همهمان دنبال حال خوبیم، ولی باز هم حالمان بد است!
تقریباً ماهی یکبار فردی را میبینم که انگار نوری درونی از خود ساطع میکنند. چنین افرادی میتوانند در هر جایگاه اجتماعی باشند. آنها انسانهای خیلی خوبی به نظر میرسند و ظاهر حال خوبی دارند. خیلی خوب گوش میدهند. جوری هستند که با وجودشان حس شادابی و ارزشمند بودن میکنید. اغلب میبینید که از دیگر افراد مراقبت میکنند و هنگام این کار لبخندشان شبیه موسیقی و حالاتشان همراه با حس قدردانی است. اصلاً به این فکر نمیکنند که کارشان چقدر فوقالعاده است. آنها اصلاً به خودشان فکر نمیکنند.
وقتی با چنین افرادی ملاقات میکنم، حس شادمانی خوبی به من دست میدهد. اما باید اعتراف کنم که در این شرایط اغلب فکری غمانگیز به سراغم میآید: به خودم میگویم من جایگاه و موفقیت شغلیِ خوبی دارم، اما چنین ویژگیهایی را نتوانستهام کسب کنم. هیچ وقت احساس نکردهام سخاوت روحی کاملی دارم.
همین چند سال پیش بود که متوجه شدم دوست دارم کمی شبیه چنین آدمهایی بشوم. متوجه شدم اگر بخواهم چنین آدمی باشم باید برای نجات روحم بیشتر تلاش کنم. باید خودم را ملزم میکردم ماجراجوییهای اخلاقیای را تجربه کنم که باعث میشدند به شخصیت بهتری تبدیل شوم.
به نظرم رسید دو دسته فضیلت وجود دارد: فضایل رزومهای1 و فضایل مدحی2. فضایل رزومهای، مهارتهایی هستند که به جامعه عرضه میکنید. و فضایل مدحی، فضایلی هستند که در مراسم خاکسپاریتان درباره شما میگویند، اینکه مهربان، شجاع، صادق و وفادار بودید، یا اینکه توانایی عشقورزی عمیقی داشتید.
انسانهای فوقالعاده، خودساخته هستند و از شکم مادرهایشان اینگونه زاده نشدند. این افراد ستایشبرانگیز، فضایل درونیِ اصیلی را کسب کردهاند، و خودساختگی و دستاورهای اخلاقی و معنویشان را کمکم به دست آوردند.
همه میدانیم که فضایل مدحی مهمتر از فضایل رزومهای هستند. اما فرهنگ و نظام آموزشی ما وقت بیشتری برای آموزش مهارتها و استراتژیهای مورد نیاز در موفقیت شغلی صرف میکند تا آموزش ویژگیهای مورد نیاز برای نور درونیای که گفتم. برای بسیاری از ما صحبت کردن درمورد چگونگی موفق شدن در یک شغل راحتتر است تا صحبت کردن در مورد نحوه ساختن یک شخصیت خوب.
اما اگر همیشه تمرکزتان روی دستاورهای بیرونی باشد، روزها و سالها میآیند و میروند، و عمیقترین ابعاد وجود شما ناشناخته و پرورشنیافته باقی میمانند. انگار زبان و واژگان اخلاق را بلد نیستید. البته همیشه میتوانید از خودتان راضی باشید و بگویید از نظر اخلاقی میانه هستید. شما خودتان را واجد حد و اندازهای از بخشش و اخلاق میدانید. تصور میکنید تا وقتی که آشکارا به کسی آسیب نزدهاید و مردم دوستتان داشته باشند، وضعیت شما باید خوب باشد.
ما شما در واقع با نوعی روزمرگی ناخودآگاه زندگی میکنید و از عمیقترین معانی زندگی و لذتهای اخلاقی دور شدهاید. بهتدریج بین خودِ واقعی و خودِ دلخواهتان فاصلهای تحقیرآمیز احساس میکنید، در واقع میبینید میان خودتان و آن نوری که در بعضی مشاهده میکنید، فاصله زیادی افتاده.
