
تبیین دیگرگرایی از منظر رویکرد عقلانی نیگل و رویکرد تجربی بتسون
یکی از مسائلی که از دیرباز تاکنون ذهن هر متفکری بهویژه فلاسفۀ اخلاق و روانشناسان را به خود مشغول داشته، آن است که آیا آدمی حقیقتاً میتواند دیگرگرا باشد؟ یا واقعاً قادر نیست بدون نفع شخصی به دیگری خیر رساند؟ آیا دیگرگرایی همان خودگرایی در لباس مبدل و صرفاً یک فریب است؟ دیگرگرایی از نظرات قابل تأمل و مهم در میان نظریههای اخلاقی است که به دو شکل اخلاقی و روانشناختی مطرح است و هرکدام مدافعان خود را دارد.
دیگرگرایی اخلاقی
این نظریه بر آن باور است که منفعت و رفاه دیگری باید مبنای عمل اخلاقی قرار گیرد؛ در واقع انسان برای تعقیب اهداف و آمال و آرزوهای خود پای به هستی نگذاشته است بلکه علت وجود او خدمت به انسانهای دیگر است و قربانی کردن خود، وظیفۀ بنیادین آدمی است. لذا انسان باید همهچیز خود را فدای دیگری کند. بنابراین شرط اخلاقی عمل کردن، توجه و اولویتدادن دیگران بر خود است.
دیگرگرایی روانشناختی
در موضوع دیگرگرایی اخلاقی بهمثابه نظریۀ اخلاقی هنجاری، معمولاً از دیگرگرایی روانشناختی بحث میشود. این یک نظریۀ توصیفی و در باب سرشت انسان است و به انگیزۀ اعمال انسان توجه شایانی دارد و معتقد است انسان ذاتاً قادر به تأمین منافع دیگران است و آسایش و رفاه دیگری انگیزۀ اصلی خیررسانی به غیر را برمیانگیزد و میتواند از دایرۀ منافع شخصی خود خارج شود. این دیدگاه تا آنجا اهمیت دارد که طرفدارانش آن را مبدأ علم اخلاق دانستهاند.
خودگرایی اخلاقی
خودگرایی اخلاقی نقطۀ مقابل دیگرگرایی، نظریهای توصیهای در حوزۀ اخلاق هنجاری را بیان میکند که هدف اصلی آن، اخلاق و نفع شخصی است و هر فرد باید تمام همت خود را برای افزایش رفاه دیگری مصروف دارد. پس شرط لازم و کافی برای اخلاقی بودن عمل، افزایش خیر شخصی است. از آنجا که آدمی در برآورده کردن عادیترین امیال، وابسته به دیگران است، کمک کردن به غیر تنها به دلیل منافع و امتیازاتی است که این اعمال برای فاعل ایجاد میکند نه بدین دلیل که فینفسه خوبند.
خودگرایی روانشناختی
خودگرایی روانشناختی نوع دیگری از خودگرایی که مدعی است انسان به لحاظ روانی بهگونهای خلق شده است که هرگز قادر به تأمین منافع دیگران نیست و انگیزۀ اصلی تمام اقدامات انسان و حتی آنان که به نظر خیرخواهانه و دیگرگرایانه است را صرفاً ابزاری در جهت خیر خویش و کسب لذت و برخورداری شخصی میداند و اینکه گفته شود هدف غاییْ کمکرسانی به غیر است، جز یک فریب نیست. حتی در مثالهای قهرمانانه و فراوظیفهای نیز نمیتوان با قاطعیت بیان کرد که انگیزه و هدف آنان مبرّا از هرگونه نفع شخصی باشد.
واضح است که این دیدگاه، متفاوت از خودگرایی اخلاقی است؛ چراکه هدف این دیدگاه بیان خوب و بد انگیزهها نیست بلکه تعیینکنندۀ علت ایجاد اعمال خیر انسان است. صحت دیدگاه خودگرایی روانشناختی، خودگرایی اخلاقی را بیمعنا میکند، زیرا باید و نباید اخلاقی زمانی معنادار خواهد بود که گزینههای متعددی مقابل انسان باشد. همچنین هرگونه دیدگاه دیگرگرا اعمّ از اخلاقی و روانشناختی از اساس باطل میشود، زیرا چیزی را فرض میگیرد که حسب این نظریه خودگرایی روانشناختی ذاتاً از عهدۀ انسان خارج است.
امروزه انتقادهای زیادی متوجه دیدگاه خودگرایی روانشناختی است، ازجمله بر این دیدگاه آنان که بهطور دقیق به تحلیل انگیزه انسان پرداختهاند، معلوم میشود که ذات انسان معطوف به علایق شخصی خود است. صرفنظر از مصادره بر مطلوب بودن این ادعا، هرگز نمیتوان با برچسب علاقه به خود، مدعی شناسایی انگیزه واقعی آدمی شد.
