اهميت اخلاقي و معنوي سادهزیستی اختياري
مقدمه
بخش وسيعي از متون علمي اين نكته را تأييد ميكند كه فعاليت اقتصادي بشر درحال تخريب اكوسيستمهای سیارهمان هستند؛ ما در حال مصرف افراطي منابع زمين هستيم؛ آبوهوا را تحت تأثير قرار ميدهيم و تنوعزيستي را از بين ميبريم (استفان و همكارانش wwf 2013, ipcc, 2015, wwf;2016).
درعينحال، آگاهایم كه ميلياردها نفر در سراسر جهان با كمبود مصرف مواجهاند. انتظار ميرود جمعيت جهان كه در حال حاضر ۴/۷ ميليارد نفر است تا اواسط قرن حدوداً ۷/۹ ميليارد نفر و تا پايان قرن به ۱۱میلیارد نفرافزايش يابد كه به بدتر شدن مسئله منجر ميشود (گرلند و همكارانش ۲۰۱۴)، و باز هم همراه بحرانهاي وخیم عدالت اجتماعي خواهد بود. رشد اقتصادي مداوم از جهت اجتماعي ضروري بهنظر ميرسد اما بهلحاظ بومشناسی فاجعهآميز است (ميدو و همكارانش ۲۰۰۴).
آنچه تمام اين وضعیت را غمانگيزتر ميكند اين است كه سبكهاي زندگي پُرمصرف غربي که غالباً در عمل كردن به وعده زندگي شاد و معنادارِ خود، ناكاماند، عامل بحران زیستمحیطی هستند و بسياري از افراد را با جوامع خود بيگانه و از طبيعت دور و ناسالم ساخته و فشار كاري زيادی به آنها تحمیل کردهاند (هاميلتون و دنيس ۲۰۰۵، لين ۲۰۰۰). بنابراين فراخوانهای محيطزيستشناسان براي پس زدن سبكهاي زندگي مصرفگرا و اقتصادهاي رشدگرا بهنفع شيوههاي مصرف و توليدِ کم اثرگذار و حتی الزامآور بهنظر ميرسد (ترينر، ۲۰۱۰).
انتخاب مصرف كمتر، همزمان با جستجوی كيفيت بالاتر زندگي، راهبردی برای زیستن است که امروزه «سادهزیستی اختياري» نام گرفته است (الگين ۱۹۹۸، الكساندر ۲۰۰۹). اين اصطلاح در سال ۱۹۳۶ توسط ريچارد گِرِگ ابداع شد كه دنبالهرُویِ گاندي بود. وي طرفدار رويكرد سنجيده مصرف بود كه با تكيه بر برآوردن نیازهای مادی پایه، و اجتناب از اتلاف زمان و انرژی برای دستيابي به خواستههاي مادي، انسانها را در جهت کشف «زندگی نیک» در منابع غيرمادي -«معنا و رضايت»- هدايت ميكرد. اين سبك زندگي، که به «زندگی با دور کُند» یا «زندگی ساده» نیز معروف است، شامل ارزشهايي مانند ميانهروي، صرفهجويي و بسندگي است و از ارزشهاي مادهگرایانهای مانند حرص، مالاندوزي، تجمل و افراط دوري ميكند. تحليل نشان ميدهد كه سادهزیستی اختياري ميتواند از طيف وسيعي از ديدگاههاي اخلاقي و معنوي بهلحاظ فلسفی حمایت کند. استدلال اصلي اين است كه اين دفاع مشترک سادهزیستی اختياري را به موضعی اخلاقي و معنوي قوي تبديل ميكند كه بايد زندگي و جوامع ما را بيش از پيش هدايت كند. اگرچه نخواهيم توانست پيچيدگي كامل ديدگاههاي اخلاقي و معنوي را به تفصيل بررسي کنیم و درحقيقت پرسشهای فراواني براي پاسخ دادن باقی میمانند. اما اگر اين تحليل مقدماتي توجه بيشتري را به موضوع ساده زيستن جلب کند و بحث گستردهتري را دنبال كند، ظاهراً در کارمان موفق بودهایم.
فراوانی، فقر و سادهزیستی اختياري
تحليلخود را با بازنگري يكي از برجستهترين ديدگاههاي اخلاقي دهههاي اخير شروع ميكنيم:
بحث مهيج پيتر سينگر در مقاله اصلياش، «فقر، فراوانی و اخلاق» (۱۹۷۲) ارائه شد، اگرچه سينگر بحثش را درباره سادهزیستی اختياري تدوين نكرده است.
