آیا پیوند صورت، هویت فرد را تغییر میدهد؟
جراحیِ پیوند صورت، به شادکامی و هویت، آسیب زیادی میزند. آیا این ایدهها به چنان پختگیای رسیدهاند که دوباره، آنها را از اساس، بررسی کنیم؟
صورتِ ایزابل دینایر1 را سگ او از قیافه انداخت و سال ۲۰۰۵، جراحیِ پیوند صورت بر روی او انجام شد؛ این جراحی، روی تمام صورتِ او نبود. مدتها بعد از اینکه صورتش بههمریخت، زیر تیغ جراحی رفت، اما روند مقدمات پزشکی جراحیاش، کمتر از هفت ماه طول کشید. سال ۱۹۹۸، در لیونِ فرانسه2 بود که نخستین جراحی موفقیتآمیزِ پیوند دست انجام شد و جراحانِ ایزابل، از همان زمان علمش را داشتند که عمل پیوند صورت انجام دهند، اما مهارت عملیاش را نداشتند. بسیاری از پزشکان، پیشبینی کرده بودند که مدت کوتاهی پس از آن سال، جراحی پیوند صورت هم انجام خواهد شد.
پزشکان، اشتباه میکردند.
علت این تأخیر، مشکلات پزشکی یا فنی برای انجام جراحی نبود، بلکه علت اصلی، چالشهای نظری و اخلاق زیستی3 بود. برای انجام این جراحی، باید داروهای کاهندهای به بیمار داده میشد تا بدن، این پیوند صورت را پس نزند و کارایی جراحی، افزایش یابد؛ همین موضوع و دیگر خطرات جراحی، دغدغۀ متخصصان اخلاق زیستی شده بود. پزشکان، نگران واکنش مردم بودند، چون میخواستند چیزی را دستکاری کنند که اساسِ هویت آدمی بود.
نگرانیِ پزشکان بجا بود.
اعتراضهای مردم در ابتدا غضبآلود، شدید و بهشکل عجیبی آشفته بود. مردم از این روند، بسیار برآشفته بودند و آن را به داستانهای علمیـتخیلی یا آزمایشهای خطرناک، شبیه میدانستند. مثلاً ۶ دسامبر ۲۰۰۵، ستوننویسِ روزنامۀ دیلیمیل4 تیتر زده بود: «چهرۀ جدید ایزابل؛ اخلاقی است؟» میشد با دلیل توضیح داد که چرا باید در انجام این جراحی، محدودیتهای پزشکی را رعایت کرد، اما هیچکس پیدا نمیشد که توضیح دهد چرا دقیقاً این عمل جراحی، تا این حد، مشکلساز شده است.
در دلِ بحثهایی که دربارۀ این موضوع مطرح میشد، ناراحتیِ عمیقی دیده میشد، نه صرفاً بهخاطر عوض شدنِ چهره (که خودش موضوعی دردآور است)، بلکه استفاده از چهرۀ فردی دیگر، موجب ناراحتی بود. بعد از اینکه چهرهاش عوض میشد، دینایر واقعاً که بود؛ آیا همان آدمِ قبلی بود یا آن کسی بود که هر روز، چهرهاش را تحمل میکرد؟
عمل پیوندِ صورت، عمیقترین تصوری را که از رابطۀ چهره و هویتِ آدمی وجود دارد، آشکار میکند و آن را از اساس، به چالش میکشد. تبیینِ این موضوع، سخت است؛ حتی نمیتوان این موضوع را نگرانکننده دانست. باید گفت که انتقادات دربارۀ این عمل جراحی، برآمده از احساسات بودند، نه حقایق. حقایق را که پی گرفتند، آبی بود بر آتش آن ناراحتیها.
بعد از اینکه جراحی انجام شد، اطلاعات شخصیِ دینایر، خیلی سریع به دست رسانهها رسید و اعتراضهای بعدی بر داستان زندگی او متمرکز شد. دینایر قبلاً خودکشی کرده بود، اما زنده ماند. به همین دلیل، بسیاری معتقد بودند خوب نیست که او در این اتفاقِ روانشناختی و پیشبینیناپذیر، پیشقدم شود. بهعبارت سادهتر، احتمالاً او از لحاظ روانی آمادگی لازم را نداشت تا صورت جدیدی را به او پیوند بزنند. چهبسا اگر فرایند اخلاقیِ سختگیرانهتری اعمال میشد، دینایر را برای این کار انتخاب نمیکردند.
