درک فلسفهی اخلاق لویناس با فیلم زندگی دیگران
داستان فیلم «زندگی دیگران»1 در آلمان شرقی حوالی سال ۱۹۸۰ میگذرد. ماجرا از این قرار است که وزیر فرهنگ تصمیم میگیرد زندگی یک نویسنده به نام گئورگ دریمن و شریک عاطفیاش به نام کریستا را زیر نظر بگیرد. بنابراین وظیفهی جاسوسی زندگی این نویسنده به مامور وظیفهشناسی به نام وایسلر سپرده میشود. وایسلر در سرتاسر آپارتمان گئورگ دریمن ابزار شنود و دوربین مخفی کار میگذارد و روزهای متوالی و به صورت شبانهروزی زندگی او را تحت نظر میگیرد.
اما در طی همین جاسوسیها، رفتهرفته تعصبات و پیشداوریهای وایسلر کمرنگ میشود. او شیفتهی زندگی این نویسنده میشود؛ تحتتأثیر کارها و آثار او قرار میگیرد؛ و در نهایت با پنهان کردن جرم او، زندگی دریمن را نجات میدهد. پس از فروپاشی دیوار برلین، نویسنده متوجه میشود که سالها تحت تعقیب و شنود بود. او با بررسی پروندههای باقی مانده از آن زمان، کشف میکند که مأموری به اسم وایسلر با مخفی نگه داشتن جرمش او را نجات داده و توبیخ شده، بنابراین کتاب “سوناتی از مردان خوب” را مینویسد و به او تقدیم میکند.
لویناس فیلسوف اخلاق که به فیلسوف دیگری هم مشهور است با محوریت قرار دادن به مبحث “دیگری” وجود شخص و نظام اخلاقی را متکی به “دیگری” میداند. در واقع، لویناس با تمایز میان “همان” و “دیگری” فلسفهی اخلاق خود را شرح میدهد. “همان” چیزی است که برای شخص آشناست، به راحتی دستهبندی و تجزیه و تحلیل میشود. اما “دیگری” اینگونه نیست. دیگری برای خودش استقلال و موجودیت دارد. “من” میخواهد با شناخت و تجزیه و تحلیل”همان” آن را از آن خود کرده و تحت تملک خویش دربیاورد. نظامهای تمامیتخواه “دیگری” را در حد “همان” تنزل میدهند. پایهی نظام تمامیتخواه انکار موجودیت و استقلال دیگری است. دیگری به محض ابراز وجود یا برچسب میخورد، یا تحتسلطه قرار میگیرد یا سرکوب میشود. در همین فیلم تلاشهای وزیر فرهنگ برای جاسوسی زندگی نویسنده و تهدیدهایی برای تحریم او، نمونهای از چنین رابطهای در یک نظام تمامیتخواه است. در این سیستم، “زندگی دیگران” مهم نیست بلکه “زندگی همانها” اهمیت دارد؛ آن هم از آن جهت که تحت تسلط و شناخت “من” قرار بگیرد و از آن “من” شود.
لویناس فیلسوف اخلاق که به فیلسوف دیگری هم مشهور است با محوریت قرار دادن به مبحث “دیگری” وجود شخص و نظام اخلاقی را متکی به “دیگری” میداند. در واقع، لویناس با تمایز میان “همان” و “دیگری” فلسفهی اخلاق خود را شرح میدهد.
اما حوزهی اخلاق، حوزهی به رسمیت شناختن دیگری است. در این نگاه “من” قبل از اینکه “فاعل شناسا” باشد. “عامل اخلاقی” است. در چنین نگاهی دیگری و مسئولیت اخلاقی من دربرابر او اهمیت دارد نه پژوهش، تجسس و تلاش برای تملک او.
وایلسر در این فیلم نماد عامل اخلاقی است. یک مأمور تجسس که در حالت اولیه در وضعیت فاعل شناسا قرار دارد. او وظیفهی تجسس زندگی یک نویسنده را بر عهده دارد؛ تا او را در دستهبندی خاصی قرار دهد و فعالیتهایش را محدود کند. وایلسر در ابتدای فیلم یک فرد مقرراتی، خشک و حتی عاری از عواطف انسانی است. این را میتوان از صورت جدی، بیهیجان و بیلبخند او و حتی از حالت عصا قورتدادهی زبان بدنش هم متوجه شد.
اما وایلسر رفته رفته با گشودن دروازههای وجود خویش به دیگری (که در اینجا زندگی نویسنده و معشوقهاش است) و با تماشای زندگی دیگری بدون پیشفرض و با به رسمیت شناختن استقلال و حضور دیگری از یک فاعل شناسا به یک عامل اخلاقی ارتقاء پیدا میکند. رفته رفته میبینیم که وایلسر عواطف انسانی را تجربه میکند؛ با شنیدن صدای موسیقی اشک میریزد و تحتتأثیر علاقهی نویسنده به معشوقهاش قرار میگیرد. او جرم نویسنده را که نگارش مقالهای در مورد میزان خودکشی نویسندگان است؛ پنهان میکند. او به مسئولیت نامتناهی نسبت به دیگری که یکی از مؤلفههای این نظام اخلاقی است؛ عمل میکند. وایسلر حتی خطای کریستا (لو دادن نویسنده) را جبران میکند. در این نظام اخلاقی، دیگری به قدری اهمیت پیدا میکند که “من” مسئولیت خطاها و اشتباههای او را هم بر عهده میگیرد.
از نظر لویناس مواجه شدن با دیگری باعث زیر سؤال رفتن شناخت “من” و پیشفرضهای مورد قبولش میشود. به طور کلی من اساساً در مواجه شدن با دیگری خود را پیدا میکند و هویت مییابد. به عبارت دیگر، من در حضور دیگری به چالش کشیده میشود، رشد میکند، شکوفا میشود و به معنا، انسانیت و اخلاق دست پیدا میکند. چنانچه وایلسر هم در این فیلم به چالش کشیده شد، تغییر کرد و سرانجام به عنوان یک انسان اخلاقی و یک انسان خوب کتابی به نام “سوناتی از مردان خوب” دربارهاش نوشته شد.