بیان اساسي ديدگاه سينگر بهطور خلاصه چنین است: ۱٫ از ديدگاه اخلاقي، رنج و مرگ به علت فقدان غذا، سرپناه و خدمات درماني بد است؛ ۲٫ اگر اين قدرت را داشته باشيم كه از وقوع چيزي جلوگیری کنیم كه از لحاظ اخلاقي بد است، بیآنكه چيز مهم مشابه ديگري را فدا كنيم، وظیفه اخلاقی ما این است که این کار را انجام دهیم. سينگر استدلال ميكند كه براساس اين اصول از لحاظ اخلاقي تفاوتی وجود ندارد بین اینکه رنجي كه ميتوانيم مانع آن شويم نزديك است يا بسيار دور است.
نظريه اصلي سينگر -كه بهسبب آن معروف شد- اين بود كه وظیفه اخلاقی افراد در جوامع نسبتاً ثروتمند این است كه ميزان بيشتري از پول خود را صرف كاهش رنج افراد فقیر جامعه كنند، دیدگاهی که در صورت پذیرش استدلال فوق، بهصورت منطقی دنبال ميشود. درست مانند اينكه بايد کودک را نجات دهيم چون گِلي شدن لباسهايمان هزينه ناچیزی دارد.
سينگر براساس اين مقدمات بسیار ساده و معقول، نتايج چالشبرانگيزي مطرح ميكند. او شرح استلزامات عملي نظريهاش را با مثالي از بچه در حال غرق شروع ميكند: «ميتوانيم کودک را نجات دهيم اما اين به معناي گِلآلود شدن لباسهايمان است.» باتوجهبه مقدمات مطرحشده فوق، از لحاظ اخلاقي بايد کودک را نجات دهيم زيرا گِلي شدن لباسهايمان درمقايسه با زندگي کودک، يك موضوع كماهميت اخلاقي محسوب ميشود. چه كسي ميتواند در درستی اين بحث تردید کند؟ مسلماً همه ميدانيم كه نجات كودك وظيفهای اخلاقياست. قوت استدلال سينگر در جالب بودن اين استدلال ساده است، و باوجوداين زماني استلزامات اين نظريه آشکار میشود که بهطور ناگهانی بسياري از جنبههاي زندگي كه مسلم فرض كردهايم بهلحاظ اخلاقي متزلزل ميشوند. چگونه اين امر امكانپذير است؟
نظريه اصلي سينگر -كه بهسبب آن معروف شد- اين بود كه وظیفه اخلاقی افراد در جوامع نسبتاً ثروتمند این است كه ميزان بيشتري از پول خود را صرف كاهش رنج افراد فقیر جامعه كنند، دیدگاهی که در صورت پذیرش استدلال فوق، بهصورت منطقی دنبال ميشود. درست مانند اينكه بايد کودک را نجات دهيم چون گِلي شدن لباسهايمان هزينه ناچیزی دارد.
پرسشي كه بلافاصله مطرح ميشود اين است كه اين نوع استدلال چقدر اعمالشدنی است؟ آيا اين استدلال مستلزم اين است كه بايد از هر چيزي غير از آنچه براي نيازهاي ضروری زندگی لازم است، دست بكشيم. ممکن است تمام رفتارهای مصرف فراتر از نيازهاي ضروري، درصورتیکه این نیازها برآورده شده باشند، توجیهناپذیر باشند. بديهي است كه اين امر تقاضاي اخلاقي بسیار چالشبرانگيزي از ما دارد. اما اين استدلالي عليه اعتبار تقاضا نيست. درواقع ميتوان گفت اخلاقي كه چالشبرانگيز نباشد اخلاق محسوب نمیشود. باوجوداين، چهبسا اين موضوع بدون اینکه مسئله اصلی را تضعیف کند حلنشده باقي بماند. درحاليكه موضع سينگر ممكن است نتواند خط فاصلی بين مصرف موجه و غيرموجه ترسيم كند، استدلال او مسئله اخلاقي جالبي فراهم ميكند مبنی بر اینكه ميتوانيم و بايد از بسياري از اقدامات مصرف صرف نظر كنيم و براي كمك به نهادها پول پس انداز كنيم. اين امر ميتواند بدون اينكه باعث مشكلات مهمي براي ما شود، رنجهاي عظيم را كاهش دهد. درواقع بهعقيده ويليام مك اسكيل (۲۰۱۶:۲۲) همان اندازه پول ميتواند صدبرابر سود بيشتري براي فقيرترين افراد در جهان درمقايسه با شهروندان ايالات آمريكا (يا كشورهاي ثروتمند ديگر) داشته باشد.
