تصمیمهای اخلاقی (و غیراخلاقی) در بازی تاجوتخت
اخطار: بخشهایی از داستان مجموعهٔ تلویزیونی در این نوشته لو میرود.
پایان بازی
بعد از گذشت تقریباً یک دهه بازی تاجوتخت 1 تکمیل شد. این مجموعهٔ تلویزیونی پدیدهای بود جهانی و هر قسمت آن را بهصورت میانگین ۴۴ میلیون نفر تماشا میکردند. محبوبیت بیحدوحصری داشت و پایان مجموعه برای مخاطبان به یأس و سرخوردگی بینهایت انجامید.
منتقدان و هواداران مجموعه، نویسندگان اثر را به خیانت در حق شخصیتهای محبوبی نظیر دنریس تارگرین 2 متهم کردند و بیش از یک میلیون نفر از هواداران عریضهای را به امضا رساندند تا درخواست دهند فصل پایانی مجموعه دوباره ساخته شود.
چه اتفاقی افتاد؟ با مجموعهای طرف هستیم که نزد هوادارانش بسیار محبوب بود و بهرغم این مسئله، وقتی به پایان رسید، آماج عیبگوییها و ایرادگیریهای فراوان قرار گرفت.
بهعقیدهٔ ما نویسندگان مطلب حاضر، سرنخ چرایی این دو مسئله در روانشناسی اخلاق نهفتهاست. درست است که داستان بازی تاجوتخت در دنیایی فانتزی و باورنکردنی میگذرد که پر است از اژدها، جادو و زامبیهای یخی، اما چالشهای اخلاقی که شخصیتهای اثر با آن رودررو میشوند، چالشهایی هستند بسیار واقعی و پیرو منطقی ریشهدار و جدی، اما این منطق در واپسین قسمتهای مجموعه برهم خورده بود.
ناسازگاری میان اخلاق فایدهگرا و اخلاق تکلیفگرا را میتوان در ماجرایی مشاهده کرد که شهرت «شاهکُش» جیمی لنیستر به آن برمیگردد.
دوراهههای اخلاقی در وستروس و اسوس
ساکنان وستروس 3 و اسوس 4 بهکرات با انواع مختلفی از همان دوراههٔ قدیمی اخلاقی روبهرو میشوند: آیا برای جلوگیری از اینکه آسیب جدیتری به دیگران برسد، بهلحاظ اخلاقی مجازیم که خود مسبب آسیبرساندن به عدهای شویم؟
فلاسفه بیش از هزار سال است که بر سر دوراهههای اخلاقی به بحث و مناظره پرداختهاند. نظریههای «فایدهگرایانه» بیان میکنند که در ساحت اخلاق تنها موضوعی که اهمیت دارد، این است که پیامد خوب و مفید اعمال بهصورت عمومی برای همه به بیشترین میزان خود برسد، درعینحال نظریههای «تکلیفگرایانه» بیان میدارند که بعضی از اعمال اشتباهاند، حتی اگر پیامدهایی مفید و خوب داشته باشند.
ناسازگاری میان اخلاق فایدهگرا و اخلاق تکلیفگرا را میتوان در ماجرایی مشاهده کرد که شهرت «شاهکُش» 5 جیمی لنیستر 6 به آن برمیگردد. وقتی شاه مجنون 7، یعنی ایریس تارگرین 8 دستور میدهد تا تمام شهر را به آتش بکشانند و با این تصمیم میخواهد هزاران نفر شهروندان سکنهٔ آنجا را قتلعام کند، جیمی سوگند مقدس خود را زیر پا میگذارد؛ سوگندی که او را به محافظت از سرورش و خدمت به او موظف میسازد. درعوض پایبندی به سوگند، گلوی شاه را میبُرد. نظریههای فایدهگرایانه تصمیم جیمی برای کشتن شاه مجنون را تحسین میکنند، چرا که همین تصمیم جان هزاران نفر را نجات میدهد، درعینحال نظریههای تکلیفگرایانه مانع از این میشوند تا شخص برای نجات جان عدهای بس بیشتر، جان یک نفر را بگیرد.
