کسی که در مورد خدا تعقل نمیکند علمی ندارد
الذریعه الی مکارم الشریعه، صفحه ۳۳، سطر چهارم
ولكون كثير ممن صورته صورة إنسان وليس هو في الحقيقة إلا كبعض الحيوان، قال اللَّه تعالى في الذين لا يعقلون عن اللَّه:«إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا»
در باب ششم بحث ما در این بود که انسان به وسیلهی چه چیزی بر سایر حیوانات و موجودات فضیلت پیدا میکند؟ در آنجا بیان کردیم که انسان باید آنچه را که باعث انسانیت میشود، رعایت کند تا از این طریق بر بقیه-ی موجودات فضیلت پیدا کند. آنچه که انسان به وسیلهی آن انسان میشود نیز، دو چیز است: علم مطابق با واقع و عمل حکیمانه. اگر انسان این دو امر را داشته باشد، افضل موجودات میشود. همهی انسانها این دو را ندارند، بلکه بعضیها تمام همتشان را صرف امور حیوانی کرده و در حیوانیتشان قوی میشوند، به طوری که از حیوانات هم پایینتر میآیند. هر چه انسان حیوانتر شود، از انسانیت دورتر شده و از حیوانات پایینتر میآید. این طور نیست که از حیوانات بالاتر برود، چون بالاتر از حیوان انسان است. وقتی انسانی حیوان میشود، اگر در درجهی حیوانیت قوی شود، از انسانیت تنزل پیدا میکند. به این جهت میبینیم خداوند در باب انسانهایی که در باب خدا تعقل نکرده و علم حق را ندارند، میفرماید: این انسانها مثل حیوانات هستند، بلکه پایینتر از آنها. سابقا گفتیم که آنچه که باعث میشود انسان، انسان بشود، دو چیز است: یکی علم مطابق با واقع و دیگری عمل حکیمانه. در مورد علم باید بگوییم که ما غیر از علم به خدا، علم دیگری نداریم چون علم یعنی علم به خداوند و اوصاف و افعال او. تمام علومی که الان متدول هستند علم به افعال خدا هستند. بعضی علوم دیگر نیز علم به خدا و اوصاف او هستند. پس ما علمی که به خدا مربوط نباشد، نداریم. تمام علوم ما یا علم به صفات خداست، یا علم به ذات خدا یا علم به افعال اوست. بنابراین کسانی که دربارهی خدا تعقل نمیکنند، در واقع علمی ندارند. ممکن است چنین شخصی به علوم متداول مثل فیزیک و شیمی توجه کند اما وقتی این علوم را به خدا ارتباط ندهد، علمش علم حق نخواهد بود. چون علم حق آنی است که ما به واسطهی آن حقیقت را بیابیم. حقیقت اشیاء ارتباطشان با خداست. اگر ما این اشیاء را دیده و ارتباطشان را نبینیم، حقیقتشان را درنیافتهایم و در نتیجه علم حق به دست نیاوردهایم. بنابراین هر علمی که به حق مرتبط شود، علم حق بوده و انسانساز است وگرنه علوم دیگر انسانساز نیستند.
پرسش: امروزه خیلیها هستند که به وجود خدا اعتقادی ندارند ولی به لحاظ وجودشناختی به ضوابط اخلاقی و راه شناخت آنها اعتقاد داشته و بر طبق آنها عمل میکنند. آیا نمیتوانیم به این علوم، علوم حق بگوییم؟ بحثم دربارهی انسانهایی است که خداناباور یا لاادری هستند اما به آنچه که خودشان درست یا نادرست میدانند، عمل میکنند.
این خداست که خود کمال است. اگر چیزی را از خدا جدا کنیم، در واقع آن را از کمال جدا کردهایم. اینها کمالها و فضیلتهایی اجتماعی هستند که ما میپسندیم ولی واقعیت کمال که این نیست.
پاسخ: اینها انسانیتی را که باعث فضیلتشان میشوند، ندارند.
پرسش: مگر چه چیزی باعث فضیلت میشود؟
پاسخ: علم حق. این است که باعث فضیلت میشود. خداوند کمال محض است. ما اگر به کمال نزدیک شدیم، فضیلت پیدا میکنیم.
پرسش: آیا کمالات به لحاظ هستیشناختی مستقل از خداوند نیستند؟
پاسخ: خیر. کمال مطلق خداوند است.
پرسش: مگر ما حسن و قبح را عقلی و ذاتی نمیدانیم؟
پاسخ: این که شیئی حسن یا قبیح است، بحث دیگری است. بحث ما در مورد کمال است. خداوند کمال مطلق است و ما نیز اگر میخواهیم کمال داشته باشیم، باید به خداوند که کمال مطلق است، نزدیک شویم. نزدیک شدن هم با ارتباط به خدا شدنی است. چیزی که شما میگویید، فضیلت است اما کمال نیست.
