جوابیهای بر پرسش «آیا کشتن هیتلر در زمان کودکیاش کاری اخلاقی است؟»
دامی به نام حتمیتگرایی تاریخی
هفتهٔ گذشته مقالهای نوشتم و در آن به اخلاق و مسئلهٔ کشتن هیتلر در کودکی پرداختم. همانجا از خوانندگان خواستم تا جوابیههایشان را ارسال کنند. نوشتن دربارهٔ نازیها در فضای اینترنت معمولاً به گفتوگویی سازنده منجر نمیشود، اما شگفتزده شدهام از اینکه دیدم جوابیهها مجموعاً تا چه اندازه جدیاند، آن هم فارغ از اینکه جایگاه نویسندهٔ جوابیه چه بودهاست. این هم اولین نظر از جانب یکی از پرشمار خوانندگان:
بهعنوان دانشجوی تاریخ شیفتهٔ مشاهدهٔ خودآگاهی تاریخی در گفتار عامهٔ مردم هستم و از همین روست که از خواندن تأملاتتان درباب حذف فرضی هیتلر از تاریخ، بسیار لذت بردم.
شما تصمیم گرفتید که از جان او بگذرید و برای اتخاذ این تصمیم، بهدرستی به ایدئولوژیهای سیاسی و جریانهای اجتماعی دیرپا اشاره کردید، از جمله ملیگرایی پرشور را یادآور شدید و از یهودیستیزی به قدت چندین قرن نام بردید. هرچند اینها مسائل مهم زمینهای و مرتبطی هستند، اما باید حواسها را نسبت به معنای ضمنیشان جمع کرد. معنای ضمنی این است که بشریت میتواند هیتلری دیگر پدید بیاورد یا اینکه ممکن بوده حزب سیاسی دیگری به قدرت برسد که به همین پایه خونریز و سفاک باشد. بیاعتبارکردن نقش هیتلر با خطر افتادن به ورطهٔ حتمیّتگرایی تاریخی همراه است. شیوهای که از نظر من جهت تحلیل گذشته، بیفایده و ناسالم است.
بشریت میتواند هیتلری دیگر پدید بیاورد
موافقم، اما فکر میکنم بتوان از هر دو سو نگاهش کرد. هم شخص میتواند به زمینههای تاریخی شکل دهد، هم میتواند از آنها شکل بگیرد. اینکه آیا باید جلوی شخص هیتلر ایستاد، یا با نیروهای اجتماعی و سیاسی که او را به عرصهٔ قدرت رهنمون شدند مقابله کرد، سؤالی است که جواب آسانی دارد: بله.
پرسش اشتباه، نیت درست
دیگر خوانندگان به صورتبندی سؤالی پرداختهاند که در ابتدا از سوی مجلهٔ نیویورکتایمز مطرح شدهاست:
مقالهشان شبیه به نسخهای سادیستی از کتاب قتل لینکلن 1 به قلم بیل اورایلی 2 است. برای نیویورکتایمز و سازمانشان احترام زیادی قائلم و بهگمانم بفهمینفهمی متوجه میشوم علت اینکه چنین پرسش نامعمولی طرح کردهاند، چیست. ولی بهعنوان دانشجوی تاریخ نمیتوانم نسبت به امور مسلم بیاعتنا باشم.
شیفتهٔ سطر پایانی نوشتهتان شدم. آنجا که گفته بودید: «حذفکردن هیتلر از تاریخ قمارکردن با حقیقتی انکارناپذیر است: این حقیقت که او شکست خورد.» چرا که این سطر، یادآور نکتهای بنیادین از آن توحش هولناک و بیمثال بشری است، از آن ویرانی گستردهای که جنگ جهانی دوم نام داشت. نکتهای که این جمله یادآور میشود، این است که هیتلر شکست خورد. یهودیستیزی، تبعیض نژادی و ابزارهای شرارتباری که اساس و متحدان پرشمارش به کار گرفتند تا به معنای واقعی بر جهان مسلط شوند، امروزه و لااقل در این قسمت از جهان که مال ماست، غرابت تاریخی ویژهای پیدا کرده. شاید مجلهٔ نیویورکتایمز تنها بهدنبال این بوده که انگشت روی فراموشکاری بگذارد. از طرفی شاید راههای متنوع دیگری هم باشند تا بتوانیم رویدادهای جنگ را از طریق آنها بیان کنیم و بفهمیم و به یاد بیاوریم.