با اینکه جراحان، هفت سال منتظر ماندند تا احتمالات فنی را بررسی کنند و عمل جراحی را به انجام برسانند، باز هم در انجام عمل، عجله کردند. پزشکان دینایر خیلی تمایل داشتند که هرچه زودتر، عمل پیوند را انجام دهند و وقتی مجوّزی نصفهنیمه به دست آوردند، او را زیر تیغ جراحی بردند. (گروه اخلاقِ این بیمارستان، در شهر آمیان،5 نگذاشتند که تمام صورت او جراحی شود؛ فقط اجازه دادند که مثلث زیباییاش ــ یعنی بینی، لب و چانه ــ را پیوند بزنند.) گروه اخلاقِ کلینیک پزشکیِ کلیولند،6 که جزو بیمارستانهای دانشگاهی در اوهایو7 است، در سال ۲۰۰۴ انجام عمل پیوند صورت را تأیید کرده بودند، اما چهار سالِ دیگر صبر کردند تا این جراحی انجام شود. فایدۀ صبرشان این بود که اولاً مقالات علمی در زمینۀ پزشکی و اخلاق زیستی، کاملتر شد و ثانیاً افکار عمومی برای پذیرش این نوع پیوند، آمادهتر شد و ثالثاً فرصت بیشتری داشتند تا بهدنبال اهداکنندۀ درست بگردند.
کانی کالپ8 را شوهرش با تیر زد و دسامبر ۲۰۰۸، در کلینیک کلیولند بر روی بخشی از صورتش، عمل پیوند انجام شد. پیش از این جراحی، هر قسمت از صورتش را در جراحیهای مختلف درست کرد و چهار سال، چهرهای ازریختافتاده را تحمل کرد.
واکنشها به جراحی صورتِ دینایر منفی بود، اما جراحی صورتِ کالپ و چند پیوند صورت بعد از او (یعنی حدوداً ۳۷ جراحی تا به امروز)، آن خشم و اعتراضات را در پی نداشت. در سه سال فاصلهای که بین جراحی دینایر و کالپ بود، واکنشها عوض شد؛ افکار عمومی که ابتدا از خطرات پیوند صورت هراس داشت، قبول کرد که بیمار پس از جراحی، زندگی بهتری را تجربه خواهد کرد.
البته استثناهایی هم وجود داشت. واکنش اولیۀ روزنامهنگاران به جراحی دینایر با دیدِ باز بود، اما بعداً کمی متعصبانهتر برخورد کردند؛ گزارشهای اولیهشان دربارۀ این بود که ماهیت این جراحی چیست و برای کسی که زیر تیغ جراحی میرود، چه فوایدی دارد. در آن مقطع زمانی، رسانهها اسمی از دینایر نمیبردند. وقتی هویت دینایر و جراحانش فاش شد، داستان تغییر کرد. انتقادهای اخلاقی شدت گرفت و موضوع اصلی این شد که آیا او از سلامت روان کافی برخوردار است تا جراحیاش کنند یا نه. سؤال دیگر این بود که چرا روند گزینش او، اینقدر سریع انجام شد و آیا اصلاً ارزش دارد این پیوند انجام شود یا نه.
انتقادهای مبتنی بر اخلاق زیستی و خطرات پزشکی را اینگونه میتوان توضیح داد: کسانی که عمل پیوند صورت بر روی آنها انجام میشود (البته جز پیوند قرنیه)، باید داروهای کاهنده مصرف کنند تا بدنشان پیوند را پس نزند. این داروها سیستم ایمنی بدن را ضعیف میکنند و در نتیجه، شخص را در معرض بیماریهای جدید قرار میدهند؛ خود این داروها هم سرطانزا هستند. کسانی که صورتشان پیوند زده میشود، باید این داروها را تا آخر عمر مصرف کنند (اگرچه کارمِن تارلِتون،9 که سال ۲۰۱۳ پیوند صورت را دریافت کرد، روند درمانیاش را با پرهیزغذایی و شیمیدرمانی پیش برد). به همین دلیل، بسیاری از متخصصان اخلاق زیستی معتقدند این عمل جراحی، آدمهای سالم را بیمار میکند.
دینایر یک سال پیش فوت کرد و علت مرگش، سرطانی بود که بهخاطر مصرف این داروها به آن دچار شده بود. عمل پیوندش او را از جهتی بهبود بخشید و از جهتی دیگر بیمار کرد؛ البته بستگی دارد بیماری و بهبودی را چگونه تعریف کنیم.