یکی از شعارهای فایدهگرایان احتمالاً ممکن است چنین چیزی باشد: برای ساختن بهشتی روی زمین که همه در آن بهسر ببرند، شاید لازم شود عدهای زجر بکشند.
آسیب سودمند
وقتی روانشناسان سراغ پژوهش در زمینهٔ فایدهگرایی میروند، تقریباً تمام تمرکزشان معطوف دوراهههای ایثارگری میشود، دوراهههایی نظیر آنچه جیمی با آن مواجه بود. این بزنگاه جایی است که به نام «آسیب سودمند» 9 میشناسیمش. مشابه آن وقتی پیش میآید که از مردم میپرسیم مثلاً آیا بهنظرشان بهلحاظ اخلاقی درست است که عضوی را از بدن شخصی سالم در بیاوریم تا جان بیماری را نجات بدهیم که در حال مرگ است؟
بازی تاجوتخت پر است از چنین مثالهایی: برای نمونه جایی است که اولِنا تایرل 10 ترتیب قتل جافری باراثین 11 را میدهد، یا جایی که دنریس به خلیج بردهداران 12 یورش میبرد تا بردهها را آزاد کند و جایی که جان اسنو 13 در قسمت آخر مجموعه دنریس را میکُشد تا مانع از این شود که او عدهٔ بیشتری مردم بیگناه را به قتل برساند. تیریِن 14 در قسمت آخر دربارهٔ دنریس حرف خیلی درستی میزند. میگوید: «اون باور داره که سرنوشتش ساختن یه دنیای بهتره… اگه کسی سر راهت وامیساد و نمیذاشت بری بهشت، خود تو اگه بودی نمیکُشتیش؟»
یکی از شعارهای فایدهگرایان احتمالاً ممکن است چنین چیزی باشد: برای ساختن بهشتی روی زمین که همه در آن بهسر ببرند، شاید لازم شود عدهای زجر بکشند.
در این زمینه دهههای متمادی پژوهش صورت گرفتهاست (و در کتاب پرفروش جاشوا گرین 15، یعنی کتاب قبیلههای اخلاقمدار 16 این پژوهشها بررسی شدهاند). پژوهشهای مذکور بیان میکنند که هر انسانی از اینکه به دیگران آسیب برساند، بیزار است. همچنین این پژوهشها بیان میدارند که دستزدن به ایثاری فایدهگرایانه برای رسیدن به خیر بزرگتر، عمدتاً مستلزم این است که شخص تعمداً و دانسته بر این احساس بیزاری غلبه کند. به همین نسبت اتخاذ این تصمیمها معمولاً زمان بیشتری به خود اختصاص میدهند و با فرایندهایی شناختی و عصبی همراهاند. فرایندهایی که بیشتر با تأمل و تعقل همراه میشوند تا با احساسات و هیجانات.
هر انسانی از اینکه به دیگران آسیب برساند، بیزار است.
نیکی بیطرفانه
از آنجا که موضوع تمرکز همواره این بوده که به دیگران آسیب برسانیم و از آن آسیب سودی عاید بیاید، بهتبع آن جای تعجب نیست که در پژوهشها گرفتن تصمیمات فایدهگرایانه را با روانآزاری مرتبط دانستهاند. بنابراین لااقل عدهای چنین نتیجه میگیرند که افراد فایدهگرا آدمهای خوبی نیستند و ما در حوزهٔ کاری خود شاهدیم که مردم عمدتاً نسبت به کسانی که در دوراهههای اخلاقی تصمیمات فایدهگرایانه میگیرند، بیاعتمادند.
هرچند، معلوم شده که فایدهگرایی وجه روانشناختی مهم دیگری هم دارد که اغلب مغفول میماند. این وجه را با نام نیکی بیطرفانه میشناسیم؛ مفهوم نیکی بیطرفانه بیان میکند که ما باید تا جایی که میتوانیم با نگاهی کاملاً بیطرفانه به دیگران یاری برسانیم و برای خودمان، اعضای خانوادهمان یا دوستانمان اهمیتی بیشتر از دیگران قائل نشویم.
