به دنبال سعادت قصوی
سعادت بهعنوان یکی از مباحث بنیادین در فلسفۀ اخلاق و بیانگر غایت کمال انسانی همواره مورد توجه فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. قدمت توجه به این بحث به زمان سقراط، افلاطون، ارسطو و در پی آن در دنیای اسلام به فارابی، مسکویه و ابنسینا تا ملاصدرا و شارحان او بازمیگردد.
سعادت در لغت به معنای خوشبختی، نیکبختی و خجستگی معنا شده است (ابنفارس، ۱۴۰۴: ۵۷؛ دهخدا، ۱۳۴۸: ۵۱۴۳). این واژه مفهومی عام است که اغلب فیلسوفان و اخلاقیون آن را بهعنوان کمال غایت انسان -در دنیا و یا آخرت- مطرح کردهاند؛ اما با وجود چنین توافق بزرگی در کاربرد مفهومی آن، اختلاف بزرگتری بر سر معلوم نمودن مصداق عینی آن و چگونگی تحقق بخشیدن آن وجود دارد. پاسخ به این پرسشها که سعادت حقیقی چیست و چگونه میتوان به آن نائل شد، سبب به وجود آمدن نظریهها و مکاتب اخلاقی متعدد و گاه متقابلی شده است. ناگفته خود پیداست که تفسیر سعادت در اندیشۀ فیلسوفان به مدل نگرش انسانشناسانۀ آنها وابسته است. مدل انسانشناسی هر فیلسوفی تعریف او از سعادت را بازمینمایاند، به این معنا که دقیقاً تفاوت در دیدگاههای فیلسوفان در باب انسان سبب تفسیرهای متفاوت آنان از سعادت شده است.
این واژه مفهومی عام است که اغلب فیلسوفان و اخلاقیون آن را بهعنوان کمال غایت انسان -در دنیا و یا آخرت- مطرح کردهاند؛ اما با وجود چنین توافق بزرگی در کاربرد مفهومی آن، اختلاف بزرگتری بر سر معلوم نمودن مصداق عینی آن و چگونگی تحقق بخشیدن آن وجود دارد.
پیش از ورود به بحث اصلی و تبیین دیدگاه فیلسوف اخلاق، مسکویه، در باب سعادت و نیکبختی لازم است نظری کوتاه به آرای افلاطون و ارسطو بهعنوان پیشقراولان طرح بحث سعادت بهمثابه غایت کمال انسان داشته باشیم؛ و هم ازآنروی که مباحث مربوط به سعادت و فراهم آوردن مبانی نظری آن در دنیای اسلام توسط فیلسوفان اخلاق مسلمان همواره متأثر از دیدگاه این دو فیلسوف بزرگ بوده است.
افلاطون طرفدار قطعی و سرسخت اصالت روح بود و نفس را بهطور واضح متمایز، مقدم و برتر از بدن میدانست که باید بر بدن حکومت کند (کاپلستون، ۱۳۶۸: ۲۳۹). وی از تأثیر و تأثر روح و جسم غافل نبوده و بر این باور است که برای رسیدن به سعادت باید اجزا و قوای انسان در هماهنگی کامل با یکدیگر باشند.
اخلاق افلاطون مبتنی بر جستوجوی سعادت و نیکبختی است. میتوان گفت بالاترین خیر انسان، توسعه و پیشرفت حقیقی شخصیت انسان بهعنوان موجودی عقلانی و اخلاقی، رشد و پرورش صحیح نفس او، خوشی و آسایش هماهنگ کلی زندگی است. وقتی نفس آدمی در حالتی است که باید در آن باشد، در آن صورت انسان نیکبخت و سعادتمند است. زندگی خوب برای انسان باید زندگی آمیخته باشد، نه منحصراً حیات ذهن و فکر و نه منحصراً حیات لذات حسی. از نظر افلاطون خیر اعلی یا سعادت شامل معرفت خداست و چنین سعادتی باید با پیروی از فضیلت به دست آید که به معنای حتیالامکان شبیه شدن انسان به خداست (همان: ۲۵۱). «بدیها چون در آسمان جایی ندارند ناچار گرد زمین میگردند… پس باید هرچه زودتر زمین را رها کنیم و به آسمان پرواز کنیم. برای گریختن از زمین تا آنجا که ممکن است باید خود را به خدا مانند کنیم و برای مانند شدن به خدا باید پارسایی و عدل و خردمندی را پیشه سازیم… از میان ما آنکس که از همه عادلتر است بدو از همه مانندتر است» (افلاطون، ۱۳۸۷: ۲۱۳).
با بررسی دیدگاههای افلاطون در باب سعادت، میتوان به ارتباط جهانشناسی، خداشناسی و انسانشناسی افلاطون با سعادت دست یافت. او در نهایت معتقد است سعادت امر مرکب و آمیختهای است که یک بخش آن فضیلت و بخش دیگر آن معرفت عقلی و لذت هماهنگ با فضایل است.
…