بازخوانی میراث حکمت عملی: عامری، دوانی و کشفی
در ادامه بازخوانی میراث فکری سه اندیشمند کمترشناختهشده از سه دوره مختلف تاریخی را به قلم حمید فاضل قانع از نظر میگذرانیم:
حکمت، کلیدواژه دانشوران مسلمان برای درک ویژهای است که انسان از رهگذر آن، حق و حقیقت را درمییابد. این مفهوم با تفکر، تذکر، خودآگاهی و تعقل معناگرایانه پیوندی ناگسستنی دارد. بر این اساس «حکمت» و فرزانگی، فراتر از فلسفه به معنای امروزین آن، وجودشناسی و شناختشناسی را همزمان پی میگیرد، و هم از «هست»ها و «نیست»ها سخن میگوید و هم از «باید»ها و «نباید»ها بحث میکند. آنجا که رفتار و کردار آدمی با آزادی او پیوند میخورد، فرزانگی اقتضا میکند که با نگاهی دوراندیش، سامان زندگی و بهبود معاش در راستای اصلاح معاد بررسی شود، تا با فراهم ساختن تمام لوازم یک زندگی آرام و دلنشین برای بشر، خیر دنیا و سعادت آخرت او تضمین گردد.
این «حکمت» برای آنکه در جامعه «عملی» شود، از سوی حکیمان مسلمان در سه بخش اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن پیگیری شده است، و ابعاد مختلف زندگی بشر، از فرد تا جامعه و حکومت را در بر میگیرد، و به همین دلیل، امتداد تمدنی آن کاملاً قابل انتظار و پیشبینی است. در این میان، بحث درباره سیاست مُدُن همواره یکی از دغدغههای مهم فرزانگان مسلمان بوده است. فارابی را «فیلسوف سیاست» لقب دادهاند، و ابنسینا بخش مهمی از آثار خود را به سیاست مُدُن اختصاص داده است. سهروردی نیز بحثی درباره حکمت خسروانی دارد؛ همانگونه که ملاصدرا نیز مؤسس یک دیدگاه سیاسی-اجتماعیِ سازگار با حکمت متعالیه است.
چنین نگاهی در فرهنگ اسلامی گسترش یافته و برای سدههای طولانی، شالوده دانشها در جامعه اسلامی بر آن استوار شده است؛ اما علوم انسانی که با بنیان فرهنگی غرب و امتداد تمدنی آن به جامعه مسلمان گام نهاده، این شالوده را میشکند و در ساختار پیشگفته نمیگنجد. حال نیازمند آنیم که این دانشها را بپالاییم و بر اساس اقتضائات دینی و فرهنگی خود، بازسازی کنیم.
بنیان این اندیشه اجتماعی، برگرفته از نگاه ویژه حکیمان مسلمان به انسان است، که هیچگاه او را جدا و گسسته از مبدأ هستی نمینگرند؛ چنانکه فارابی همواره رسالههای خود را با وجودشناسی آغاز میکند و مراتب وجود را از خداوند شروع مینماید و تا انسان ادامه میدهد. در حکمت اسلامی، انسان و جامعه در ارتباط با خدا و مراتب وجود معنا مییابند.
چنین نگاهی در فرهنگ اسلامی گسترش یافته و برای سدههای طولانی، شالوده دانشها در جامعه اسلامی بر آن استوار شده است؛ اما علوم انسانی که با بنیان فرهنگی غرب و امتداد تمدنی آن به جامعه مسلمان گام نهاده، این شالوده را میشکند و در ساختار پیشگفته نمیگنجد. حال نیازمند آنیم که این دانشها را بپالاییم و بر اساس اقتضائات دینی و فرهنگی خود، بازسازی کنیم. برای دستیابی به این هدف باید غفلت از گذشته را جبران کنیم، و در مهمترین گام، نیازمند بازخوانی میراث گذشتگان خود هستیم. روشن است که ما نباید این روند را از نقطه صفر آغاز کنیم؛ زیرا ما مسلمانان از گنجینهای ارزشمند و میراثی گرانبها بهرهمندیم که در فرهنگ اسلامی جلوهگر است. بنابراین برای اینکه بدانیم در این فرایند علمی دقیقاً در کجا ایستادهایم، باید با نگاهی پرسشگرانه و ژرفانگر به عقبه معرفتی خود توجه کنیم و آن تراث علمی را که فرزانگان مسلمان در طول سدههای گذشته بهویژه در زمینه «حکمت عملی» و شاخههای متعدد آن تولید کردهاند، بهدقت بازخوانی نماییم.
رهاورد بازخوانی فراگیر و ژرف این میراث فکری و نظری، مجموعهای عظیم و ارزشمند از اندیشههای اجتماعی مسلمانان خواهد بود که یقیناً بخشهای مهمی از این آرا و اندیشهها در طول زمان مغفول مانده، و از ظرفیت نظری و قابلیت عملی آنها بهرهای گرفته نشده است.
