اتکای حدِّ وسط بر قاعدۀ درست
-
طرح مسئله: نفی تاریخیِ غالب از حدوسط ارسطویی در اخلاق
در سیر تاریخ فلسفه اندیشه اخلاقی ارسطو، از میان مسائل متعدد، حدوسط جایگاهی ویژه یافته است؛ بهگونهای که این مفهوم، در بسیاری از مکتبهای تفسیری، از صورت یکی از مسائل اخلاق، به محور نگرش اخلاقی ارسطو تبدیل شده است. تفسیر غالب از نظام اخلاقی ارسطو با مرکزیت حدوسط، فهمی حاکم را پدید آورده است که نتیجۀ آن تصویری از اخلاق ارسطویی است که کلیت آن بر بنیاد حدوسط استوار است و حدوسط به مثابه محور ثقل تمامیتِ نگرش اخلاقی وی، معیار مستقل و خودبنیادی است که در قامت قاعدهای طلایی میتواند نقطه اتکای نظر و عمل اخلاقی باشد. متفکران مسلمان با اخذ حدوسط ارسطویی در نظام اخلاقی خود، هم به جهت مشکلات آن در تعمیم و هم به دلیل نیاز آن به تطبیق با معیارهای اخلاق اسلامی، دست به تغییرات و اطلاحاتی در آن زدند، اما در انتساب حدوسط به عنوان «معیار» اصلی عمل اخلاقی به ارسطو تردیدی روا نداشتند. متفکران غربی نیز در مکاتب فکری مختلف به تبیین حدوسط ارسطویی پرداخته و آن را از جهات گوناگون بررسی کردهاند و با توجه به تدقیق الزامات قانون اخلاقی، کفایت معیار حدوسط را نقد کردهاند، اما آنان نیز غالباً، آن را همچون معیار نهایی عمل اخلاقی در تفکر ارسطو انگاشتهاند.
متفکران مسلمان با اخذ حدوسط ارسطویی در نظام اخلاقی خود، هم به جهت مشکلات آن در تعمیم و هم به دلیل نیاز آن به تطبیق با معیارهای اخلاق اسلامی، دست به تغییرات و اطلاحاتی در آن زدند، اما در انتساب حدوسط به عنوان «معیار» اصلی عمل اخلاقی به ارسطو تردیدی روا نداشتند.
بنای نظام اخلاق ارسطو بر حدوسط، نقطه نهایی در اهمیت بخشیدن به این مفهوم و دقیقۀ آغازین در جدال بیپایان بر سر توانِ آن در ایفای نقشِ معیار فعل اخلاقی بوده است. تقدیر واحد در سنتهای مختلف پس از ارسطو این بوده است که با تلقی حدوسط به عنوان معیار نهایی عمل اخلاقی همچون پیشفرضی خدشهناپذیر، در مواجهه با مشکلات بسیار این مفهوم در ترازوی نظر و عمل، به حمله یا دفاع از آن مشغول شوند. نبردی که در آن حیات و وجاهت کلیت نگرش اخلاقی ارسطو بسته به حدوسط است. تلقی حدسط، به مثابه «نظریۀ اخلاقی» ارسطو نتیجهای جز این نداشته است که پذیرش یا نفی نگرش اخلاقی او در گروِ اثبات یا در حدوسط باشد.
در قبال چنین تلقیای از حدوسط، دو پرسش مطرح است: نخست این که آیا به راستی حدوسط معیار خودبنیاد، مستقل و نهایی عمل اخلاقی در نظر ارسطوست یا این که این تفسیر با همه غلبهاش، با روح کلی و متن جزئی اخلاق او سازگاری ندارد؟ و دوم این که اگر چنین تفسیری با متون ارسطو همخوان نیست، چرا به فهم غالب از اخلاق وی تبدیل شده و چرا در سنتهای تفسیری و مکاتب اخلاقی مختلف، حضور قاطع واحدی داشته است؟
…