
گزارشی از جلسۀ ۵۴ کارگاههای فلسفۀ اخلاق: «اخلاق توحیدی-انفسی از دیدگاه علامه طباطبایی»
با حضور آقای دکتر مهدی سپهری بررسی شد؛ اخلاق توحیدی-انفسی از دیدگاه علامه طباطبایی
نکتۀ اول درمورد اخلاق توحیدی-انفسی این است که وقتی سخن از مکتب یا نظامی در اخلاق میکنیم و میخواهیم یک نظام را بهعنوان یک مجموعۀ سازوار و منظومه نگاه کنیم و آن را با سایر نظامها مقایسه کنیم، این میشود جزئی از فلسفۀ اخلاق، درحال حاضر ما میخواهیم یک نظام اخلاقی را از دید علامه طباطبایی بررسی کنیم. علامه طباطبایی معتقد است که نظام اخلاقی اسلام با سایر نظامها متفاوت است، ایشان به یک نظام اخلاقی قرآنی معتقدند که با نظامهای اخلاقی پیش از این متفاوت است.
نکاتی پیرامون مقایسۀ نظامهای اخلاقی مختلف
۱- نکته یا سؤال اول که در مقایسۀ نظامهای مختلف اخلاقی باید مورد توجه قرار گیرد این است که در اخلاق اسلامی یا اخلاق توحیدی-انفسی مباحث حول چه چیزی میچرخد؟ (یا اینکه محور مباحث چیست؟) مثلاً در برخی از نظامهای اخلاقی مباحث حول اصلاح اخلاق میچرخد ولی در اینجا مرحوم علامه طباطبایی نظر خاصی دارد که به بیان آن میپردازند و ما نیز میخواهیم در اینجا آن نظر را بررسی کنیم.
نظر علامه طباطبایی دربارۀ مسئلۀ توحید این است که کلیۀ معارف بالتحلیل به توحید بر میگردند و توحید نیز بالترکیب میشود سایر معارف دینی ما که یکی از این معارف، همان مباحث اخلاقی است. این دیدگاه علامه طباطبایی قرابت خاصی به مبحث توحید دارد که توسط عرفا مطرح میشود، لذا به نظر میرسد که مراجعه به رسالۀ توحید ذاتی علامه طباطبایی برای شناخت دیدگاه ایشان میتواند بسیار مؤثر و راهگشا باشد.
برای درک بهتر از دیدگاه علامه طباطبایی از این مسئله چند دایرۀ در هم را در نظر بگیرید که دایرۀ مرکزی فشرده شده و عصارۀ همۀ آن چیزی است که در دایرههای محیطی یا بیرونی وجود دارد و دایرههای محیطی بسط یافته و باز شدۀ تمام آن چیزی است که در دایرههای محاطی یا درونی قرار دارند و با حرکت از دایرههای درونی به بیرونی، مباحث و معارف دینی بسط و تفصیل مییابند و با حرکت از دایرههای بیرونی به دایرههای درونی، مباحث و معارف فشردهتر و جمعتر میشوند.
نگاه علامه طباطبایی در مسائل اخلاقی یک نگاه منسجم توحیدی است، ایشان در ذیل سورۀ هود، آیۀ «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ»؛ این مباحث را مطرح کردهاند.
۲- نکتۀ دومی که برای مقایسۀ بین نظامهای اخلاقی باید به آن توجه کرد، چینش یا سازوار ِ مباحثی است که مثلاً وقتی این نظام اخلاقی صحبت از رذایل یا فضایل میکند، اینها را چگونه میبیند؟ آیا بهصورت یک هرم میبیند یا بهصورت یک درخت میبیند یا… . یا اینکه مثلاً کدامیک را ابتدا میبیند و کدامیک را بعداً میبیند؟ کدام را اصل میبیند و کدام را فرع میبیند؟ یا کدامیک را متأثر از کدام میداند و… .