بنابراین، چند سال پیش تصمیم گرفتم بفهمم راه و روش آن آدمهای واقعاً خوب چیست. مطمئن نبودم که میتوانم از راه و روش آنها در رسیدن به آن شخصیت و منش پیروی کنم (من کارشناس [تلویزیون و دیگر رسانهها] هستم و کمابیش پول میگیرم تا باهوشتر و بهتر از آنچه واقعاً هستم، به نظر برسم). اما دستکم میخواستم بدانم راه و روششان چگونه است.
به این نتیجه رسیدم که انسانهای فوقالعاده، خودساخته هستند و از شکم مادرهایشان اینگونه زاده نشدند. این افراد ستایشبرانگیز، فضایل درونیِ اصیلی را کسب کردهاند، و خودساختگی و دستاورهای اخلاقی و معنویشان را کمکم به دست آوردند.
تجربههایی که لازم است برای رسیدن به حال خوب از سر بگذرانیم
شاید جذابتر باشید اگر بگوییم این دستاوردهای اخلاقی و معنوی شبیه به یک فهرست آرزوهای3 اخلاقی است، یعنی تجربههایی که هر فرد باید در مسیر رسیدن به غنیترین زندگی درونی ممکن، کسب کند. در اینجا خیلی گذرا به برخی از آنها اشاره میکنم:
تواضع: ما در فرهنگ منِ بزرگ4 زندگی میکنیم. شایستهسالاری از شما میخواهد تا خودتان را تبلیغ، و جلب توجه کنید. رسانههای اجتماعی شما را وادار میکنند بخشهای مهم زندگیتان را با بقیه به اشتراک بگذارید. پدر و مادر و معلمانتان همیشه به شما میگویند که خیلی شگفتانگیز هستید.
اما همه افرادی که تا به حال عمیقاً تحسینشان کردم، درباره ضعفهایشان خیلی صادق هستند. آنها عیب اصلیشان را تشخیص میدهند، فرقی نمیکند آن عیب خودخواهی باشد یا نیاز شدید به تأییدخواهی، بزدلی، سنگدلی و یا هر چیز دیگری باشد. آنها میدانند که چگونه این عیب اصلی موجب رفتارهایی میشود که آنها را شرمنده میکند. آنها نوعی فروتنی عمیق به دست آوردند که بهترین تعریف آن، این است: یک خودآگاهی عمیق از موضع دیگرمحورانه.
مبارزه با خود: موفقیت بیرونی از طریق رقابت با دیگران به دست میآید. اما زمانی که با ضعفهای خودتان روبهرو شوید میتوانید شخصیتتان را بسازید.
مثلاً دوایت آیزنهاور5 خیلی زود فهمید که عیب اصلیاش تندمزاجی است. او ظاهری سرزنده و میانهرو از خودش به نمایش گذاشت، چراکه میدانست برای رهبری یک کشور نیاز دارد ظاهری خوشبین و بااعتماد به نفس داشته باشد. او برای کنترل تندمزاجیاش کارهای احمقانهای میکرد. او اسامی افرادی که از آنها متنفر بود را روی تکههای کاغذ مینوشت و سپس پاره میکرد و به سطل آشغال میانداخت. بعد از عمری روبهرو شدن با خودش توانست خلقوخویی متعادل و پخته پیدا کند. او خودش را با ضعفهایش قوی کرد.
وابسته شدن: بسیاری افراد کتاب «وای چه جاهایی خواهی رفت!»6 را به مناسبت اتمام مقطع ابتدایی به کودکان هدیه میدهند. این کتاب زندگی را یک سفر مستقل میداند.
ما در مسیرمان به سوی موفقیتِ فردی ماجراها و چالشهای خاصی را تجربه میکنیم و مهارتهای خاصی میآموزیم. طبق این جهانبینی فردگرایانه، شخصیت چیزی نیست جز همین منش آهنین و عزم راسخِ درونی. اما افرادی که در مسیر ساختن شخصیت خود هستند، میدانند که هیچ کسی نمیتواند خودش بهتنهایی در این مسیر موفق شود. اراده شخصی، عقل و دلسوزی برای مبارزه همهجانبه با خودخواهی، غرور و خودفریبی به اندازه کافی قدرتمند نیستند. همه ما برای رستگاری به یک کمک بیرونی نیاز داریم.
