درباره گیاهخواری؛ به بیانی ساده
گیاهخواری برعکس ظاهر غریب آن، مفهوم سادهای دارد و استدلال برای آن سادهتر. استدلال اصلی چیزی شبیه این است:
حیوان «حقّ» زندگی دارد؛
من میتوانم بدون کشتن حیوانات زنده بمانیم و سالم باشیم؛
پس نادرست است که از گوشت تغذیه کنيم.
احتمالاً همه مقدمه اول را میپذیرند؛ غالباً موافقیم که نمیتوان بدون دلیل و احتیاج، صرفاً برای سرگرمی و تفریح، حیوانات را کشت. هرچند گاهی دلایل و احتیاجات ضعیف هستند یا ضعیف شدهاند، مثلاً کشتن حیوان برای درست کردن غذا تا حدودی احتیاجی قوی است اما کشتن حیوان برای درست کردن لباس از پوست، خصوصاً در عصر جدید، دلیلی ضعیف است؛ یعنی درست است انسان در عصر باستان، به ویژه در مناطق سردسیر، برای حفظ خود از سرما نمیتوانست از پنبه و الیاف گیاهی لباس گرم بسازد و نیاز شدیدی به استفاده از پوست حیوانات به عنوان لباس داشت، اما در جهان مدرن انواع چرم مصنوعی و پارچههای مصنوعی مناسب محافظت از انسان در برابر سرما هست و دیگر احتیاجی قوی نیست. بنابراین فعلاً در اینکه حیوان حق حیات دارد و بدون دلیل نمیشود جانش را گرفت، مورد اتفاق غالب افراد است.
ممکن است کسی بگوید که حیوان فاعل اخلاقی نیست، به این معنی که کارهایش بر حسب اصول اخلاقی سنجیده نمیشود و اساساً نمیتوان رفتارش را به محک هیچ اخلاقی زد؛ به همین دلیل ما مسئولیت اخلاقی در برابر آنها نداریم. روشن است که حیوانات فاعل اخلاقی نیستند: اگر گرگی انسانی را کشت نمیتوان او را زندانی کرد یا از او انتقام کشید؛ چنین کاری نامعقول است. اما پرسش این است که آیا ما هیچ وظیفه اخلاقی در برابر هر جانداری که فاعل اخلاقی نباشد، نداریم؟ به عبارات دیگر، برای اینکه مسئولیت اخلاقی متوجه ما باشد، آیا لزوماً باید در مقابل یک فاعل اخلاقی باشیم؟ چنین نیست.
منظور از آنچه که ما حق کشتن آن را نداریم، جاندار حساس و دارای اراده و توانمند برای درد کشیدن است که برای حفظ جان تلاش میکند.
یک مثال ساده، افراد انسانی روان پریش (مجنون)، معلولان ذهنی، جنین رو به تولد (ماههای پنجم ببعد که عملاً انسان زنده صاحب روح تلقی میشود) و اطفال است؛ هیچ کدام از آنها فاعل اخلاقی نیستند اما بعید میدانم که کسی بگوید به دلیل اینکه فاعل اخلاقی نیستند بتوان آنها را کشت یا به بردگی گرفت. یک دلیل روشن دارد: آنها حق زندگی دارند. بسیار خوب، اگر جنین رو به تولد انسانی، مجانین و اطفال و … حق زندگی دارند، و نمیتوان آنها را کشت؛ پس چرا همین «حق» را حیوانات نداشته باشند؟ به همین دلیل میتوان حیوان را واجد حق حیات دانست.
برخی از متفکران میپذیرند که حق حیات جاندارانی که فاعل اخلاقی نیستند به دلیل نسبت و ارتباط آنها با فاعلین اخلاقی است، مثلاً طفل و جنین و روان پریشان و موارد دیگر چون فرزند یا خانواده فاعلین اخلاقی هستند حق حیات دارند. در واقع، این دلیل بسیار ضعیفی است چون کافی است به تبعات آن بپردازیم تا ببینیم که اگر این شیوه از استدلال اعتبار داشته باشد تقریباً هر فعل اخلاقی و غیر اخلاقی را میتوان ثابت کرد یا رد کرد.