در اینجا ما به دنبال این هستیم تا یک مقایسه بین چینش نظام اخلاق توحیدی-انفسی که علامه طباطبایی مطرح میکنند و چینشی که سایر نظامهای اخلاقی توحید دارند انجام دهیم، که خود علامه در تفسیر شریف المیزان یک مقایسهای انجام دادهاند.
توجه کنید که در نظام اخلاق توحیدی-انفسی که علامه طباطبایی معرفی میکند یک استعارۀ حرکت و سیر بر آن اطلاق میشود، یعنی فرض بر این است که انسان در حرکت و سیر است و مسائل بهصورت مراحل و منازل مطرح میشود، برخلاف نظامهای اخلاقی دیگر مانند آنچه که در معراج السعاده مطرح میشود.
توجه کنید که اخلاق متعارفی که شما میشناسید، ایستا است و صرفاً به لیست کردن یکسری فضایل و رذایل اکتفا کردهاند و بهصورت یکسری مراحل و منازل مطرح نشدهاند و به شما نمیگویند که از کجا شروع کنید و چگونه ادامه بدهید و به کجا ختم کنید و تنها در همین حد به شما میگویند که شما اگر میخواهید خود را اصلاح کنید، باید این کارها را انجام بدهید.
به عبارت بهتر، این اخلاق متعارفی که شما میشناسید دارای یک نظام خاص خود است، ولی این نظام به این صورت نیست که سیری باشد و دارای سیر حرکتی باشد و به شما بگوید که از کجا شروع کنید و به کجا ختم کنید، نظام این مباحث اخلاقی بهصورت تعدیل قواست، یعنی اجناس عالی اخلاق و فضائل را معرفی میکنند و میخواهند به اینها برسند که این اجناس عالی اخلاق عبارتاند از؛ حکمت، شجاعت، عدالت، عفت. یعنی نظامی که در اخلاق دارند را میخواهند مانند آن نظامی طراحی بکنند که در فلسفه مطرح شده است که دارای اجناس عالی و… است.
توجه کنید که نظاموارههای اخلاقی مانند معراج السعاده دارای یک نظام و چینش منطقی هستند، ولی دارای یک نظام سیری و حرکتی نیستند: «از مقامات تبتل تا فنا، پله پله تا ملاقات خدا».
۳- نکتۀ سوم این است که نقطۀ آغاز و نقطۀ پایان یا غایت آن نظام اخلاقی کجاست؟ یعنی میخواهیم بدانیم که از کجا میخواهیم شروع کنیم و به کجا میخواهیم برسیم؟ برای این مطلب میتوانید به مباحث رسالۀ الولایه علامه طباطبایی هم مراجعه کنید.
۴- نکتۀ چهارم که باید به آن توجه کرد این است که بنیادها یا اصول یا قواعد در آن نظام اخلاقی چه چیزهایی هستند؟ مثلاً اصول موجود در اخلاق متعارف عبارتاند از کسب فضائل، دفع رذائل، اعتدال بخشیدن به قوا و قاعدۀ تکرر، مثلاً فضائل باید تکرار پیدا کنند تا تبدیل به ملکۀ راسخه بشوند یا قاعدۀ عمل به ضد مثل آنچه که در درمان ِ بخل میگویند.
۵- نکتۀ پنجمی که در هر نظامی خوب است به آن توجه کنیم این است؛ توان آن نظام در حل مسائل و مشکلات اخلاقی. مثلاً آیا این نظام میتواند این مشکلات مثل وسواس را حل کند و راهحلهای آن را عملیاتی و پیاده کند؟ طبیعتاً هر نظامی که بتواند توانایی خودش را بیشتر اثبات کند، نشانۀ برتری آن نظام بر سایر نظامهاست.
توجه کنید که این نکاتی که در ابتدای بحث گفتیم، یکسری نکات استقرایی است و میتواند تغییر کند و بررسی این موارد میتواند ما را در شناخت و بررسی و مقایسۀ نظامهای اخلاقی مختلف کمک کند.
اینک و پس از بیان نکات فوق به بررسی متن تفسیر المیزان میپردازیم و مقداری از این متون را میخوانیم و تا حد امکان توضیح میدهیم.