شايد بخشي از دليل اينكه بیشتر مردم در درك قوت اين دیدگاه اخلاقي ناكاماند، فقدان ارتباط بين عاملان مصرف غيرضروري و افرادي است كه در فقر مطلق بهسر ميبرند. آيا اگر مجبور بوديم در مقابل چشمان كودک اتيوپیایي لاغری خريد كنيم كه نهايت اميدش يك كاسه برنج ساده است، در رفتار مصرفی خود همینقدر سهل انگار بودیم؟ آيا بهلحاظ اخلاقی خرید آن كفش جديد جایز بود اگر ميدانستيم كه شايد پول خرج شده براي آن ميتواند همان کودک را براي يك سال تغذيه كند يا زندگي او را نجات دهد؟ اين يك آزمايش ذهني آسان نيست (انجام اين كار آسان نيست) ميتواند بهآساني خطا محسوب شود زیرا اکثر ما نمیتوانیم مطابق با این معیارها عمل کنیم. اما با شفاف ساختن الزامات اخلاقي اين نوع استدلال ميتواند ما را به چالش بكشاند تا رفتارهاي مصرفیمان را بهشيوهاي بازنگری کنیم كه بتواند رنج انسانها را به مقدار زيادي كاهش دهد. بهطورخلاصه، بيان سينگر حقانيت فرهنگ مصرفكننده را زیرِسؤال میبرد و استدلالي اخلاقي براي سادهزیستی اختياري فراهم ميآورد. همانطوركه گاندي اظهار ميكند: «سادهزیست باش بهطوري كه ديگران بتوانند ساده زیست باشند.»
فايدهگرايي و سادهزیستی اختياري
با استدلال سينگر شروع كرديم زیرا آسان، قوی و درعينحال چالشبرانگيز است. مثالِ نجات دادن کودک، نيز نظريه اخلاقي را محسوس و عملاً فهمیدنی ميكند. اكنون ميخواهيم به عقب برگرديم و نظريهای را بررسی کنیم که فايدهگرايي بر آن تأكيد میکند و چهبسا با كمك به استدلال سينگر مباني اخلاقي سادهزیستی اختياري را روشنتر سازد.
اگرچه ميتوان رگههای فايدهگرايي را در فلسفه باستان مانند اپيكور یافت كه شادي را بالاترين خير ميدانست، مؤسس رويكرد فلسفي فايدهگرايي مدرن، جرمي بنتام است. بيان كلاسيك اين دیدگاه در كتاب درآمدي بر قانون و اصول اخلاقي او (۲۰۰۷) آمده است: طبيعت، انسان را تحت حاكميت دو قدرت بزرگ قرار داده است: درد و لذت. صرفاً به خاطر آنهاست كه کاری را بايد انجام دهيم … منظور از اصل فايده، اين است كه هر عملی باتوجهبه ميزاني از افزايش یا كاهش شاديِ گروهي تأييد يا رد ميشود … بنابراين اعمال فردي و هرگونه اقدام دولت باتوجهبه به این اصل انجام میشود.
اگرچه ميتوان رگههای فايدهگرايي را در فلسفه باستان مانند اپيكور یافت كه شادي را بالاترين خير ميدانست، مؤسس رويكرد فلسفي فايدهگرايي مدرن، جرمي بنتام است. بيان كلاسيك اين دیدگاه در كتاب درآمدي بر قانون و اصول اخلاقي او (۲۰۰۷) آمده است: طبيعت، انسان را تحت حاكميت دو قدرت بزرگ قرار داده است: درد و لذت. صرفاً به خاطر آنهاست كه کاری را بايد انجام دهيم
از اين عبارت ميتوانيم دريابيم كه مدعای فايدهگرايي این است كه درستي يا نادرستي هر عمل، صرفاً براساس پيامدهاي آن داوري میشود، و تنها عامل مرتبط براي ارزيابي نتايج اين است كه چقدر شادي يا ناشادي بهوجود ميآورد. بنابراين، عمل، بهلحاظ اخلاقي، بر به حداكثر رسانيدن شادي و به حداقل رسانيدن ناشادي دلالت ميكند، و فايدهگرايان تمايل دارند از اين جهت برابري طلب باشند به اين معنا كه شاديِ هيچكس بيش از شادي ديگري نباشد. در مخالفت با كساني كه معتقدند انسانها بايد براي چيزهاي ديگر غير از تعادل شادي ارزش قائل باشند، فايدهگراياني مانند جان استوارت ميل (۳۹: [۱۸۶۳]۲۰۱۲) استدلال ميكنند كه شادي مطلوب است و فقط چيزهاي مطلوب، هدف محسوب ميشوند و همه چیزهای ديگر، وسيله رسيدن به آن هدفِ مطلوباند. درواقع ممكن است براي چيزهايي مانند سلامتي، دوستي، زيبايي و حقوق بشر ارزش قائل باشيم، اما فايدهگرايان استدلال ميكنند كه ما به اين دلیل چيزها ارزش قائل میشويم که سرانجام شادي ما را زياد ميكنند.