شاید به دشواری اما فهم و دریافت انگیزه درونی افراد یکی از دلایل پذیرش این دیدگاه است؛ در حالی که علاوه بر ابطالناپذیربودن چنین رویهای که آن را از علمیبودن خارج میسازد، فقدان شواهد تجربی و توسل به ادله دیگر، فارغ از مستندات تجربی سبب نقض مدعای آنان و ابطال خودگرایی است.
بتسون با رویکردی تجربی و با طرح فرضیۀ همدلی-آلتروئیسم ضمن به چالشکشیدن ادعاهای خودگرایان از نوعی دیگرگرایی روانشناختی دفاع میکند. وی از طریق آزمایشهای دقیق تجربی توانست وجود انگیزۀ دیگرگرایی در ذات انسان را ثابت نماید. بنا به ادعای او احساسِ عاطفی نگرانیِ همدلانه موجب ایجاد انگیزۀ دگرخواهانه جهت تأمین رفاه مطلوب دیگری میشود. از سوی دیگر نیگل با روش تفسیری خود از امکان نوعی دیگرگرایی با انگیزشِ عقلانی دفاع کرده، معتقد است دیگرگرایی بیطرفانه لازمۀ عقلانیت و شرط برقراری اخلاق است.
از طرفی چون با استدلالهای عقلی محض نیز قادر به اثبات یا رد خودگرایی روانشناختی نیستیم، قبول و رد آن به حوزۀ روانشناسی تجربی و استدلالهای دقیق علمی و تجربی مربوط است. رد خودگرایی به روش تجربی اولاً موجب ابطال هر تقریر از نظریۀ خودگرایانه میشود و ثانیاً فهم انگیزههای انسانی را امکانپذیر میسازد و درنهایت نشان میدهد که مجموعۀ انگیزشی انسان چیزی فراتر از منافع شخصی مادّیگرایان است و حداقل بخشی از انگیزۀ انسان، توجه خالصانه به غیر خود است که این مهم با تدبیر دنیل بتسون به ثمر رسید.
دنیل بتسون، روانشناس معاصر آمریکایی است که به سبب طرح نظریۀ مشهورش به نام «همدلی–آلتروئیسم» به اوج شهرت دست یافت. وی با طرح این نظریه توانست وجود انگیزۀ دگرخواهانۀ محض را در ذات انسان ثابت کند. این نظریه به اجمال بیان میکند که احساس همدلی با شخص نیازمند، سبب برانگیختگی انگیزۀ کمک کردن به افراد میشود. بتسون از طریق انجام تحقیقات و آزمایشهای دقیق و بیشمار تجربی بر روی انسانها به حمایت از نظریه همدلی–آلتروئیسم و مخالفت جدی با خودگرایی میپردازد.
البته درنهایت وی به تلفیقی از انگیزههای خودگرایانه و دیگرگرایانه متمایل است. علاوهبراین، نظریۀ بتسون نظریهای توصیفی است و بهصورت مستقیم به حوزۀ هنجاری ارتباط ندارد، اما با توجه به ارتباط میان انگیزه و رفتار، دیگرگرایی وی بالطبع واجد پیامدهای عملی برای اخلاق است.
علاوهبر تقریر بتسون، تقریر دیگری که به دفاع و اثبات از دیگرگرایی پرداخته است، تقریر تامس نیگل، فیلسوف آمریکایی است. نیگل مخالف هر دو نوع خودگرایی روانشناختی و اخلاقی است و بهنوعی از دیگرگرایی عقلانی دفاع میکند. وی با استفاده از روش تفسیری خود در دفاع از مصلحتاندیشی، از دیگرگرایی بهصورت عقلانی دفاع میکند. وی برای به ثمر رساندن تئوری خویش به ابطال دیدگاه مقابل یعنی خودگرایی اخلاقی از طریق بیرون کشیدن مفروضات و توالی فاسد و نامعقول این دیدگاه میپردازد.
نیگل با ارائۀ نوعی نظریۀ عمل، نشان میدهد که چگونه عقل و استدلال بهتنهایی میتواند برای فعل، انگیزش ایجاد کند و در پی آن، به این نتیجه میرسد که تنها با مبنا قراردادن دلیل در بنیاد انگیزش میتوان از اخلاقی عینی سخن گفت. به این ترتیب این دو به روش ویژۀ خود –یکی در حوزۀ روانشناسی و دیگری در حوزۀ فلسفه– به دفاع از دیگرگرایی پرداختند و هر دو درنهایت به اثبات آن دست یافتند. با این اوصاف، دیگرگرایی دارای دو پشتوانۀ محکم عقلی و تجربی شد.
در ادامه پس از ارائۀ دیدگاه نیگل و بتسون و چگونگی دفاع آنان از دیگرگرایی و ارزش اخلاقی آن به تحلیل و ارزیابی و مقایسۀ دو دیدگاه پرداخته و با بیان نتیجۀ مقاله، این بحث را به پایان میبریم.
…
عالی بود
عالی👏👏👏👏👏
ممنون از توجه شما