اخلاق دینی
اگر کسی دین را مجموعه قواعد و قوانین الهی که برای سلوک آدمی در مسیر کمال لازم است تعریف کند و از سوی دیگر امکان معرفت اخلاقی مستقل عقل را انکار نماید (دیدگاه خاصی در معرفت شناسی اخلاقی که در جهان اسلام، معمولا اشاعره مدافع آنند)، اخلاق هویت مستقلی نخواهد داشت تا نسبت آن با دین سنجیده شود، بلکه بخشی از دین به شمار می رود. البته دین فربه تر از اخلاق خواهد بود، زیرا علاوه بر هدایت عملی به راهنمایی نظری آدمی و گشودن حقایق نامکشوف هستی هم می پردازد. اما اگر چنانکه متعارف است، امکان معرفت عقلی اخلاقی پذیرفته و نهاد بشری اخلاق به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر، هویت وحیانی دین و اشتمال آن بر جنبه عملی هم پذیرفته شود، این پرسش پیش می آید که چه نسبتی میان این دو ممکن است وجود داشته باشد.
یک احتمال این است که نوعی تقسیم قلمروی عمل را بپذیریم و مثلا اخلاق دینی را که به تنظیم رفتار آدمی با خداوند مربوط است، به دین واگذاریم و اخلاق اجتماعی را به اخلاق عرفی بشری یا تقسیم قلمرو را به شکل دیگری مطرح کنیم.
اما این احتمال قابل دفاع نیست، زیرا اولا با واقعیت قواعد عملی موجود در دین ناسازگار است، زیرا آنها منحصر به قلمرو خاصی نیستند. به علاوه، اخلاق عرفی همچنین تمییز میان موضوعات مختلف را نمیپذیرد، زیرا چنین کاری فاقد مبنای وجودشناختی و معرفتشناختی است.
احتمال دوم که معمولا متکلمان شیعی آن را پذیرفتهاند و بسیاری از معتزله نیز با آن موافقند، از یک سو به ماهیت کشف عقلی که اجمالی و کلی است، و از سوی دیگر به ماهیت معارف وحیانی که تفصیلی و خاص هستند، اشاره دارد.
در این دیدگاه شریعت یا دین، نوعی لطف الهی است که علاوه بر تأیید دستاوردهای کلی عقلی، آنها را مفصل و مبین میسازد تا بتوانند مورداستفاده عملی افراد قرار گیرند.
به این ترتیب تعارض بین عقل شرع هم پیش نمیآید، زیرا ادراکات اخلاقی عقلی، جزئی و مفصل نیستند تا در مقابل ادراکات شرعی قرار گیرند.
…