مخالفت دیگر، میتواند با مقدمه دوم باشد، یعنی کسی بگوید بدون استفاده از محصولات حیوانی نمیتوان زنده ماند یا دست کم زندگی همراه با سلامت داشت. این موضوع مربوط به پزشکی است و من تسلطی ندارم. اما مشخص است که مسلماً بدون گوشت و محصولات حیوانی میتوان زنده ماند؛ اکثر ما کسانی را دیدهایم که در بخش بزرگی از عمر خود گیاهخوار بودهاند یا در گذشته چنین افرادی وجود داشتهاند، مانند فیثاغورسیان در یونان یا مانویان در خاورمیانه و آسیای شرقی، و هنوز در شرق فرقههایی هستند که به صورت نظاممند گیاهخوار هستند، مانند جینها در هند. بنابراین، گیاهخواری و مرگ رابطه نزدیکی ندارند.
درباره مسئله سلامتی بررسی پیچیدهتر است؛ نمیتوانیم درباره آن زیاد چیزی بگوییم، چون بحثی تخصصی و مربوط به پزشکی است، تنها این مقدار ممکن است که گفته شود انسانهای زیادی هستند که گیاهخوار هستند و سلامت. بنابراین دست کم میتوان گفت که سلامتی بدون خوردن گوشت محتمل، ممکن وقوعی، است؛ محتمل به این معنا که عدم آن روشن نیست. برای نمونه بدون خوردن آب زندگی محتمل نیست و این روشن است. نیاز به بررسی پزشکی از این جهت است که شاید گیاهخواری برای اکثریت انسانها مهلک باشد و تنها عده کمی بتوانند با گیاهخواری زنده بمانند؛ هرچند وجود سنتهایی خاص در گذشته و اکنون نشان میدهد که چنین نیست.
به هر حال، فیثاغورسیان و مانویان برای چند قرن چنین شیوهای داشتهاند و هیچ گزارش تاریخی از مرگ زودرس آنها وجود ندارد و جینها هنوز هم بر همان شیوه هستند و عمر کوتاهی ندارند. مهمتر از آن، حتی اگر پزشکی ثابت کند که بدون گوشت سلامتی فرد به احتمال زیاد در مخاطره میافتد، هنوز این دلیل بر روا بودن گوشتخواری نیست. زیرا، فرض کنیم یک شخص مشکل قلبی، کلیوی یا کبدی شدیدی دارد که بدون پیوند خواهد مرد؛ آیا کسی میتواند بگوید ما میتوانیم با کشتن یک روانپریش (مجنون) یا معلول ذهنی و دادن عضو به بیمار او را نجات بدهیم؟ فکر میکنم پاسخ همه خیر باشد؛ زیرا روان پریش و معلول حق زندگی دارند و برای سلامتی دیگران نمیشود آنها را کشت. پس بر اساس حق حیات حیوان، به همان شیوه، نمیتوان به دلیل حفظ سلامتی انسان او را کشت.
نهایتاً، نمیتوان گفت قطعاً گوشتخواری جنایت است؛ مسلماً دلایل مخالف زیادی هست که رد کردن آنها ساده نیست. اینکه کسی گیاهخوار باشد یا خیر تا حدی به بحث اخلاق ربط دارد و تا حد زیادی تصمیمی است که خود شخص باید بگیرد؛ ما یا هر کس دیگر که مدافع گیاهخواری هستیم نمیتوانیم با قطع و یقین دیگران را الزام کنیم؛ چون تبعات و نتایج گیاهخواری میتواند ناشناخته باشد. پس اگر شخص خود تصمیم بگیرد، چنانچه به سبب گیاهخواری دچار بیماریای شود باید به گونهای باشد که مسئولیتش با خودش باشد.
معمولاً در این مواقع افراد به مزاح یا تسخر یا شاید جدی میگویند گیاه هم زنده است؛ واقعاً این اعتراض از اعتراضاتی نیست که بتوان جدی گرفت؛ زیرا به نوعی حال و هوای سوال پیلاتس از عیسی را دارد و بعید است نتیجه تفکر جدی و منسجم بوده باشد. به هر حال، منظور از آنچه که ما حق کشتن آن را نداریم، جاندار حساس و دارای اراده و توانمند برای درد کشیدن است که برای حفظ جان تلاش میکند. سوای آن قطعاً بدون خوردن گیاهان نمیتوان زنده ماند و ما برای حفظ حیات مجبور به تغذیه هستیم؛ اگرچه ممکن است اعتراض شود که این دلیل خوبی نیست و از آن میتوان چوبی هم برای گوشتخواری تراشید اما نباید فراموش کرد که مقایسه گیاه و حیوان بیشتر به مزاح شبیه است تا چیزی واقعی.