احساس شرم به معنی شکست اخلاقیست؟
لوسی گریلی، شاعر ایرلندی-آمریکایی در کودکی دچار سرطان شد. پس از آن در طول دورههای درمانی و جراحیهای زیادی که انجام داد حالت چهرهاش برای همیشه تغییر کرد. او همیشه از حالت متفاوت چهرهاش نسبت به دیگران شرمگین بود. اما منشاء این حسِ شرم چیست؟ بسیاری از فیلسوفان بر این باورند که ریشهی احساس شرم برمیگردد به زمانی که از نظر اخلاقی شکست خوردهایم. یعنی تنها زمانی حقیقتاً شرمگین هستیم که از نظر اخلاقی مرتکب اشتباهی شده باشیم و در اعماقِ وجودمان نسبت به آن آگاه باشیم. اما آیا لوسی گریلی از نظر اخلاقی دچار خطایی شده است؟ آیا او مسئول بیمار شدن و در نتیجه تغییر شکل ظاهریاش است؟ بهنظرمیرسد فیلسوفان این مسائل را به حوزهی امور ظاهری و زیباییشناسی راه نمیدهند، چراکه این مسائل اهمیت چندانی ندارند. اما احساسی که دیگران دارند، واقعی است. در جهانی زندگی میکنیم که انسانها، اتفاقاً به خاطر مسائلی که کنترلی بر آنها نداشتهاند – از قبیل نژاد، جنسیت، سن، تفاوت ظاهری، گرایشهای مختلف و … – از خودشان شرمگین میشوند و اگر براساسِ تعریف فلسفی، این حسِ شرم منطقی نیست، شاید به جای زیر سؤال بردنِ احساساتِ افراد، نیازمند تعریف فلسفی جدیدی از این مسئله هستیم.
لوسی گریلی1، شاعر مرحومِ آمریکایی، در کتاب زندگینامهی یک چهره2 خاطرات خود را از مبارزه با سرطان نادرش در کودکی نوشته است که در فک او ظاهر شد. او طی دوران نوجوانی چندین دورهی درمانی سرطان را از سرگذراند و چندین جراحی ترمیمی انجام داد که این درمانها در نهایت خط بدشکلی را در صورت او باقی گذاشت؛ خطی که کاملاً در صورت او به چشم میآمد. گریلی از چهرهی خودش احساس شرم میکرد و خاطرات او به روشن شدن پیچیدگیهای وحشتناک این احساس کمک میکند. او در خاطرات خود ماجرای سوارکاریاش در یک نمایش محلی را تعریف کرده است:
فیلسوفانی که دربارهی احساساتِ اخلاقی نوشتهاند بر سر این مسئله اتفاق نظر دارند که احساس شرم در نرسیدن به ایدهآلی ارزشمند و مشروع ایجاد میشود.
«در تمرینها معمولاً یک کلاه ایمنی سرم میگذاشتم و موهایم از زیر کلاه پریشان و نمایان بود. اما ادب حکم میکرد که طی اجراها موهایم را به شکل مرتبی زیر کلاهم جمع کنم تا معلوم نباشند. این حرکت سادهی جمع کردن موها و مشخص شدن چهرهام، یکی از سختترین کارهایی بود که در عمرم مجبور به انجام آن شده بودم. حاضر بودم هر مقدار درد فیزیکی را تحمل کنم، اما موهایم کنار صورتم آویزان باشد. هیچکس در آن نمایش دربارهی چهرهام اظهار نظری نکرده بود و البته هیچکس قصد نداشت من را مسخره کند. اما مسئلهی من فراتر از اینها بود. آن زمان خودم میتوانستم به تنهایی در حق خودم چنین کاری کنم.»
آیا منطقی است که گریلی احساس شرم کند؟ فیلسوفانی که دربارهی احساساتِ اخلاقی نوشتهاند بر سر این مسئله اتفاق نظر دارند که احساس شرم در نرسیدن به ایدهآلی ارزشمند و مشروع ایجاد میشود. فرض کنید من میخواهم انسان صادقی باشم. اما در لحظهای ضعف بر من غلبه کند و در بازی پوکر، تقلب کنم. من از تقلب کردنم احساس شرم میکنم. نه تنها به خاطر شکست خوردنم در انجام فضیلت راستگویی، بلکه به این دلیل که صداقت ایدهآل مطلوبی است که آرزوی رسیدن به آن را داشته باشم. در این مورد احساس شرم من هم منطقی و هم خوب است.
اما احساس شرم گریلی هیچکدام از این ویژگیها را نداشت. ایدهآلی که او نتوانست به آن برسد احتمالاً چیزی مانند ایدهآل زیبایی است. فیلسوفان ممکن است استدلال کنند که دلیلی برای اهمیت دادن به چنین ایدهآلی وجود ندارد. زیبایی شاید خوب باشد، اما نمیتواند شما را به انسان خوبی تبدیل کند. اصلاً چه کسی میتواند بگوید که چه چیزی باعث «عادی» به نظر رسیدن یک چهره میشود؟ ممکن است فکر کنیم احساس گریلی اصلاً شرم نبوده است. احتمالاً او دربارهی قیافهاش خجالتزده3 بوده است.
افزونبراین، چهرهی گریلی به خاطر سرطان نامتقارن شده بود. او نه مسئول شکل صورتش و نه مسئول بیمار شدنش بود. او کار اشتباهی انجام نداده بود. ازآنجاییکه او کار اشتباهی انجام نداده است، بهنظرمیرسد شرمش به این دلیل است که خود را مسئول چیزی میداند که کنترلی روی آن نداشته است. پس در هر دو صورت شرم او غیرعقلانی بوده است.
اگرچه این پاسخ ممکن است درست و یا حتی همدلانه به نظر برسد، جنبهی قیممآبانه 4 هم دارد. بیایید با این ایده شروع کنیم که شاید آنچه او حس کرده است، خجالتزدگی بوده است و نه شرم. توجه کنید که گریلی چگونه تجربهی خود را توصیف کرده است. او میگوید حاضر بود درد فیزیکی شدیدی را تحمل کند، اما به او اجازه بدهند موهایش دور صورتش باشد. شرم و خجالت، ویژگیهای مشترکی دارند، در هر دو حالت سرخ میشویم و آرزو میکنیم کاش ناگهان ناپدید شویم. بااینحال، رویکردهای متفاوتی نسبت به این دو تجربه داریم. خجالتزدگی میتواند شدید باشد، ولی ما به عنوان فعالیتی که آدمها را به هم نزدیکتر میکند، داستانهای خجالتآور خود را در جمع تعریف میکنیم. به اشتراک گذاشتن داستانهای خجالتآورِ لحظاتی که در زندگی ما پیشآمده، بر دیگران تأثیر میگذارد، زیرا ما نسبت به خجالت حس همدلانهای داریم، اما این همدلی را نسبت به شرم نداریم. به ندرت لحظات شرمآور زندگیمان را برای دیگران تعریف میکنیم. گریلی به عنوان یک نویسنده، سالها بعد از آن تجربه میتواند دربارهی لحظات شرمآور خود صحبت کند. در همان زمان، او به کسی نگفته بود که چه احساسی دارد.
حتی اگر بر این باور باشیم که احساس او شرم بوده است، باز هم دلیلی که به خاطرش احساس شرم میکند این است که او کمی توهم دارد، یا اینطور به ما گفته شده است. او به این باور نادرست چسبیده است که باید زیبا باشد، یا اینکه باور داشته در سرطان گرفتنش مقصر بوده است. آیا واقعاً فکر میکنیم او اینگونه میاندیشیده است؟
…