شیفتهٔ سطر پایانی نوشتهتان شدم. آنجا که گفته بودید: «حذفکردن هیتلر از تاریخ قمارکردن با حقیقتی انکارناپذیر است: این حقیقت که او شکست خورد.»
اهداف دیگر
تعدادی از خوانندگانی هم که با صورت اصلی سؤال کاری نداشتند، بهدنبال اشخاص جایگزینی بودند که بهجای هیتلر از تاریخ قرن بیستم حذف شوند. اسامی مسببان جنگ جهانی اول در میان کسانی قرار داشت که بهکرات نامشان ذکر شده بود؛ از جمله قیصر ویلهلم دوم 3، گاوریلو پرینتسیپ 4، قاتل آرشیدوک فرانتس فردیناند 5، و بنیانگذاران اتحاد جماهیر شوروی. یکی از خوانندگان چنین نوشتهاست:
راهکارهایی که بر روی شخص هیتلر متمرکز هستند، نسنجیدهاند. هدف درست بچهدزدی باید ولادیمیر ایلیچ لنین 6 در کودکی باشد. اگر او نباشد که مروج استفادهٔ ابزاری از وحشت شود، طومار قدرتگرفتن کمونیستها در روسیه درهم میپیچید. آنوقت دیگر در روسیه خبری از انقلاب بولشویکی و وحشت نیست، روسها نیز ناشیانه سعی نخواهند کرد حامی مالی اقدامات انقلابی در آلمان شوند و مردم آلمان نیز نمیترسند و به معنی واقعی کلمه دواندوان به آغوش هیتلر پناه نمیبرند. اگر لنین، این رکن اصلی در قسمت اروپایی جنگ جهانی دوم، حذف شود، میتوان کاری به کار هیتلر و آلمان نداشت.
هدف درست بچهدزدی باید ولادیمیر ایلیچ لنین در کودکی باشد.
«اگر خود شما و خانوادهتان را…»
یکی از خوانندگان پاسخی تندتر دادهاست که احساس میکنم ضروری است به آن جواب دهم:
نتیجهای که بدان رسیدهاید تا حدی مبتنی بر سفسطه است. پرسش این بود که اگر میتوانستید در زمان به گذشته سفر کنید تا هیتلر را در دورهٔ کودکی بکشید، چنین کاری میکردید یا خیر. هیچ گزینهٔ دیگری ارائه نشده بود تا از آن طریق بتوانید مانع از قدرتگرفتن او شوید.
جنگ جهانی دوم جان ۷۰ میلیون نفر را گرفت و تعداد زخمیهای این جنگ، احتمالاً سهبرابر این مقدار است. میگویم و بر گفتهٔ خود تأکید میورزم که کشتن یک نفر که این جنگ را بهراه انداخته، بهامید اینکه چنین جنگی هرگز روی ندهد، بیتردید ارجح است بر نگرانیهای شما راجع به اینکه مستعمرات چه راهی را میرفتند و علوم و فناوریها چطور پیشرفت میکردند. برفرض که اگر جنگ رخ نداده بود، ایالات متحده تبدیل به قدرت مسلط نمیشد. برای قربانیکردن جان ۷۰ میلیون انسان، چنین دلیلی بهنظر خودخواهانه میآید.