پرسش: پس انسانی که به همهی فضایل اخلاقی آراسته است اما خدا را باور ندارد، اخلاقی یا فضیلتمند نیست؟
پاسخ: این صرف تصور است وگرنه انسانی که به تمام کمالات اخلاقی متصف باشد، نمیتواند خدانشناس باشد. ممکن است کسی خوش اخلاق بوده و برخورد اجتماعیاش خوب باشد. ما به چنین شخصی صاحب فضیلت نمیگوییم.
پرسش: اگر ما حسن و قبح را به لحاظ وجود و شناخت مستقل بدانیم، آن وقت اگر کسی لاادری یا خدانشناس بود، بازهم میتواند ادعا کند که من بعضی چیزها را فهمیده و به آنها عمل میکنم؛ مثلا من میدانم شجاعت یا عدالت خوب است. این فضیلت است دیگر.
پاسخ: بله اینها فضیلت هستند اما انسانساز نیستند. تا زمانی که مرتبط به خدا نباشند، انسانساز نیستند. عرض کردم که این خداست که خود کمال است. اگر چیزی را از خدا جدا کنیم، در واقع آن را از کمال جدا کردهایم. اینها کمالها و فضیلتهایی اجتماعی هستند که ما میپسندیم ولی واقعیت کمال که این نیست. نباید آن چه را که ما میپسندیم با آنچه که واقع است، خلط کنیم. ایشان و بسیاری از فلاسفه گفتهاند: اگر چیزی به خدا مرتبط نباشد، ارزشی ندارد. به همین خاطر هم است که در قیامت پاداشی بابت اینها داده نمیشود. اگر اینها کمال بودند، مسلما خداوند پاداش آنها را میداد. اینها کمال نیستند. عرض کردم که اینها کمالات اجتماعی هستند اما کمالات انسانساز نیستند. داشتن کمالات انسانساز مهم است وگرنه صرف داشتن کمال مهم نیست؛ مثلا فرض کنید کسی جمال، صدایی زیبا یا بیانی رسا داشته باشد؛ اینها همه کمال هستند ولی کمالات انسانساز نیستند. ممکن است موجودی وجود داشته باشد که از اخلاق خوب برخوردار نباشد اما خوشصدا باشد. این هم نوعی از کمال است اما کمال انسانساز نیست. ما هر چیزی را کمال به حساب نمیآوریم. ما کمالی را کمال حساب میکنیم که با کمال مطلق ارتباط داشته باشد. بقیه هر چه که هست، ممکن است زینت باشد اما کمال نیست. اگر اینها کمال بودند، بدون شک خداوند در مقابلشان جزایی قرار میداد و چون جزایی قرار نداده است، پیداست که کمال نیست. هیچ وقت انسانی با این چیزها انسانیت را پیدا نمیکند. عرفا هم گفتهاند: اگر شما موجودی را ملاحظه کرده و ارتباط آن را با خدا نبینید، علم به آن موجود ندارید. خود عرفا گفتهاند معنای «رب ارنی الاشیاء کما هی» این است که خدایا ارتباط این اشیاء با تو را به ما بشناسان تا ما این موجود را با آن ارتباطی که به تو دارد، بشناسیم. نه این که صرفا این موجود را بشناسیم. شناخت این موجود کافی نیست. صدرا میگوید: اگر موجودی را شناخته و جنس و فصلش را هم دانستید ولی ارتباطش را با فاعلش متوجه نشدید، آن موجود شناخته شده نیست. اصلا ذات این موجود ارتباط با فاعلش است. به خصوص مطابق نظر صدرا که همه چیز را به علت مربوط میبیند. اعتقاد صدرا این است که ذات ربط است. اگر ما این ربط را نفهمیم، ذات را نشناختهایم. ممکن است بگوییم این گمان شناخت یا گمان فضیلت است. لذا اگر کسی در مورد خدا تعقل نداشته باشد – ولو از طریق خلائق – ، به خدا نزدیک نمیشود. این شخص همان حیوان یا بلکه اضل است. پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که مگر حیوانات با خدا ارتباط ندارند؟ این مسلم است که حیوانات با خدا ارتباط داشته و او را در حد خودشان میشناسند. پس این که میگوییم اگر انسان خدا را نشناسد به حیوان و از حیوان پایینتر تبدیل میشود، به چه معناست؟ این جمله نشان میدهد که حیوان خدا را نمیشناسد. لذا اگر ما هم خدا را نشناسیم مثل حیوان میشویم. از طرفی میدانیم که حیوانات با شناخت خدا را تسبیح میکنند. همچنین حیوانات از خدا اطاعت کرده و مثل ما معصیتکار نیستند. همان وظیفهای را که خدا به آنها داده است اطاعت میکنند. پاسخ این اشکال این است که انسانی که حیوان میشود با حیوان فرق میکند. من این مطلب را در جلسهی قبل گفتم. حیوانات حیوانِ بشرطلا هستند اما ما حیوان لابشرط هستیم. در نتیجه حیوانیت ما از سنخ حیوانیت حیوان نیست. حیوانیت ما مرتبهی نازل ما است.
…