افرادی که این مسیر را طی میکنند، زندگی را فرایند ایجاد تعهد و التزام میدانند. شخصیت را بر اساس ریشههای عمیق وجودشان تعریف میکنند. آیا پیوندهای عمیقی دارید تا شما را در مواقع چالش سر پا نگه دارد و به سمت خوبی هدایت کند؟ فرد با شخصیت، در قلمرو عقل، درباره امور بنیادینْ فلسفهای استوار دارد. در قلمرو عاطفه نیز در شبکهای از عشقهای بیقیدوشرط قرار دارد. در قلمرو عمل و کنش هم خود را به تکالیفی متعهد میداند که برای عمل به آنها به بیش از یک عمر نیاز است.
عشق نیروبخش: دوروتی دی7 در جوانی زندگی بههمریختهای داشت: مشروبات الکی، عیاشی، یکیدوبار خودکشی، پیروی از هوا و هوس و ناتوانی از پیدا کردن راه زندگی. اما تولد دخترش او را تغییر داد. او دراینباره مینویسد «اگر بزرگترین کتاب را مینوشتم، بزرگترین سمفونی را میساختم، زیباترین نقاشی را میکشیدم یا ظریفترین پیکر را میتراشیدم، امکان نداشت بیشتر از زمانی که فرزندم را در آغوشم گذاشتند، خالق متعال را حس کنم».
چنین عشقی است که خود را بیخود میکند. به شما یادآوری میکند که غنای واقعی در دیگری است. این عشق بیش از هر چیزی نیروبخش است. حالت نیاز را در شما ایجاد و خدمت به معشوق را لذتبخش میکند.
عشق دی به دخترش به همهجا سرازیر شد. چنانکه مینویسد «هیچ انسانی نمیتوانست چنین سیل عظیمی از عشق و شادی که پس از تولد فرزندم اغلب حس میکردم را پذیرا باشد یا تحمل کند. چنین بود که نیاز به پرستش و ستایش در من ایجاد شد».
تعهدهای تزلزلناپذیری به امور مختلف در او پدیدار شد. کاتولیک شد، روزنامه رادیکالی را منتشر کرد، سکونتگاههایی برای فقرا تأسیس و میانشان زندگی کرد تا با سهیم شدن در فقرشان جامعهای بهتر بسازد و به انجام کار خوب بسنده نکند، بلکه انسان خوبی باشد. گاهی این موهبت عشق بر خودخواهی طبیعیای که همه گاهی آن را حس میکنیم، فائق میآید.
ندایی در درون:8 همه ما به دلایل متفاوتی در حرفههای مختلف کار میکنیم: پول، جایگاه، امنیت. اما برخی افراد تجربههایی داشتند که کارشان را به یک ندا تبدیل کرده است. این تجربهها خود9 را آرام میکند. و بعد، تنها چیزی که مهم است، محقق ساختن بالاترین استاندارهای ذاتی آن کار است.
فرنسیس پرکینس10 زن جوانی بود که در آغاز قرن بیستم برای تحقق اهداف و آرمانهای مترقی فعالیت میکرد. مؤدب و مبادی آداب بود. آتشسوزی کارخانه بلوز تریانگل11 او را تکان داد.
او شاهد بود که تعداد زیادی از کارگران بخش پوشاک برای فرار از آتش و زنده زنده سوختن، خودشان را از ساختمان به بیرون پرتاب میکردند. با این تجربه حس اخلاقی شرم وجودش را فراگرفت و جاهطلبی را از خودش دور کرد. این ندای درون ندای او بود.
پس از آن، او خودش را به وسیلهای برای پیشبرد حقوق کارگران تبدیل کرد. او میخواست با همه کار کند، بین همه مصالحه و سازش ایجاد کند و تردیدهای افراد را از بین ببرد. او حتی ظاهرش را تغییر داد تا بتواند برای این جنبش مفیدتر و مؤثرتر باشد. او اولین زن حاضر در یک کابینه دولت ایالت متحده (دولت فرانکلین روزولت) بود. او یکی از شخصیتهای بزرگ مدنی قرن بیستم است.