علامه طباطبایی در ذیل ِ آیۀ «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ..»، به مباحث اخلاقی ورود کردهاند که در اینجا به بررسی این متون میپردازیم. علامه در ذیل این آیه به بررسی ویژگیها و صفات صابرین میپردازد و رابطۀ بین صبر و توجه به این معنی که ما از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم میپردازد که این دو با همدیگر چه ربطی دارند؟
علامه در ذیل این آیه با مباحثی که مطرح میکنند بیان میکنند که بحث اخلاق، ارتباط وثیقی دارد با توحید و توحید بر روی مسئلۀ اخلاق تأثیر میگذارد و ایشان رابطۀ بین این دو را بررسی میکنند، که توحید چه تأثیری بر روی اخلاق میگذارد.
نظر علامه طباطبایی دربارۀ مسئلۀ توحید این است که کلیۀ معارف بالتحلیل به توحید بر میگردند و توحید نیز بالترکیب میشود سایر معارف دینی ما که یکی از این معارف، همان مباحث اخلاقی است.
طرح برخی از بیانات جناب علامه و توضیح آنها
در ابتدا حضرت علامه به بررسی اخلاق ِ رایج میپردازند و روش اصلاح نفس در اخلاق معمول و رایج را بیان میکنند، مثلاً روش درمان ترس را بیان میکنند. علامه میفرمایند که ما در اصلاح اخلاق دارای دو مسلک هستیم؛
۱- در مسلک اول، سالکین، غایت اخلاق را در پسندیده بودن در نزد مردم میدانند (یا همان آراء محموده)، مانند عزّ من قنع: که یک جایگاهی را برای فرد قانع در بین مردم بیان میکند و مثالهای دیگری که میتوان آنها را در آیات و روایات هم پیدا کرد.
در پایان هم جناب علامه میگویند که این مسلک، مسلکی است که اخلاقهای رایج بر روی آن بیان شده است، در این اخلاق، سالکین کاری به غایتهای اخروی و توحیدی ندارند و به همین قدر اکتفا میکنند که این اخلاقهای پسندیده، لازمۀ زندگی مناسب و خوب انسانی است، شاید بتوان بسیاری از اخلاقهای سکولار را در دستۀ اول قرار داد، اما از نظر حضرت علامه قرآن این دیدگاه را ندارد (ولو اینکه ممکن است در روایات یا حتی برخی آیات نشانههایی از این دیدگاه را پیدا کرد).
توجه کنید اینکه غایت ما در اخلاق چیست، یک بحثی است و اینکه چگونه این اخلاقها را پیاده میکنیم، بحث دیگری است. لذا اگر مثلاً برای اینکه کودک را به راستگویی تشویق کنیم، به او یک شکلاتی دادیم، دلیل بر این نیست که ما این مطلب را قبول داریم که غایت ما دنیوی است.
۲- اما مسلک دوم (مسلک غایت اُخروی)؛ حضرت علامه معتقد است که این مسلک اول که بیان شد، در قران یافت نمیشود و نگاه قرآن این نیست، اما این مسلک دوم که غایت خود را بر روی مصالح اُخروی گذاشته است، بیشتر در قرآن مطرح شده است که بین قرآن و پیامبران گذشته هم مشترک است، علامه این مسلک را مسلک طریقت انبیاء میدانند و میگویند که موارد بسیاری از این مورد هم در قرآن آمده است.
۳- اما مسلک سوم: (مسلک ِ غایت توحیدی که مسلک مورد نظر علامه است)؛ این مسلک را که حضرت علامه توضیح می دهند، آن را مخصوص قرآن میدانند که هیچیک از حکمای الهی پیشین نیز در آن شریک نیستند، ایشان دربارۀ این مسلک میگویند این مسلک، سالک را بر اساس علوم و معارف الهی بهگونهای پرورش میدهیم که بهوسیلۀ این پرورش، دیگر هیچ اثری از هیچ یک از رذایل او باقی نمیماند.
