اخلاق فضيلتمحور
ويژگيهای شخصيتی ايدهآل از گرايشهاي دروني ذاتي اخذ ميشوند؛ ولي بايد پرورش يابند؛ و وقتي پرورش مييابند تا ابد پايدار خواهند ماند. براي مثال، انسان بافضيلت کسي است که در بسياري از موقعيتهاي زندگيش مهربان است، زيرا شخصيتش اينگونه است، نه به اين دليل که ميخواهد منفعتش را به حداکثر رسانده، يا توجه کسب کند و يا صرفاً وظيفهاش را انجام دهد. نظريههاي اخلاق فضيلتمحور، خلاف نظريههای پيامدگرا و وظيفهگرا، قصد ندارند تا اصولي کلي تعريف کنند تا در موقعيتهای اخلاقي از آنها استفاده شود. نظريههای اخلاق فضيلتمحور با پرسشهاي گستردهتري از اين دست سر و کار دارد: «چطور بايد زندگي کنم؟»، «زندگي خوب چه زندگياي است؟» و «ارزشهاي اجتماعي و خانوادگي مناسب کدامند؟»
اخلاق فضيلتمحور که در سده بيستم احياء شد، در سه جهت اصلي بسط يافت: يودايمونيزم1، نظريههاي عاملمحور و اخلاق مراقبت2 . يودايمونيزم اساس فضيلت را در شکوفايي انساني ميداند و شکوفايي را با اجراي خوب عملکرد متمايز فرد يکي ميپندارد. ارسطو ادعا ميکند که در مورد انسانها، عملکرد متمايزْ تعقل است؛ بنابراين، زندگياي که «ارزش زيستن» داشته باشد، زندگياي است که در آن بهخوبي تعقل کنيم. نظريه عاملمحور تأکيد دارد که فضيلت با اشراق عقل عرفي تعيين ميشود؛ يعني ما در مقام ناظر ويژگيهاي ستودني ديگر افراد را قضاوت ميکنيم. سومين شاخه از اخلاق فضيلت محورْ اخلاق مراقبت است که متفکران فمينيست آن را بسط دادهاند. اخلاق مراقبت اين ايده که اخلاق بايد صرفاً بر عدالت و خودمختاري تمرکز کند را به چالش ميکشد و مدعي است که ويژگيهاي زنانهتري مثل مراقبت و شير دادن نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. در اينجا ايرادات رايجي بر اخلاق فضيلتمحور وارد ميشود. نظريههاي اخلاق فضيلت محورْ مفهوم خودمحوري از اخلاق عرضه ميکنند؛ زيرا شکوفايي انساني فينفسه غايت تصور ميشود و به بستري که در آن اعمال ما بر ديگران تأثير ميگذارد، به اندازه کافي توجه نميکند. همچنين، اخلاق فضيلتمحور خط مشياي براي چگونه عمل کردن ارائه نميدهد؛ زيرا هيچ اصل روشني براي هدايت اعمال وجود ندارد، جز اينکه «طوري عمل کن که افراد بافضيلت عمل ميکنند». و آخرين نکته اينکه، توانايي پرورش فضيلتهاي نيک، متأثر از عوامل متعددي است که وراي کنترل شخص بوده و معلول آموزش، اجتماع، دوستان و خانوادهاند. اگر شخصيت اخلاقي تا اين اندازه به شانس متکي است، آنگاه نقش تحسين يا سرزنش ديگران چه ميشود؟
اين مقاله به اين مسئله ميپردازد که اخلاق فضيلت محور اساساً چگونه با متمايز کردن خود از اخلاقهاي وظيفهگرا و پيامدگرا، تعريفي از خود به دست داده است. همچنين در اين مقاله برخي از ايرادات رايج به اخلاق فضيلت محور و تفسيرهاي بسط يافته و پاسخهاي اخلاق فضيلت محور به اين ايرادات بررسي خواهد شد.
