انسان به لحاظ درجه وجودی میان بهیمیه و ملک قرار دارد
کتاب الذریعه الی مکارم الشریعه، صفحه ۳۵، سطر اول:
الباب السابع: فی کون الانسان بین البهیمه و الملک.
از عنوان پیداست که مصنف میخواهد در این باب درجهی انسان را تعیین کند. انسان به لحاظ درجهی وجود، بین انسان و ملک إقرار دارد. ملک موجودی مجرد است و بهیمه موجودی مجرد بزرخی یا بنابر قول مشاء مادی. انسان وجودی مجرد دارد که از وجود حیوان بالاتر و از وجود ملک پایینتر است. علت این مطلب این است که انسان یک موجود مرکب است. ملک مرکب نیست. اصلا مادی نیست. البته منظور من ملک مجرد است، چون ما دو نوع ملک داریم: ملک مجرد و ملک جسمانی. مصنف در اینجا در مقام مقایسهی انسان با ملک جسمانی نیست، بلکه انسان را با ملک مجرد مقایسه میکند. مثلا ملکی که باران را به زمین نازل میکند، ملکی جسمانی است. بعضیها میگویند این همان قوهی جاذبه است. یا مثلا ملکی که مدبر بعضی از امور زمین است، نیز ملکی جسمانی است. انسان در اینجا با ملک روحانی که در مرحلهی عقل است، مقایسه میشود؛ مثلا جبرئیل عقل فعال بوده و بالاتر از انسان و معلم او است. ما در اینجا در حال مقایسهی انسان با ملکی مثل جبرئیل هستیم. درجهی انسان از جبرئیل پایینتر و از بهیمه بالاتر است. علت این مساله نیز ترکیب است. ملک مرکب نیست. حیوان نیز از دو نوع نفس حیوانی و ناطقه برخوردار نیست، بلکه صرفا نفس حیوانی را دارد. حیوان نیز از نظر نفسی تقریبا بسیط است. این که میگویم «تقریبا» بسیط است به این خاطر است که نفس نباتیشان را ملاحظه نمیکنند. اما انسان هم نفس و بُعد حیوانی دارد و هم نفس انسانی و بُعد نطقی دارد. پس انسان از دو نوع نفس مرکب است: یکی نفسی که به سمت بدن تمایل داشته و مشتهیات بدن را درخواست کرده و از آنها استفاده میبرد و دیگری نفسی است که با قوای روحانی و عاقله فعالیت کرده و به سراغ علم و حکمت و امثال ذلک میرود. انسان به لحاظ عمل به دنبال کارهای حکیمانه است و به لحاظ علم به دنبال به دست آوردن علوم مطابق واقع است. انسان این دو بعد را دارد. البته این دو بعد انسان را مرکب به ترکیب اصطلاحی نمیکند، چون نفس حیوانی به منزلهی جنس است و نفس انسانی به منزلهی فصل و فصل جنس را در بر دارد. به عبارت دیگر میتوان گفت انسان یک نفس دارد و واقعا هم همین طور است. نفسی که مرتبهی حیوانی را هم دارد. نفسی که دارای مراتب است: یکی مرتبهی انسانی و دیگری مرتبهی حیوانی. ما به مرتبهی نباتی کاری نداریم؛ با این همه انسان آن را هم دارد. پس ملاحظه میکنید که انسان نیز نفس مرکب ندارد، چون اگر موجودی دو نفس داشته باشد، تبدیل به دو موجود میشود. منتها این نفس طوری است که دارای دو مرتبه است اما نفس حیوان صرفا یک مرتبه دارد. نفس ملک نیز یک مرتبهای بوده و ترکیبی در آن وجود ندارد. مرتبهی نازله متعلق به حیوان و مرتبهی عالیه متعلق به ملک است. وقتی مرتبهی نازله و عالیه در انسان جمع شدند، انسان را بین این دو قرار دادند. انسان هم دارای مرتبهی عالیه است و به این جهت از حیوان بالاتر است و هم دارای مرتبهی سافله است و به این جهت از ملک پایینتر است. پس انسان هم از ملک پایینتر و هم از حیوان بالاتر است. به همین مناسبت هم گفته میشود که انسان «بین الملک و الحیوان» قرار دارد. مصنف در اینجا این مرتبهی عالی و سافل را با تطبیقات مختلف توضیح میدهد. مصنف گاهی این را بر عقل و هوی و گاهی بر آخرت و دنیا تطبیق میدهد. به عبارت دیگر انسان هم امر رفیع را دارد و هم امر وضیع را. منتها این مطلب کلی است و باید توضیح داده شود که رفیع و وضیع به چه معنا هستند. ظاهرا مصنف در اینجا هفت تطبیق را بیان میکند. او نجدین را به معنای وضیع و رفیع گرفته و هفت وضیع و هفت رفیع درست میکند. من این مطالب را از رو میخوانم و به بیان خارجی نیازی نیست.