به گفتهٔ یکی از اندیشمندان نامی فایدهگرا، باید از منظر کائنات به امور بنگریم و بر اساس همان منظر تصمیم بگیریم. این وجه، جنبهٔ «مثبت»تر فایدهگرایی است که با اموری پیوند خوردهاست؛ اموری از جمله تلاشهای اخیر در زمینهٔ کمکرسانی به افرادی که در کشورهای درحالتوسعه ساکناند، یا تلاش برای مبارزه با آسیبرساندن به حیوانات و اقداماتی دیگر از این دست.
فایدهگرایان در بازی تاجوتخت
در بازی تاجوتخت این نیکی بیطرفانه به احسنِ وجه در نبرد وینترفل 17 بروز و ظهور مییابد. در این نبرد سروران و بانوان خاندانهای اشرافی رقیب، درگیریهای شخصی خود را به کناری مینهند تا در کنار هم با لشکر مردگان مبارزه کنند. آنها با شرایطی مواجهاند که احتمال پیروزی در آن تقریباً صفر است، اما محض خاطر نجاتدادن تمام اقلیم خود، آماده میشوند خویش را فدا کنند.
در مقابل این افراد، سرسی لنیستر 18 در آزمون نیکی بیطرفانه امتیاز پایینی کسب میکند. هرچند او بسیار به خود و فرزندانش اهمیت میدهد، اما دیگران پشیزی برایش اهمیت ندارند. وقتی سرسی هفتانِ بیلور 19 را با آتش وحشی منفجر میکند، برای محافظت از خود و پسرش جان هزاران نفر را میگیرد. انگشتکوچیکه 20 نیز همینطور است. او همان کسی است که میگوید «اگه میتوانستم پادشاه ملک خاکستر بشوم، حاضر بودم بنشینم و نگاه کنم که این مملکت بسوزد.»
سرسی لنیستر در آزمون نیکی بیطرفانه امتیاز پایینی کسب میکند؛ هرچند او بسیار به خود و فرزندانش اهمیت میدهد، اما دیگران پشیزی برایش اهمیت ندارند.
آسیب سودمند و نیکی بیطرفانه دو مفهومی هستند که هم در ساحت اندیشه و هم بهلحاظ روانشناختی با یکدیگر متمایزند. اگر امتیاز کسی در آزمون یکی از این دو بالا شود، معمولاً در آزمون موضوع دیگر نمرهٔ پایینی میگیرد. ضمناً اینها عواقب اجتماعی متفاوتی دارند. مسلم است که افراد عادی بهندرت رفتار خود را تماموکمال در راستای نظریههایی اخلاقی انجام میدهند که ساختهوپرداختهٔ فلاسفهاند، هرچند، بیشک میتوان در دنیای بازی تاجوتخت شخصیتهایی یافت که مثالهای بارزی برای این وجوه گوناگوناند.
وریس 21، سالار نجواگران، احتمالاً بهترین نمونهٔ فایدهگرایان «راستین» در این مجموعه است و هم نیکی بیطرفانه را در وجود خود دارد، هم به آسیب سودمند معتقد است. در ابتدای راه مجموعه، در فصل نخست آن، وریس توصیه کرد به جان دنریس جوان سوءقصد کنند، چرا که تشخیص داده بود «ماهایی که در پی فرمانروایی هستیم، گاهگداری باید محض خاطر اقلیم، دست به کارهایی پست بزنیم.» اما وریس نسبتی با روانپریشی ندارد، چون توصیهٔ مؤکدش بر توسل به آسیب سودمند، همتایی به همان قدرت دارد و آن تعهدی است تمامعیار به نیکی بیطرفانه.