۱٫ تغيير فلسفه اخلاقی مدرن
الف) آنسکومب
در ۱۹۵۸ اليزابت آنسکومب مقالهاي با عنوان «فلسفه اخلاق مدرن» نوشت که شيوه تفکر ما در مورد نظريههاي هنجاري را تغيير داد. او تسخير فلسفه اخلاقي مدرن با مفهوم حقوقي اخلاق را مورد انتقاد قرار ميدهد. مفهوم حقوقي اخلاق منحصراً با تعهد و وظيفه در ارتباط است. نظريههايي که آنسکومب آنها را به دليل اتکايشان به اصول عموماً کاربردپذير نقد کرد، نظريه منفعتگرايي جان استوارت ميل و اخلاق وظيفهگراي کانت بود. اين نظريهها بر اصول اخلاقياي تکيه ميکنند که ادعا ميشود که اين اصول در هر موقعيت اخلاقياي قابل اجراست (يعني اصل کمال رضايت جان استوارت ميل و امر مطلق کانت). اين رويکرد به اخلاق به اصول و نتايج کلي در يک قانون اخلاقي انعطافناپذير تکيه دارند. افزون بر اين، قواعد انعطافناپذير بر مفهوم تعهد استوار هستند، مفهومي که در جامعه سکولارِ مدرن چيزي بيمعنا است؛ زيرا اين مفهوم بدون فرض يک شارع بيمعنا خواهد بود؛ و شارع نيز چيزي است که ما ديگر وجودش را فرض نميکنيم.
آنسکومب اعتقاد داشت بايد به شکلي متفاوت از تفکر فلسفي بازگشت. او با الهام از ارسطو بازگشت به مفاهيمي چون شخصيت، فضيلت و شکوفايي را ملزم دانست. او همچنين بر اهميت عواطف و فهم روانشناسي اخلاقي تأکيد کرد. تعدادي از فلاسفه توصيههاي آنسکومب در مورد مرکزيت دادن به فضيلت در فهم اخلاقيات را برگزيدند، البته آنها تأکيد بر روانشناسي اخلاقي را مورد تاييد قرار ندادند. بدنه اين نظريهها و ايدههاي بهدست آمده به اخلاق فضيلت محور معروف شد.
رويکرد انتقادي و مواجههاي آنسکومب به نحوه بسط يافتن اخلاق فضيلت محور در سالهاي اوليه شکلگيري اش معنا دار است.فلاسفهاي که به نداي آنسکومب براي بازگشت به فضيلت پاسخ دادند، وظيفه خود ميدانستند که اخلاق فضيلت محور را برحسب آنچه نيست تعريف کنند؛ يعني نحوه جدا شدن و اجتناب اين اخلاق از اشتباهاتي که با نظريههاي هنجاري ايجاد شده بودند. پيش از آنکه به جزئيات اين مسئله بپردازيم، لازم است تا نگاهي مختصر به دو فيلسوف ديگر، برنارد ويليامز و آلاسدير مکاينتاير داشته باشيم. اين دو فيلسوف نظريههاي اخلاق فضيلت محور را براي تغيير درکمان از فلسفه اخلاق سودمند ميدانستند.
ب) ويليامز
کار فلسفي برنارد ويليامز هميشه با توانايي کارهاي او در معطوف کردن توجه ما به مسئلهاي که در ابتدا مورد توجه قرار نگرفته و حالا حوزهاي کاملاً مفيد براي بحث فلسفي است، مشخص ميشود. ويليامز نحوه بسط فلسفه اخلاقي را نقد ميکند. او تمايزي ميان اخلاق و اخلاقيات ايجاد ميکند. اخلاقيات اساساً با کار کانت و مفاهيم وظيفه و تعهد تعريف ميشوند. مفهومي که پيوندي سخت با مفهوم تعهد دارد، سرزنش است. سرزنش مفهوم مناسبي است؛ زيرا ما مجبوريم که به گونهاي خاص رفتار کنيم؛ و اگر ما توانايي انجام چنين رفتاري را داشته باشيم و از آن سر باز زنيم، از وظيفه خود تخلف کرده ايم.
…