معمولاً وقتی میخواهند عمل پیوند صورت را توضیح دهند، تعریف جامعی از سلامتی را به کار میبرند. در این تعریف، اولویت با سلامت روان، شادکامی و کاهش دردهای جسمانی است. بحث از این دو موضوع، همیشه با دخالتهای پزشکی همراه است: ۱ـ اینکه چگونه سلامت جسم و سلامت روان را تعریف کنیم؛ ۲ـ چه رابطهای بین این تعاریف با سنجش سود و زیان وجود دارد. جراحی پیوند صورت، بهطور عینی نشان داد که مفهوم شادکامی فراتر از معیارهای بیولوژیکی است و چهبسا گاهی جسم، فدای شادکامی شود. اگر کسانی که قرار بود این عمل بر روی آنها انجام شود، زیر تیغ جراحی نمیرفتند، هرگز کسی آنها را شادکام محسوب نمیکرد.
اما همین تعریف هم گولزننده است، چون هر کسی، تعریف مختص به خودش را از شادکامی دارد؛ بسیاری از افراد، صورتشان از شکل افتاده یا قسمتی از صورتشان از بین رفته است، اما کاملاً احساس شادکامی میکنند. چنین افرادی نمیخواهند زیر تیغ جراحی بروند، چهبسا به دلیل خطراتِ جراحی باشد و شاید هم دوست ندارند با جراحیشدن، خود را ناشاد نشان دهند. اگر هم مشکلی وجود داشته باشد، به این افراد نمیتوان ایراد گرفت.
پیوند صورت نشان میدهد که چگونه ویژگیهای چهره، رنگ پوست و ازریختافتادگی، فقط ظاهرند و ارتباط مستقیمی با عمق شخصیت آدمی ندارند.
در سالهایی که بین جراحیِ دینایر و کالپ فاصله افتاد، این موضوع روشنتر شد که چگونه شادکامی را تعریف کنیم. رفتهرفته از ابهام این موضوع کم میشود، چون داستانها، دیگر کمتر دربارۀ نیاز به این جراحی است و بیشتر به این سمت رفته است که این جراحی، چه فرصتهایی را پیشِ روی دریافتکننده میگذارد. مثلاً بحثها به این سو رفته که زندگیِ کسانی که صورتشان بههم ریخته است چگونه خواهد شد؛ اگر جراحی را انجام دهند، زندگیشان چه تغییری خواهد کرد.
شبکههای تلویزیونیِ ایالات متحده بر این موضوع تأکید میکردند که زندگیِ این افراد، بهتر میشود. هرچه کسی چهرهاش دلنشینتر باشد، زندگیِ اجتماعیاش بهتر خواهد شد. کالپ، بعد از جراحی، در میِ ۲۰۰۹ با صبح بخیر آمریکا10 مصاحبه کرد. هنگامی که با او مصاحبه میکردند، زیرنویس میشد: «اگر قبلاً از خانه بیرون میرفت، بچهها را به وحشت میانداخت.» بعد از اینکه جراحی شد، به پارک رفته بود، اما هیچکس چپچپ نگاهش نمیکرد (جز دوربینهای مداربسته!). خودش گفت: «از این به بعد، همهچیز برایم عالی پیش خواهد رفت.» جنبهای مهم از زندگیِ تازه و جذاب کالپ این است که نگرشش تغییر کرده است؛ خودش هم مِنمِنکنان این نکته را تأیید کرد. او به این نکته پی برده بود: «مهم نیست قیافهات چهشکلی است.» البته، قیافه باید حداقلهایی را دارا باشد.
دیدِ ما نسبت به شادکامی بازتر شده است و این اتفاق، اتفاقی مبارک و مهم است. هم از لحاظ پزشکی و هم از لحاظ اجتماعی، تحسینبرانگیز است که تعداد عملهای پیوند صورت، روزبهروز افزایش مییابد، از پیچیدگیاش کم میشود و اعتراضها به آن فروکش کرده است.
اندی سَندنِس11 هم که مثل دینایر صورتش در جریان خودکشی کردنش آسیب دیده بود، اخیراً زیر تیغ جراحی رفت. در سال ۲۰۱۷، رسانهها در جریان پیوند صورت سَندنِس، بر دو نکته تأکید داشتند؛ یکی جزئیات فنیِ روند جراحی و دیگری اینکه بعد از جراحی، چهرهای جدید خواهد داشت و مردم او را نمیشناسند. طبق گزارش خبرگزاریِ مردم،12 سَندنِس گفته است سه ماه بعد از جراحی، آنوقتی فهمیدم پیوند، موفقیتآمیز بوده است که پسربچهای مرا دید و وحشت نکرد. آنچه از بین رفته بود (البته نه کاملاً)، وحشت اولیهای بود که از ماهیت ترسناکِ این مداخلۀ پزشکی به وجود آمد. دیگر به شیوههایی که بر اساس آن، وضعیت روانیِ دریافتکنندگان را ارزیابی میکردند، اعتراضی نمیشد و کسی به پزشکان انتقاد نمیکرد که اصلاً به فکر عواقب جراحی نیستند. اما هنوز هم این معضل وجود دارد که چهرۀ فرد، با دیگران متفاوت است. مهم است که بخشی از معنای شادکامی را این بدانیم که بتوان در جامعه حضور داشت و کسی به ما نگوید هیولا. معضل اصلی این است که تفاوت ظاهریِ چهره مساوی است با هیولا بودن؛ این موضوع آنقدر اعتمادبهنفسِ بعضی افراد را پایین میآورد که نمیتوان آنها را شادکام دانست.
