در دو کتاب «دين در ترازوي اخلاق» و «اخلاق دينشناسي» که کتابهاي اخير شماست، رابطه دين و اخلاق از منظرهاي متفاوتي بررسي شده است. در اخلاق دينشناسي اين رابطه از منظر معرفتشناختي مورد بحث قرار گرفته و در دين در ترازوي اخلاق از منظرهاي ديگر. اگر بخواهيم با يک رويکرد کانتي به اين دو کتاب بنگريم، در کتاب نخست شما به نومن دين پرداختهايد و در کتاب اخلاق دينشناسي به فنومن دين. سخنگفتن از حقيقت دين يا به اصطلاح از نومن دين، مبتني بر چه اصول موضوعهاي است. ما چطور ميتوانيم درمورد دين موجود در لوح محفوظ سخن بگوييم؟
به نام خداوند بخشدهی مهربان. در کتاب دین در ترازوی اخلاق رابطهی دین و اخلاق از چهار منظر بررسی شده که فقط یکی از آن منظرها به پرسش شما مربوط است و آن عبارت است از منظر وجودشناختی یا متافیزیکی. اما دو گانهی کانتیِ نومن و فنومن کاملا بر منظر وجودشناسانه و منظر معرفتشناسانه منطبق نميشود. آنطور که کانت ميگويد ما فقط به پديدار و فنومن دسترسی معرفتی داریم، اما به باور من ما به نومن نیز دسترسی معرفتی داریم، هرچند دسترسی ما به فنومن بیواسطه و دسترسیمان به نومن با واسطه و از طریق فنومن است. پرسش این است که آيا فنومن ميتواند چيزي را راجع به نومن به ما نشان دهد يا نه؟ من معتقدم بله. البته از طریق فنومن به کنه نومن نمیتوان رسید، اما به ظاهر یا وجهی از وجوه آن میتوان رسید، هرچند این معرفت ظنی است، نه قطعی و یقینی. و اصولاً معرفت يعني همين. معرفت يعني موضوع و متعلَق معرفت تجلياي براي ما و نمودی در ذهن ما دارد. آنطور که کانت ميگويد، فرق بود و نمود اين است که نومن شي في حد نفسه است و فنومن شي براي ما است. اما شي براي ما نسبت خاصي با شي في حد نفسه دارد و این دو کاملاً بي ارتباط نيستند. فنومن صورت، وجه، درک و تفسير و تلقي و برداشت ما از نومن است. فنومن همواره حظی از سابجکتیویتی دارد، و این حظ دارای مراتب و درجات گوناگونی است، اما صد در صد سابجکتیو نیست، بلکه در عین حال حظی از آبجکتیویتی نیز دارد. به هر حال، بر اساس رابطهی موجود میان فنومن و نومن نمیتوان ادعا کرد که ما به حقیقت یا کنه نومن دست یافتهایم. هميشه بين درک ما از حقيقت و خود آن حقيقت فاصلهاي وجود دارد و آن فاصله خود ذهن است. ذهن آدمی کارکردی دوگانه دارد: هم حجاب حقیقت است و هم آینهی حقیقت؛ هم به صورت پرده عمل میکند و هم به صورت پنجره. به رسمیت شناختن فاصلهی میان حقیقت و درک ما از حقیقت پیامدهای اخلاقی و معرفتشناختی پردامنهای دارد. این امر مستلزم تواضع معرفتشناختی است. اعتراف به وجود چنین فاصلهای میان ذهن و عین به شکاکیت نمیانجامد، بلکه موجب میشود که شخص خود را همواره در راه ببیند و از ادعای وصول به حقیقت دست بردارد و به قول به تقرب به حقیقت بسنده کند. پذیرش این فاصله به معنای تأیید شکاکیت در باب عالم خارج نیست. بین شکاکیت و جزماندیشی راه میانهای هم هست. اتفاقاً در يکي از يادداشتهاي آخر کتاب اخلاق دين شناسي اشاره کردهام که اگرچه صورتبندي دقيق فلسفي تفکيک