افراد عادی بهندرت رفتار خود را تماموکمال در راستای نظریههایی اخلاقی انجام میدهند که ساختهوپرداختهٔ فلاسفهاند
اگر رهبری بد بر سر کار بیاید، عدهٔ زیادی از مردم گرفتار خواهند شد و تنها از همین جهت است که توطئههای سیاسی برای وریس اهمیت دارند. او «نه به هیچ شاه یا شهبانویی، بلکه به مردم» وفادار است. وریس که به هیچ خاندان اشرافی یا رهبر سیاسی وفاداری و علقهای ندارد، به معنای راستین کلمه بیطرف است. زمانی هم میرسد که دنریس را بهدرستی به چشم خودکامهای مستبد میبیند و بااینکه میداند خیانتش منجر به مرگ خود خواهد شد، اما باز به او خیانت میکند و اینگونه دست به غاییترین اقدام فداکارانه میزند.
شهبانوی مجنون
همهٔ اینها که گفتیم ما را میرساند به شخصیت «شهبانوی مجنون». منتقدان و هواداران سریال با استناد به چرخش صدوهشتاددرجهای دنریس در واپسین قسمتهای مجموعه، پایان خط داستانی او را مذمت کردهاند. نویسندهٔ تلگراف بیان کرد که تغییر رویهٔ دنریس در قسمت ماقبلآخر مجموعه باعث شد که اثر «جوری خراب شود که نتوان درستش کرد» و نویسندهٔ وایرد نوشت که آن قسمت، «بدترین قسمت ممکن» بودهاست. بهنوشتهٔ نویسندهٔ آتلانتیک نیز چرخش او «از بعضی جهات بینهایت آشکار بود… و از بعضی جهات دیگر مطلقاً غیرمنطقی.»
یکی از نکاتی که این موضوع را توضیح میدهد، این است که در طول مجموعه، دنریس را طوری نشان داده بودند که هم بسیار به آسیب سودمند معتقد بوده و هم به نیکی بیطرفانه پایبندی داشتهاست، یعنی درست مثل وریس. هرچند بهدفعات نشان داد از سوزاندن شهرها هیچ ابایی ندارد، اما ظاهراً این اقدامات در راستای ساختن دنیایی انجام میشدند که در آن جان همهٔ آحاد بشر با دیگری برابر باشد؛ هدف او «شکستن چرخهٔ» خاندانهای حاکم بود که مردم عادی را زیر وزن خود له میکرد.
رهبران فایدهگرا اگر به نیکی بیطرفانه التزامی نداشته باشند، موجوداتی هستند روانپریش.
اما اقدامات او در نهایت منطق نیکی بیطرفانه را زیر پا گذاشت و حتی میتوان با دلایلی گفت که منطق آسیب سودمند را نیز درهم شکست. سوزاندن قدمگاه شاه 22، آن هم بعد از تسلیمشدن قوای لنیستر، بههیچوجه در راستای رساندن آسیب سودمند نبود و ثمرهای جز وحشتافکنی نداشت. ترجیحدادن آن هراس بر جان مردم بیگناه نیز نشان میداد که دنریس در نهایت بیش از اینکه نگران وضعیت دیگران باشد، دلنگران قدرت خویش است. رهبران فایدهگرا اگر به نیکی بیطرفانه التزامی نداشته باشند، موجوداتی هستند روانپریش.
نهایتاً و با همهٔ این صحبتها، میتوان گفت آنچه که برای رهبری موفق جامعه لازم است، شاید نیکی بیطرفانه باشد، خواه در وستورس یا در دنیای خودمان. از این منظر، «پیروز» نامنتظرهٔ میدان، یعنی برن 23، حاکمی مناسب است؛ او از خواستههای انسانی بری است و با قابلیتی که برای دیدن گذشته، حال و آینده دارد، به معنی واقعی کلمه میتواند تصمیماتش را جوری بگیرد که گویی از منظر کائنات به امور مینگرد.
نظراتی که در اینجا بیان شدهاند، متعلق به نویسندگان یادداشت هستند و لزوماً بیانگر نظرات ساینتیفیک امریکن نیستند.
خیلی عالی