از سوی دیگر، کمیت محدود مباحثی که با عنوان اندیشه اجتماعی پس از سده پنجم مطرح میشود، این توهم را پدید آورده که دانش اجتماعی در تاریخ تفکر اسلامی، ورودی ناقص و کوتاه داشت و پس از ورود نیز بهسرعت راه زوال پیمود؛ اما بازخوانی و بازشناسی حکمت عملی نشان میدهد که تفکر اجتماعی در تاریخ اندیشه اسلامی به دلیل تحولاتی که در دامنه دانش فلسفی پدید آمد، ظرفیتهای جدیدی یافت، و دامنه خود را با استفاده از ظرفیتهای نوظهور بیشازپیش گسترانید؛ پذیرش وحی بهعنوان یک منبع معرفتی وثیق در امتداد معرفت عقلی، پیامدهای فراوانی را در حوزه اندیشه اجتماعی به ارمغان آورده است. پس دانش اجتماعی در تاریخ اندیشه اسلامی به کاستی نگرایید؛ بلکه با بهرهگیری از سرچشمههای معرفتی جدید، دامنهای فراختر یافت و ذیل رویکردهای گوناگون کلامی، فلسفی، حدیثی، تفسیری، فقهی، خطابی و… به حیات خود ادامه داد.
بازخوانی و بازشناسی حکمت عملی نشان میدهد که تفکر اجتماعی در تاریخ اندیشه اسلامی به دلیل تحولاتی که در دامنه دانش فلسفی پدید آمد، ظرفیتهای جدیدی یافت، و دامنه خود را با استفاده از ظرفیتهای نوظهور بیشازپیش گسترانید.
در این نوشتار تلاش میشود تا به جای پرداختن به نامآوران عرصه دانش اجتماعی مسلمین و حکمت عملی، میراث فکری سه اندیشمند کمترشناختهشده از سه دوره مختلف تاریخی بازخوانی شود تا میزان خسارت ما در غفلت از میراث علمی گذشتگان، و ضرورت جبران این غفلت از رهگذر بازخوانی آن، بیشازپیش آشکار گردد؛ بدان امید که با لطف خدای بزرگ از کجفهمی و کژتابی به دور باشیم، و این کار انگیزهای شود برای تدوین طرحی کلان که هدف و بروندادش، شناسایی جامع اندیشمندان مسلمان در حوزه حکمت عملی، شناخت جامع منابع، آثار و کتب اسلامی مرتبط با حکمت عملی، معرفی و تبیین مبسوط اندیشههای اجتماعی حکیمان مسلمان، و درنهایت بررسی ظرفیتهای نظری و عملی اندیشههای معرفیشده باشد.
عامری، ابوالحسن محمد بن یوسف (۳۰۰ تا ۳۸۱ ه.ق.)
۱-۱ زمانه
ابوالحسن عامری در فاصله زمانی دو حکیم بزرگ مسلمان، یعنی فارابی (۲۵۹- ۳۳۹ه.ق.) و ابنسینا (۳۷۰- ۴۲۸ه.ق.) میزیسته است. از ویژگیهای خاص قرن چهارم هجری، پیشرفت حکمت و کلام، بهرغم نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی است. بنیانهای علمی جهان اسلام در سده چهارم گسترش بسیار یافت، و عامری از پدیدههای علمی این دوره است که بهرغم عظمت علمی و فلسفیاش، از آوازه چندانی برخوردار نیست. ابوالحسن عامری در نیشابور به دنیا آمد؛ فلسفه را نزد ابوزید بلخی (۲۳۵- ۳۲۲ه.ق.) آموخت، و پس از مرگ استادش، مدتی را در بغداد، و چند سالی را در ری و دربار آلبویه سپری کرد. عامری از طریق استادش ابوزید، اثرپذیری بسیاری از مکتب فلسفی یعقوب بن اسحاق کندی (۱۸۵- ۲۵۲ه.ق.) دارد و اقبال چندانی به مشرب فلسفی فارابی نشان نمیدهد.
او در پرتو مشاهدات میدانیِ حاصل از سفرهای فراوان به شهرها و بلاد اسلامی، درک خوبی از مسائل اجتماعی مردمان عصر خویش داشته، و با اقامت در مراکز بزرگ فرهنگی آن دوره مانند بغداد، ری و بخارا، به تعلیم و مناظره و تألیف پرداخته، و با اندیشمندانی مانند ابوعلی مسکویه (۳۲۶- ۴۲۱ه.ق.)، ابوحیان توحیدی (۳۱۰- ۴۱۴ه.ق.) و ابنعمید (درگذشتۀ ۳۶۰ه.ق.) آشنا شده است. خانهبهدوشی همیشگی در یک گستره جغرافیایی پهناور از بلخ تا بغداد و معاشرت با اقوام، امیران و عالمان، سستی بنیانهای نظام خلافت، پدیداری حکومتهای محلی، گسترش مفاهیم فلسفی و علمی یونان و هند و ایران، و حضور ادیان، مذاهب و فرق گوناگون در قلمرو اسلامی که پذیرش آزادی ادیان مختلف توسط حاکمان و امیران، و مخالفت اهل حدیث و فقیهان را به دنبال داشت، فضای فرهنگی ویژهای را پدید آورده بود که بر اندیشه عامری اثرگذار بود، و البته او نمیتوانست از این شرایط، چیزی جز واقعگرایی و خردورزی بیاموزد.
…