به عبارت دیگر، در این روش، رذایل را با رفع برطرف میکنند نه با دفع که درنتیجه رذایل بهصورت ریشهای از بین میروند. در مسلک سوم دیگر رذایل را یکییکی از بین نمیبریم، بلکه همه را بهصورت یکباره و از ریشه از بین میبریم، درست برخلاف مسالک دیگر که به دفع یکییکی رذایل میپردازند، نه رفع آنها آن هم بهصورت یکباره.
نکته
قوّۀ شهویه: در اینجا منظور قوّۀ جذبکننده است.
قوّۀ غضبیه: قوّۀ دفعکننده است.
که اگر این دو قوّه را تعدیل کنید، تبدیل به یک انسان اخلاقی میشوید. مثلاً در این مسلک میگوید اگر کسی به این دیدگاه برسد که: «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» یا «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا»، دیگر جایی برای ریا برای او باقی نمیماند و همچنین سایر رذایل. لذا در این روش میگویند که به جای اینکه تکتک رذایل را یکییکی از بین ببرید، این باور را در خود ایجاد کنید که «إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» یا «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا» که درنتیجه تمام رذایل، بهطور یکباره و از ریشه از بین میروند.
یکی از ویژگیهای این مسلک اخلاقی نظاموار بودن و مشخص بودن ِ نقطۀ ابتدا و انتهاست، همچنین در این مسلک مشخص است که مثلاً اگر بر روی چه صفتی سرمایهگذاری کنید با از بین رفتن این صفت رذیله، سایر رذایل هم از بین میرود یا اینکه با کدامیک از این صفات حسنه است که سایر صفات حسنه هم درست میشود. برای این منظور شما میتوانید به درخت ِ فضایل و رذایل علامه که در جلد اول المیزان آمده است مراجعه کنید.
یکی از نکات و راههای اصلی که در این مسلک بر روی آن تکیه شده است، اصل مراقبه و محاسبه است که در این روش خیلی مهم است و یک اصل اساسی به حساب میآید. در این مسلک برای مراقبه بر روی چیزهای مختلف برنامهها و تمرینهای مختلفی دارند، اما در سایر مسالک شما میبینید که مراقبه به کناری رفته است و جزء فروعات شده است. در سایر مسالک ممکن است که رگههای توحیدی بسیار ضعیف و کمرنگ باشند، ولی در این مسلکی که علامه بیان میکنند، توحید، اصل است و باید بهطور جدی مورد توجه قرار بگیرد.
در نگاه معمولی که ما داریم، معمولاً توحید جزء اعتقادات به حساب میآید، ولی هرگز این احساس را ندارید که دارید با توحید، اخلاقمدار میشوید و احساس نمیکنید که نگاه و اعتقاد توحیدی در مسیر اخلاقمدار شدن شما سریان داشته باشد، اما در این مسلک داریم با کمک توحید به اخلاق عینیت میدهیم، در واقع با کمک توحید کاری میکنیم که اصلاً موضوعی برای این رذایل باقی نماند.
مثلاً برخی برای از بین رفتن ناراحتی ناشی از مشکلات و مصائب میگویند که خود را مشغول کنید، درحالی که در این مسلک با تقویت این دیدگاه که ما از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم، کاری میکنیم که اصلاً موضوعی برای این رذیلت (عدم صبر در برابر مشکلات) باقی نماند و توجه به معنای «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» خودبهخود برای فرد صبر میآورد.
برخی برای از بین رفتن ناراحتی ناشی از مشکلات و مصائب میگویند که خود را مشغول کنید، درحالی که در این مسلک با تقویت این دیدگاه که ما از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم کاری میکنیم که اصلاً موضوعی برای این رذیلت (عدم صبر در برابر مشکلات) باقی نماند و توجه به معنای «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» خودبهخود برای فرد صبر میآورد.
در بیان علامه سه دیدگاه یا سه مسلک اخلاقی وجود دارد که با همدیگر تفاوتها و شباهتهایی دارند:
مسلک اول: مبتنی بر عقاید عام اجتماعی و مصالح اجتماعی یا همان حسن و قبح است.
مسلک دوم: مبتنی بر عقائد دینی و مجازات آنهاست.