همانطوركه در مقدمه ذكر شد، هدف ما در اين مقاله، دفاع جامع از فايدهگرايي يا هر يك از فلسفههاي اخلاقي بازنگريشده ديگر، نيست بلكه درعوض بررسي اين نكته است كه اين نظريهها اگر پذيرفته شوند ممكن است كاربردهايي براي سبكهاي مصرفگراي غربي داشته باشند. بنابراين در اينجا به تفصيل به مباحث متعدد در باب فايدهگرايي نميپردازيم، بهجاي آن بررسي اين نكته را كه فايدهگرايي چهقدر ممكن است از سادهزیستی اختياري دفاع کند، موضوع توجه قرار میدهیم.
در گام نخست، چهبسا فرد دچار ترديد موجهی شود كه آيا سادهزیستی اختياري- انتخاب زندگي با كالاي كمتر- ميتواند شادي خالص را به حداكثر برساند. درمجموع، همه غربيها و بهنحو فزايندهاي همه انسانها در جامعه بازار جهاني زندگي ميكنند كه در آن افراد و دولتها قادرند چيزهايي را بخرند كه خواستهها و نيازهاي ضروریشان را به بهترين وجه برآورده ميكنند -لباسهاي شيكتر، خانه بزرگتر، مدارس بهتر، غذاهای خوشرنگتر، تفريحات تجمليتر، بهترين خدمات درماني و غيره. بهنظر ميرسد پول بيشتر به رضايت بیشتر -بر شادي يا فايده بيشتر دلالت می کند- و درواقع، الگوي اقتصادي غالب مبتني بر اين فرض پيش ميرود (پوردي ۲۰۱۰).
باوجوداين، موضوع آنقدرها هم ساده نیست. در طول تاريخ، پيامبران و فلاسفه نشان دادهاند که رضايت واقعي از زندگي، در جمعآوري و مصرف بيش از حد چيزهاي مادي فراهم نميشود. در حقيقت مادیگرايي يا مصرفگرايي، بر رويكردی غيرمولد در زندگي دلالت ميكند كه هرگز نميتواند شاديِ وعده دادهشده را فراهم كند. اخيراً كيت سوپرِ فيلسوف (۲۰۰۸) از سادهزیستی اختياري بهعنوان سبكي از زندگي دفاع کرده است که به حداكثر رساننده لذتي است كه او آن را لذتگرايي جايگزين مينامد. به همين نحو، سرژ لاتوش (۲۰۱۴) که مدافع برجسته «مهار رشد» است از ايده «فراواني باصرفه» دفاع كرده است (نک به ترينر ۲۰۱۰).
جالب است که در دهههاي اخير بخش گستردهاي از متون مبتني بر جامعهشناسي و روانشناسي از اين شیوه قدیمی استدلال، بهلحاظ تجربی قويا حمايت كردهاند (مثلاً، لين ۲۰۰۰؛ دينر و سلیگمن ۲۰۰۴ هلی ول و كانمن ۲۰۱۰)، برای مثال تيم كيسر (۲۰۰۲) نشان داده است كه افراد مادیگرا (يعني افرادي كه براي دارايي و موقعيت، ارزش برجستهاي قائلاند) در مقايسه با كساني كه گرايش مادیگرایانه کمتری دارند، سلامت رواني كمتري دارند. ريچارد استرلين (۲۰۱۳، ۱۹۹۵) و ديگران (ليارد ۲۰۰۵؛ ليارد و همكارانش ۲۰۱۰) معیارهایی درباره بررسيهاي سلامت ذهني فراهم كردهاند كه نشان ميدهد رشد اقتصادي، رضايت از زندگي يا شادي چشمگیری را مخصوصاً در كشورهاي توسعهيافته افزايش نميدهد. به همين نحو، دنيل كانمن و آنگس ديتن (۲۰۱۰) نشان ميدهند كه يك نقطه اشباع وجود دارد كه بیش از آن ثروتمندتر شدن در شادي نقشی ایفا نمیکند.
…