یک لحظه به این عدد فکر کنید… چنین رقمی معادل است با کشتن تکتک کسانی که این هفته به تکتک ورزشگاههایی میروند که در آنها مسابقهٔ لیگ ملی فوتبالآمریکایی برگزار میشود. بعد هم باید این کار را طی پنج سال آینده، هر آخرهفتهای که مسابقهٔ فوتبالآمریکایی برگزار میشود، تکرار کرد. با وجود این اوصاف، باز هم با علم به اینکه میتوانستید جلوی چنین چیزی را بگیرید، سر آسوده به بالین میگذاشتید؟ از روی کنجکاوی صرف میپرسم که اگر خود شما و خانوادهتان را بارِ واگنبار میکردند تا به کورهٔ آدمسوزی بفرستند، باز هم همینگونه فکر میکردید؟ بهگمانم پشیزی ارزش قائل نمیشدید که تاریخ قرار است چگونه رقم بخورد. حاضر میشدید با دست خالی هیتلر کوچولو را خفه کنید تا به چنین سرنوشتی دچار نشوید. وقتی خود آدم قرار است لشش را ببرد توی حمام گاز، دیگر بازیکردن نقش فیلسوف بیطرف آنقدرها هم ساده نیست، مگر نه؟
از روی کنجکاوی صرف میپرسم که اگر خود شما و خانوادهتان را بارِ واگنبار میکردند تا به کورهٔ آدمسوزی بفرستند، باز هم همینگونه فکر میکردید؟
بزرگترین نقطهٔ ضعف پرسش اصلی این است که تاریخ بشری را به تعدادی تساوی و معادلهٔ ساده تقلیل میدهد. این گزاره که «آلمانِ دههٔ ۱۹۳۰ منهای هیتلر مساوی است با صلح جهانی» نشاندهندهٔ درکی ناقص از وضعیت اروپا در دوران پیشاجنگ است و سوءتعبیری خطرناک است از نیروهایی که باعث وقوع چنان خونریزی و کشتاری شدند. برای درک آن دوره ضروری است که خطاکاری شخص هیتلر را در نظر بیاوریم. درعینحال بیتوجهی نسبت به نیروهای اجتماعی نظیر یهودیستیزی و نظامیگرایی انتقامگرایانه درک ما را تقلیل میدهد، هم از ریشههای جنگ جهانی دوم و هم از ریشههای هولوکاست. همین درک ناقص، بهنوبهٔ خود، تواناییمان را جهت جلوگیری از جنایتهای آتی تضعیف میکند.
در نوشتهٔ پیشین به بعضی از نتایج بلافصل جنگ اشاره کردم، از لایحهٔ نظامیها گرفته تا استعمارزدایی. بعضی از خوانندگان این حرکت مرا گذاشتند بهحساب اقدامی در راستای توجیه آن «نه» که گفتهام. به خیال آنها میخواستهام بعضی از نتایج مطلوب جنگ جهانی دوم را بربشمارم. نیت من درست برعکس این بوده. تاریخ پر از کسانی است که فکر میکردهاند میتوانند جریان تاریخ بشری را بنا به میل خود تغییر دهند و این اقدامات همواره عواقبی نامنتظره درپی داشتهاست. چرا کار ما باید از این امر مستثنی باشد و با بقیه فرق کند؟ آن مثالها بیان نشدهاند تا زندگی یا مرگ هیتلر را توجیه کنند، بلکه آمدهاند تا نشان دهندهٔ نقص و خطای چنان تحلیلی باشند.
تاریخ پر از کسانی است که فکر میکردهاند میتوانند جریان تاریخ بشری را بنا به میل خود تغییر دهند و این اقدامات همواره عواقبی نامنتظره درپی داشتهاست.
هزینههای هنگفت، فرصتهای ازدسترفته
خوانندهٔ دیگری نیز رویکرد مرا مورد موشکافی قرار داده و دربارهٔ هزینهٔ دهشتبار جنگ نکات بیشتری را مطرح کردهاست:
بابت نوشتن مقالهٔ «کشتن هیتلر در دورهٔ کودکی» از شما متشکرم. علت عمدهٔ تقدیر من ناشی از این حقیقت است بعد از خواندن آن، به تقلا و سختی افتادم تا بفهمم دقیقاً بنا به چه دلایلی آن مقاله بهنظرم آنچنان آزارنده آمدهاست. مقالهتان باعث شد به فکر فرو روم؛ فرض را بر این گذاشتهام که احتمالاً باعث شدهاست دیگران نیز به فکر فرو روند و از صحت این فرض، آسودهخاطرم. این بهفکرفرورفتن نیز عموماً چیز خوبی است.