مسلک سوم: مبتنی بر توحید خالص کامل است.
نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که این مسلک سوم، که گفتیم بهصورت سیری است، در واقع مراحل و منازل نفس خود انسان است که انسان آنها را طی میکند و به مقصد میرسد.
یکی دیگر از تفاوتهای این مسلک با دو مسلک دیگر، بنای آن بر حبّ عبودی است. شما در دو مسلک دیگر نمیبینید که بر حبّ بهعنوان یک راهکار اصلی تکیه کنند، ولی در این مسلک بر حبّ بهعنوان یک راهکار اصلی و اساسی تکیه میکنند. ممکن است شما ببینید سایر مسالک بر روی حبّ به دیگران بهعنوان یک فضیلت اخلاقی تکیه بکنند، ولی اینکه محبت بهعنوان محور سیر انسانی قرار بگیرد، اینگونه نیست.
نکتهای که در اینجا میخواهیم به آن اشاره کنیم این است که اگر بخواهیم شرایط حضرت ابراهیم (ع) را در داستان بچهدار شدن ایشان برای حضرت اسماعیل (ع) بررسی کنیم، شاید به جرأت بتوان گفت که ذبح کردن حضرت اسماعیل (ع)، اصلاً حسن عقلی ندارد، البته با این عقل کنونی که ما داریم و شاید بتوان گفت که این داستان، یک مثال نقض است برای تمام این مسالک و نظامهای اخلاقی که ما میشناسیم، حالا این سؤال مطرح است که این داستان چگونه قابل توجیه است؟
همانطور که میدانید، فلسفۀ اخلاق در غرب، جایگزین ِ فقه در اسلام است که بحث تعارضات اخلاقی را که کدامیک اولویت دارد را بررسی میکند که مثلاً در تعارض افعال مختلف، کدام را باید انجام داد؟ یعنی مبنا و ملاک ما برای برتری دادن یک فضیلت یا رذیلت اخلاقی چیست؟ و دعوای قاعدهگراها و فضیلتگراها و غایتگراها در همینجاست، که بر سر این دوراهیها هرکدام از این گروهها به نوعی خاص عمل میکنند. فلسفۀ اخلاق برای این است که شما بررسی کنید که در این تعارضات باید کدامیک از این فضایل یا رذایل را در این تعارضات انتخاب کنید.
طبق بیان علامه، گاهی ما کاری را انتخاب میکنیم که عقل اجتماعی آن را تحسین نمیکند، مانند داستان حضرت ابراهیم (ع). علامه میفرماید که لِلحُبّ أحکامٌ و لِلعَقلِ أحکامٌ.
یکی از بحثهایی که باید به آن بپردازیم، بحث ِ اعتدال قواست، چون در این مسلک متداول، ما میخواهیم به اعتدال قوا برسیم (لذا این مسئله را بررسی میکنیم)، تشخیص حد وسط خودش کار مهمی است، حتی برخی از چیزها هست که باید بررسی کنیم که حد وسط ِ چه چیزهایی هستند؟ مثلاً مراقبه، تقوا یا وسواس (که البته بیشتر روانشناسان به آن میپردازند ولی بههرحال یک رذیلۀ اخلاقی است) که سؤال این است که وسواس نتیجۀ افراط در چیست؟ و چگونه میتوان آن را درمان کرد؟
یکی دیگر از چیزهایی که در ادبیات دینی ما مورد توجه قرار گرفته است و خیلی هم در مسائل اخلاقی سازنده است و در دستورات اخلاقی علامه هم بسیار بر روی آن تأکید شده است، مسئلۀ یاد مرگ است که اگزیستانسیالیستها به آن مرگآگاهی میگویند که در مسلک جناب علامه یکی از مهمترین نقاط آغازین است و خیلی به آن میپردازند و یکی از آن نقاطی است که میتواند انسان را وارد سیر انفسی بکند.
پس در مسلک اخلاقی سوم چهبسا بسیاری از مواردی که ما آنها را در سایر مسالک از فضایل اخلاقی میدانیم، افراط در آنها هم میتواند خیلی خوب و مفید باشد، مانند «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ».