«اگر بزرگترین کتاب را مینوشتم، بزرگترین سمفونی را میساختم، زیباترین نقاشی را میکشیدم یا ظریفترین پیکر را میتراشیدم، امکان نداشت بیشتر از زمانی که فرزندم را در آغوشم گذاشتند، خالق متعال را حس کنم»
خیزش وجدان: در زندگی اکثر آدمها لحظهای هست که شخص همه ظواهر و نمادهای جایگاه اجتماعیاش را رها میکند، همه آن آبرو و اعتباری که بهخاطر رفتن به یک دانشگاه یا تولد در خانوادهای خاص داشت از نظرش بیمعنا میشود. آنها از منطق فایدهگرایانه بالاتر میروند و ترسهایشان را کنار میگذارند.
جرج الیوتِ12 رماننویس (نام اصلیاش ماری آن اوانز13 بود) وقتی زن جوانی بود، ذهنی آشفته داشت. نیاز عاطفی شدیدی احساس میکرد و خیلی زود عاشق مردان میشد و آنان طردش میکردند. سرانجام در سی و چندسالگی با مردی به نام جرج لوویس14 آشنا شد. لوویس با زنش زندگی نمیکرد، اما قانوناً متاهل بود. اگر الیوت با لوویس وارد رابطه میشد، از طرف جامعه زناکار تلقی میشد. الیوت دوستانش را از دست داد و با خانوادهاش قطع رابطه کرد. یک هفته طول کشید تا تصمیم بگیرد با لوویس وارد رابطه شود.
او چنین مینویسد: «پیوندهای سست و گسسته را نه در مقام نظر خواستنی میدانم و نه در عمل به کار زندگیام میآیند. زنانی که به چنین پیوندهایی رضایت میدهند، مانند من رفتار نمیکنند».
او انتخاب درستی کرد. شخصیتش تثبیت شد. توانش برای درک همدلانه بیشتر شد. زندگی عاشقانهاش با لوویس، پایدار و وفادارنه بود، نوع دیگری از عشق که پس از پختگی، آسیب دیدن و تحمل بار سنگین مسئولیتها به وجود میآید. لوویس هم به او خدمت کرد و با کمک او بود که الیوت یکی از بزرگترین رماننویسان همه اعصار شد. آندو نیازمندی را به ثبات و وفاداری تبدیل کردند.
سخنرانان مراسم فارغالتحصیلی همیشه به جوانان توصیه میکنند به دنبال عشق و علاقهشان بروند. با خودتان روراست باشید. این نگاه به زندگی، با خود شروع میشود و با خود پایان مییابد. اما افرادی که در مسیر نور درونی هستند، حرفهشان را با پرسیدنِ «از زندگی چه میخواهم؟» پیدا نمیکنند. آنها میپرسند «زندگی از من چه میخواهد؟» «چگونه میتوانم استعداد درونی و ذاتیام را با یکی از نیازهای عمیق جهان هماهنگ کنم؟»
آنها در زندگیشان اغلب از الگوی شکست، شناخت و رستگاری پیروی میکنند. آنها لحظات درد و رنج را تجربه میکنند. اما آن لحظات را به کمک نوشتن خاطرات روزانه یا پرداختن به هنر، به فرصتی برای یک خودشناسی عمیق تبدیل میکنند. همانطور که پل تیلیش15 میگفت، رنجْ خودتان را به خودتان میشناساند و به شما یادآوری میکند که آن کسی نیستید که فکر میکردید.
افرادی که در این مسیرند، لحظاتِ رنج کشیدن را تکههایی از یک روایت بزرگتر میبینند. آنها آنطور که در عرف رایج است، برای رسیدن به شادی و بهروزی زندگی نمیکنند. زندگی را مانند یک نمایش دراماتیک اخلاقی میبینند که تنها زمانی راضیشان میکند که بهخاطر یک آرمان مجبور به تلاش و تقلا شوند.
