل دهد که استعدادهای مدنی را به ایشان منتقل و آنها را برای به چالشکشیدن دولت با روشهای قدرتمند ترغیب میکند.
ما هم چندان با آنها متفاوت نیستیم. مفسران برای مدت طولانی نبود انجمنهای اجتماعی را که زمانی سازماندهی آسان، سیاسی و غیره را پرورش میدادند، نقد کردهاند. اکنون اتحادیههایی که قدرت چشمگیری داشتند و نسلهایی از شهروندان را در هنرهای دموکراتیک پرورش دادند، بسیار افول کردهاند.
جامعه آمریکا قبل از همهگیری کرونا در مسیر انزوای فردی گام برداشته بود. در جامعه صنعتی، بردههایی هستیم که به کارشان اعتیاد دارند؛ هر روز بیشتر از روز قبل برای آن زمان میگذاریم و از خواستهها و برنامههای خود دورتر میشویم. سپس رفتوآمدهای طاقتفرسا را تحمل میکنیم. فرزندانمان را مجبور به گذراندن دورههای ورزشی و موسیقی میکنیم. در این زمان خستهتر از آنیم که برای فعالیتهای مدنی و تغییر شرایط زندگی خود زمانی صرف کنیم.
در این هیاهو، ما نقش شهروند دیجیتال را انتخاب میکنیم که البته جایگزین نامناسبی است. خشم خود را به صورت آنلاین ابراز میکنیم و با این کار حس رضایت داریم. با بیان عقاید خود و تفسیر در جمع دوستان و همنظران، با جلب حمایت دیگران به صورت لایک، و شاید با برانگیختن خشم آنها احساس مفید بودن خواهیم کرد و آن را یک دستاورد به حساب میآوریم.
با این حال شهروندان با استعداد، حیطه قدرت خود را از این طریق گسترش میدهند. شیوه تعامل و احترام به مخالفان خود را فرا میگیرند. آنها بر روی شباهتهای خود با دیگران تمرکز میکنند و از توجه به تفاوتها اجتناب میکنند تا از این طریق با اندیشههای مخالف به درک متقابل برسند. از این طریق است که با اتحاد، قدرت لازم برای تغییر را بدست میآورند.