علامه میفرماید که تفاوت سه مسلک در غایت آنهاست که در مسلک اولی غایت سعادت دنیوی است، ولی در مسلک دوم سعادت واقعی است یعنی سعادت اُخروی و در مسلک سوم هم غرض، ابتغاء وجه الله است.
علامه میفرماید کمال انسانی در بحث اخلاق، درنهایت به مقام ولایت میرسد، که منظور شخصیت خاصی است که انسان پیدا میکند. برای توضیح بیشتر توجه نمایید که ما چندگونه فاعل داریم، فاعل بالرضا داریم، فاعل بالتجلی داریم و… .
توجه کنید که در مسلک اول انسان را بهعنوان فاعل بالقصد میبینند ولی در سایر مسالک فاعلیت انسان ارتقا پیدا میکند و هرچند ممکن است که در ابتدای امر در دو مسلک بعدی هم انسان فاعل بالقصد باشد، اما بهتدریج به مقام فاعل بالقصد میرسد و بر اعمال خودش هم تسلط پیدا میکند و حتی بهتدریج با رسیدن به مقام ولایت، به درجۀ فاعل بالتجلی هم دست پیدا میکند.
ایشان میفرمایند در مقامات توحید، فرد به جایی میرسد که نه اینکه بخواهد از رذایل رهایی پیدا کند، بلکه فرد حالتی پیدا میکند که اصلاً رذایل به سمت او نمیآیند. یعنی فرد شخصیتی پیدا میکند که مثلاً اگر در کنار او بنشینی اصلاً به خودت اجازه نمیدهی که غیبت کنی.
در مسلک سوم گفته میشود که شما باید بهگونهای روی خودت کار کنی که اصلاً رذایل به سمت تو نیاید، نه اینکه تو بخواهی که مراقب خودت باشی که این رذایل به سمت تو نیایند، مثلاً در بحث حضرت یوسف (ع) میگویند: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ» نه اینکه بگوید: لیصرف هو عن السوء و الفحشاء. در این مسلک انسان به جایی میرسد که ارادۀ الهی در او جاری میشود و جایی برای ارادۀ شخصی او باقی نمیماند.
علامه میفرماید که تفاوت سه مسلک در غایت آنهاست که در مسلک اولی غایت سعادت دنیوی است، ولی در مسلک دوم سعادت واقعی است یعنی سعادت اُخروی و در مسلک سوم هم غرض، ابتغاء وجه الله است.
حال این سؤال پیش میآید که آیا این مطالبی که گفتید، مخصوص یکسری افراد خاصی است و تنها برخی میتوانند به این مقامات و حالات دست پیدا کنند یا اینکه نه، همه میتوانند به این مقامات و حالات دست پیدا کنند؟ آیا اینگونه است که وقتی افراد سیر خود را شروع میکنند ابتدا در مسلک اول هستند و بعد وارد مسلک دوم میشوند و بعد وارد مسلک سوم میشوند و بالتبع ممکن است که برخی اصلاً به مسلک دوم یا سوم راه پیدا نکنند؟
توجه کنید که در برخی از نگاه ها اخلاق یعنی همان مسلک اول. به عبارت فلسفی، مسلک اول نسبت به مسلک دوم و سوم بشرط لا است، که این همان نگاه سنگین سکولار است که میگوید ما اصلاً کاری به توحید و… نداریم، بلکه ما میخواهیم نظام اجتماعی راهاندازی کنیم و کاری به توحید و اخلاق نداریم.
اما در برخی از نگاهها، مسلک اول را نسبت به دو مسلک دیگر بشرط لا نمیگیرند، بلکه آن را لابشرط میگیرند. این معنای این است که افراد وقتی وارد مسلک اول میشوند دیدی نسبت به دو مسلک بعدی و مخصوصاً مسلک سوم ندارند، اما بهتدریج و با سیر تکاملی که در پیش میگیرند میتوانند وارد مسلک سوم بشوند.