این فلسفهای برای تلوتلوخوران [سرمستان] 16 است. آنها مسیر زندگی را تلوتلو میخورند و تعادل درستوحسابی ندارند. اما صادقانه و باقدرت با طبیعت ناکاملِ خودشان مواجه میشوند. با شناخت محدودیتهایشان، دستکم یک دشمن جدی برای غلبه کردن و فراتر رفتن دارند. دستانِ تلوتلوخوران گشوده است و آماده کمک کردن و کمک گرفتن هستند. دوستانی دارند که میتوانند برای گفتوشنود عمیق، تسلی خاطر و پند و اندرز روی آنها حساب کنند.
جاهطلبیهای بیرونی هرگز آنها را ارضاء نمیکند، زیرا همیشه چیز بیشتری برای به دست آوردن وجود دارد. با این حال، سرمستان لحظات شادی را گهگاه تجربه میکنند. به نظر آنها، در اطاعت مختارانه و آزادانه از سازمانها، اندیشهها و مردم، شادی وجود دارد. در سرمستی متقابل، شادی وجود دارد. هچنین نوعی شادی زیباییشناختی وجود دارد در دیدن فعل اخلاقی، در برخورد با کسی که آرام و فروتن و خوب است، در دیدن اینکه فارغ از سنوسالمان کارهای زیادی برای انجام دادن داریم.
سرمستان زندگیشان را بر پایه بهتر از دیگران بودن بنا نمیکنند. آنها تلاش میکنند در مقایسه با آنچه بودند، بهتر باشند. شاید عجیب باشد ولی حالات متعالی و عمیقی را تجربه میکنند، مانند حس آسودگیِ خیالی عمیق. بیشترشان جاهطلبیهای درونی و بیرونی قوی و متعادلی در زندگیشان دارند. اما سرانجام، در لحظات نادر شادی، جاهطلبیهای کاری متوقف میشود، خود17 آرام میگیرد و توجه به زندگی جلب میشود، یعنی چیزهایی ساده مانند پیکنیک، شام یا یک دره زیبا. اینجاست که حس عمیق قدردانی بیحدوحصر را با تمام وجود درک میکنند و میپذیرند که زندگی خیلی بیشتر از آن مقدار که سزاوار آنند با آنها خوب بوده است.
ما میخواهیم چنین آدمهایی باشیم.
پی نوشت
- résumé virtues
- eulogy virtues
- bucket list
فهرستی از کارها که میخواهید قبل از مرگ انجام دهید. - Big Me منظور فرهنگی است که افراد را به خودشیفتگی، خودخواهی و جلب توجه ترغیب میکند.
- Dwight Eisenhower رئیس جمهور آمریکا از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱.
- Oh, the Places You’ll Go! کتابی مصور و مخصوص کودکان است که داستان زندگی، چالشها و شادیهای آن را میگوید.
- Dorothy Day روزنامهنگار آمریکایی قرن بیستمی و فعال اجتماعی آنارشیست بود که بدون کنار گذاشتن عقاید قبلیاش کاتولیک شد. او را در شمار الگوهای اخلاقی در جامعه آمریکا در کنار لینکولن، مورتن و مارتین لوتر کینگ آوردهاند. (ویکیپدیا)
- THE CALL WITHIN THE CALL این تعبیر را مادر ترزا درباره یکی از حالات عرفانیاش به کار برده است.
- self
- Frances Perkins فعال قرن بیستمی حقوق کارگران و وزیر کار دولت روزولت در سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵.
- Triangle Shirtwaist factory fire مرگبارترین آتشسوزی تاریخ نیویورک که در ۱۵ مارس ۱۹۱۱ رخ داد و به مرگ ۱۴۶ کارگر که اکثراً زن و کودک بودند، انجامید.
- George Eliot
- Mary Ann Evans
- George Lewes فیلسوف و منتقد ادبی انگلیسی قرن نوزدهم.
- Paul Tillich الهیدان و فیلسوف آلمانی-آمریکایی قرن بیستم.
- stumblers
- ego