به این نتیجه رسیدهام که چیزی بسیار عظیم از نظرتان مغفول ماندهاست. این چیز چنان عظیم و آشکار است که آدم لاجرم آن را با گاو پیشانیسفید مقایسه میکند. به مزایای وقوع جنگ جهانی دوم اشاره میکنید و ضمناً حدسوگمان میبافید که «کشتن هیتلر در دورهٔ کودکی» ممکن بوده مانع از جنگ شود، بدون آنکه آنروی سکه را نیز بهخوبی در نظر بیاورید و بررسی کنید.
بنده کارشناس بهداشت عمومی هستم و بیشتر دورهٔ کاری خود را در قسمت پیشگیری از بیماری گذراندهام. این امر، کاری است مهم، اما آنچنان دشوار که آدم را به سرحد استیصال میرساند. دشواری کار ناشی از مشکلاتی است که در آن نهفتهاند، آخر در این کار شخص باید اتفاقهایی را به حساب بیاورد که رخ نمیدهند. نیازی نیست به بازگویی حرفهایی بپردازیم راجع به اینکه در طول دورهٔ جنگ جهانی دوم یا در دوران هولوکاست متحمل چه تلفات تکاندهندهای شدهایم.
علاوه بر عددِ آمار که بهخودیخود بالاست و همچنین مضاف بر اندوه توصیفناپذیری که از پی آن آمده، استعدادهایی باورنکردنی را نیز از دست دادهایم. چه بیشمار افراد مستعد و باظرفیت، از موسیقیدان گرفته تا افراد خیر، انساندوست، ریاضیدان، پزشک، فیزیکدان، مهندس، کسی که دغدغهٔ محیط زیست داشته، کسی که متخصص امور ژنتیکی بوده، روزنامهنگار، دانشمند و نویسنده از دست دادهایم. زنان و مردانی مستعد که ممکن بود برای مشکلات پیچیدهای که امروزه ما، همگی ما، بهعنوان ساکنان این سیاره، درگیرشان هستیم، راهکاری داشته باشند. چند نفر از این قبیل افراد را از دست دادهایم؟ اگر شعلهٔ عمر این افراد که حالا صرفاً «آمار» هستند خاموش نمیشد، کارِ دنیا چگونه از هم میشکُفت، بهبود مییافت و بهسوی پیشرفت میرفت؟ هرگز نخواهیم فهمید آن گنجینهٔ مدنی، علمی و هنری که از دست دادهایم، چه مقیاس و مقداری داشتهاست، اما دیگران هرچه میخواهند بگویند، بنده معتقدم این میزان تکاندهنده است.
اگر شعلهٔ عمر این افراد که حالا صرفاً «آمار» هستند خاموش نمیشد، کارِ دنیا چگونه از هم میشکُفت، بهبود مییافت و بهسوی پیشرفت میرفت؟
اگر جهان آنقدر از لحاظ روشنبینی و بصیرت استعداد میداشت تا جلوی قدرتگرفتن هیتلر را بگیرد، آنوقت احتمالاً میتوانست پاسخی درخور و سازنده به آن چیزی بدهد که شما اینچنین وصفش کردهاید: «ایدئولوژیهایی نهفته و جریانهایی اجتماعی که موجبات استیلای هیتلر بر قدرت را پدید آوردند.» اینگونه احتمالِ پیشگیری از جنگ نیز افزایش مییافت.
با فرمایش شما موافقم، آنجا که میگویید: «چیزی که امروزه بهعنوان آمریکا میشناسیم، اگر این دو را نداشت، یقیناً به چشممان غریبه میآمد.» درواقع فکر میکنم دنیا جای بهتری میشد؛ دنیایی بود که در مواجهه با مشکلات، توانمندتر ظاهر میشد. مشکلاتی از قبیل تعصب دینی و گرمایش جهانی و در سطح ملی نیز، در مواجهه با مشکل زیرساختهای روبهفروپاشی بهتر عمل میکرد. احتمالاً دنیایی میشد که در آن بسیاری افراد دوراندیش دیگر زنده بودند؛ کسانی مثل دکتر جوناس سالک 7، آن پزشک بزرگ. این افراد میتوانستند زنده باشند و سرنوشتهای قهرمانانهٔ خویش را محقق سازند.