اما آنچه به نظر میرسد، این است که در نگاه علامه طباطبایی، آنچه درست است این است که اولاً ایشان هیچیک از دو دیدگاه بالا را درست نمیدانند و نسبت به مسلک سوم بشرط شیء هستند و حتی در مراتب پایینتر برای عموم هم مسلک سوم، موجود است و اینگونه نیست که علامه مسلک سوم را جدای از دو مسلک قبلی و تنها مخصوص یکسری افراد خاص بداند، بلکه از همان ابتدا که فرد میخواهد سیر خود را در همان مسلک اول شروع کند، ایشان مسلک سوم را برای مبتدیان حاضر میداند ولی بهصورت رقیقتر، که بهتدریج این حالتها قویتر میشوند.
حتی میتوان این امر را در دستوراتی که علامه به مبتدیان دادهاند نشان داد که ایشان از همان ابتدا همان دستورات مسلک سوم را به آنها میدهند، نه اینکه مثلاً به فرد بگویند که تو ابتدا جامع السعادات را بخوان و عمل کن و بالا بیا تا بعد من به تو این دستورات مخصوص مسلک سوم را بدهم، بلکه ایشان این نگاه توحیدی را در تمام مسیر سلوک و در تمام هر سه مسلک جاری و ساری میدانند.
منتها با توجه به این مطلب که این نگاه و حالت توحیدی برای مبتدیها ابتدا بسیار رقیق است ولی بهتدریج که میگذرد، این نگاه و حالت توحیدی قویتر و قویتر میشود که این امر ناشی از نگاه تشکیکی علامه به این مسلک سوم است. مسلک سوم بسیار پویاست و انسان را در حرکت و درحال رسیدن به یک غایتی میبیند.
توجه کنید که در نظر علامه سیروسلوک اخلاقی و عرفانی بسیار به همدیگر نزدیک هستند، مثلاً هردو مورد، بسیار پویا هستند و انسان را در حرکت میبینند و برای انسان یک غایتی در نظر میگیرند که انسان باید به آن برسد.
علامه معتقد است که مثلاً این دستور ِ «اعبد ربک کانک تراه… » را میتوان برای یک فرد مبتدی هم صادر کرد، اما بهصورت رقیقشده.
برای فهم بهتر این مباحث باید، ابتدا یک مقداری مباحث معرفة النفس را مطرح کنیم تا این مباحث بهخوبی مشخص شود.
سؤال: اگر بخواهید یک نقطۀ قوت را برای مسلک سوم نام ببرید آن چیست؟
پاسخ: به نظر من غایت مسلک سوم یکی از نقاط قوت این مسلک نسبت به دو مسلک دیگر است. اما یک برتری سیری هم دارد، یعنی سرعت سیر آن هم خیلی بیشتر از دو مسلک دیگر است.
همچنین توجه کنید که سایر مسالک حتی میتواند دارای آفت هم باشند. مثلاً وقتی پای صحبتهای یک استاد اخلاق مینشنید ایشان یکسری مباحثی را مطرح میکنند، اما سیر کامل بحث را مطرح نمیکنند، این باعث میشود که خود فرد یک مطلبی را بگیرد و روی آن قفل کند و دیگر آن را رها نمیکند و همین میتواند تبدیل به یک معضل یا مشکل برای فرد یا اطرافیان او شود. اما در شیوۀ سوم چون بهصورت سیری به مسئله نگاه میکند و سیر را به شما میگوید، این آفتها را ندارد.
توجه کنید که خیلی فرق است بین اینکه شما فرد را رها کنید و فقط به او بگویید که خودت برو و این فضایل را تحصیل کن تا اینکه بیایی و به او برنامه بدهی و سیر بدهی و ابتدا و ادامه و انتهای راه را به او بگویی. این برای یک جوان یا یک مبتدی سؤال است که مثلاً کی باید بخورد، چگونه باید بخورد یا چه مقدار باید بخورد یا مثلاً در مورد خواب و… این خیلی مهم است که شما بتوانید سؤالات او را پاسخ بدهید.
…