انسان نیز نفس مرکب ندارد، چون اگر موجودی دو نفس داشته باشد، تبدیل به دو موجود میشود. منتها این نفس طوری است که دارای دو مرتبه است اما نفس حیوان صرفا یک مرتبه دارد.
الإنسان لما ركب تركيبًا بين بهيمة وملك – فشبهه بالبهيمة بما فيه من الشهوات البدنية، من المآكل والمشارب والمناكح، شبهه بالملك بما فيه من القوى الروحانية من الحكمة والعدالة والجود – صار واسطة بين جوهرين: وضيع ورفيع؛ ولهذا قال تعالى: وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ
«فشبهه» جواب «لما» است. «شبه» دوم که در خط بعدی آمده است، عطف بر «شبه» اول است. «شبهه» مبتدا بوده و «صار واسطه» خبر آن است. مجموع این جمله، جواب «لما» است. بنابراین عبارت چنین است: از آنجایی که انسان مرکب به ترکیب بین ملک و بهمیه شده است، یعنی ترکیبی پیدا کرده که در آن ترکیب هم سنخ بهیمه وجود داشته و هم سنخ ملک در آن قرار دارد، پس شباهتش به بهائم و ملک باعث شده است تا انسان واسطهی بین دوجوهر باشد. «بما فیه من الشهوات…» شباهت به بهائم را توضیح میدهد. انسان به خاطر داشتن اموری که در آن شهوات بدنیهاست، به بهائم شباهت پیدا کرده است. به عبارت دیگر از آنجایی که در ذات او شهوات بدنیه – که همان شهوات حیوانیه است – موجود است، به بهائم شباهت پیدا کرده است. میدانید که بدن انسان مادهی انسان و نفس او صورت آن است. از بدن به حیوان و از نفس به ناطق تعبیر میکنند. انسان مرکب از جنس و فصل است؛ به این معنا که مرکب از بدن و صورت است. جنس همان بدن و فصل همان صورت است. اگر جنس انسان، حیوان باشد، مادهی او، مادهی حیوانی خواهد بود. در نتیجه بدن او نیز بدنی حیوانی خواهد بود. منتها از آنجایی که ترکیبش از حیوان بالاتر است، به او نفس انسانی داده میشود. با این همه انسان در هر صورت، بُعد حیوانی دارد. من قبلا به این اشاره کردم که چرا انسان با وجود حیوان بودن از حیوان بالاتر است: چون انسان حیوان لابشرط است ولی حیوانات معمولی حیوان بشرط لا هستند. این «لابشرط» بودن درجهی حیوانیت انسان را بالاتر برده است ولی بالاخره حیوان است. حیوان به معنای موجود زنده بودن است. به تعبیر مصنف در انسان شهوات بدنیه وجود دارد. این «لابشرط» بودن باعث میشود که مقام انسان از سایر حیوانات، بالاتر باشد ولی در عین حال بالاخره حیوان است.
…