نومن از فنومن توسط کانت صورت گرفته، این تفکیک سابقه بسيار بلندي دارد، هم در فلسفه غرب و هم در فلسفه و عرفان اسلامي؛ برخی از شواهد این ادعا را هم از فلسفه ملاصدرا و عرفان نظري خودمان آوردهام. ادعا اين است که شايد بهترين تفسيري که بتوان از موضع فيلسوفان مسلمان در بحث وجود ذهني ارائه داد همين چيزي باشد که کانت میگوید. مثلاً اگر شما به کتاب نهايه الحکمه نگاه کنيد، مرحوم علامه طباطبايي در تعريفشان از ماهيت ميگويند: «الماهيات ظهورات الوجود للاذهان»، يعني در عالم خارج فقط وجود داريم و ماهیت نداریم، اما اين وجود وقتی وارد ذهن ما میشود، به صورت ماهیت بر ما جلوه میکند؛ یعنی وجود خارجی تجليای در ذهن ما دارد که به آن ميگوييم ماهيت. ولي اين تجلي، تجليِ آن واقعيت است و بريده از آن واقعيت نيست، و چیزی دربارهی آن وجود به ما میگوید. يک ربطي به آن واقعيت دارد. يک ظاهري از آن واقعيت را به ما نشان ميدهد، اگرچه کنه آن واقعيت را به ما نشان نميدهد و اگرچه ما هيچگاه به حقيقت واصل نميشويم. مشکل جزماندیشان و مدعیان وصول به حقیقت درواقع این است که اینان همواره مرتکب مغالطهی کنه و وجه میشوند و وجه یا ظاهر حقیقتی را که به آن رسیدهاند به منزلهی کنه یا باطن آن میگیرند. خلاصه اینکه از شناخت نمود/ پدیدار/ شی فی نفسه (فنومن) دو نتیجهی معرفتشناختی دربارهی بود/ پدیده/ شی برای ما (نومن) میتوان گرفت: یکی دربارهی وجود شی فی نفسه و دیگری دربارهی سرشت و ویژگیهای آن.
هميشه بين درک ما از حقيقت و خود آن حقيقت فاصلهاي وجود دارد و آن فاصله خود ذهن است. ذهن آدمی کارکردی دوگانه دارد: هم حجاب حقیقت است و هم آینهی حقیقت؛ هم به صورت پرده عمل میکند و هم به صورت پنجره
در مورد رابطه دين و اخلاق هم همين طور است. اگر ما در هر دو مورد رئالیست باشیم، که هستیم، باید بپذیریم که هر کدام از اين دو امر، واقعيتي براي خود دارند و رابطهی اين دو با یکدیگر نیز واقعيتي براي خود دارد. این واقعیتهای فینفسه به ادراک یا ارادهی انسانها وابسته نیست، بلکه مستقل از ادراک و ارادهی انسانهاست. اما شناخت دين، شناخت اخلاق و شناخت رابطهی این دو با یکدیگر، تجليات اين سه حقيقت برای ما و در ذهن ماست و اين تجليات ميشود فنومن آن نومنها. يعني ما سه پديده داريم: دين، اخلاق و رابطه دين و اخلاق. اينها سه واقعيت مستقل از ذهن آدمی هستند و في حد نفسه هريک واقعيتي برای خود/ فی نفسه دارند. درک ما از اين واقعيتها ميشود همان فنومن. يعني دين براي ما و اخلاق براي ما و رابطه دين و اخلاق براي ما، که نمود آن سه بود یا سه واقعيتاند.
اخلاق دينياي که شما در مقام ثبوت از آن بحث ميکنيد، اخلاقي است برآمده از صفات الهي؟
اخلاق دینی تقریرها یا صورتبندیهای متنوعی دارد. بر اساس برخی از این تقریرها، این اخلاق مبتنی بر اوصاف و فضایل اخلاقی خداوند است، بر اساس تقریری دیگر مبتنی بر ارادهی الاهي است و بر اساس تقریری دیگر مبتنی بر فرمان الاهی. تقریرهای فرعی دیگری نیز در اینجا وجود دارد که از ذکر آنها صرفنظر میکنم.
…