گذر زمان موجب شده تا روزبهروز، انجام این جراحی مقبولیتِ بیشتری پیدا کند. خیلیها پیوند صورت دریافت کردند و دنیا به آخر نرسید! دریافتکنندگان (در مصاحبههای بعد از جراحیشان تأکید میکنند که) همچنان حس میکنند هویتشان همان هویت قبلی است. با اینکه چهرهشان بعد از جراحی مخلوطی از ویژگیهای خودشان و اهداکننده است، بعضی از آنها خیلیخیلی خود را شبیه به خودِ قبلیشان میدانند: قطعاً الآن بیشتر خودشاناند تا آن وقتی که صورتشان از ریخت افتاده بود.
سال ۲۰۰۹، جیمز ماکی،13 اهل بوستون،14 بعد از جراحیاش در مصاحبه با صبح بخیر آمریکا گفت: «خیلی به نتیجۀ عمل پیوند امیدوار نبودم… انگار که به آیینه نگاه میکردم و این چهره را میدیدم؛ خودِ قبلیام را در آیینه میدیدم.» کسانی که عمل پیوند بر آنها انجام شده است، فردیت و هویتشان را همچنان حفظ کردهاند و همچنان هم برای خودشان منحصربهفردند. فیلمها و رمانهای پساآخرالزمانی و علمیـتخیلی، چهرهها را طوری تغییر دادهاند که قابلتحمل نیستند. پیوند صورت، دیگر فرایند خطرناک و عجیبی ندارد تا باعث شود آدمی احساس کند خودش نیست، بلکه باعث میشود جامعه، آنها را بیشتر بپذیرد و در نتیجه، شادکامیِ آدمها را به آنها برمیگرداند یا حداقل حالشان را بهتر میکند. درست است که تعریف شادکامی مصادیق بیشتری را دربرمیگیرد، اما محدودۀ تعریفشده برای چهرۀ دلنشین کوچکتر شده است. در جهانی دیگر، این جراحیها میتوانست راهی باشد تا دیگر چهره را نماد هویت ندانیم و به فهمی جدید و بنیادستیز از این موضوع برسیم. اما الآن اینطور نیست.
این پیوند کمک میکند که دریافتکننده بتواند مثل آدمهای معمولی در جامعه حضور داشته باشد، نه مثل هیولاها؛ کمک میکند که چهرهاش، دقیقاً هویت او را نشان دهد.
جراحیهای پیوند صورت میتوانست ذهنیت ما را تغییر دهد. این جراحیها میتوانست طرز تفکرِ ما را دربارۀ خودِ چهره و صاحب آن چهره تغییر دهد. این جراحیها با عملهای زیباییِ افراطی فرق دارند، مثل خالکوبی کردنِ کل صورت، جراحیهای زیبایی که آدمها را شبیه به حیوان میکند (مثلاً ژاکلین ویلدنشتاین15 یا همان زنِ گربهای16)، جراحیهایی که آدمها را شبیه به عروسک میکند (مثلاً والریا لوکیانوا17) یا خالکوبیهایی که آدمها را شبیه به زامبی میکند (مثلاً ریک ژنست18). این افراد، ظاهرشان با احساسی که نسبت به خود دارند، متفاوت است؛ این کارها انجام میشود تا این شکاف از بین برود. درک بنیادستیز از عمل پیوند صورت، این شکاف را کاملاً پُر خواهد کرد. عملهای پیوندِ صورت هنوز هم میتواند اساسِ فهم ما را از این موارد تغییر دهد: فهم ما از رابطۀ بدن با شخصیت، رابطۀ هویت با ظاهر آدمی رابطۀ آن کسی که هستیم با آن کسی که بدنمان مشخص میکند آنطور باشیم. پیوند صورت نشان میدهد که چگونه ویژگیهای چهره، رنگ پوست و ازریختافتادگی، فقط ظاهرند و ارتباط مستقیمی با عمق شخصیت آدمی ندارند.
پیوند صورت بهجای اینکه رابطۀ ظاهر و هویت را دگرگون کند، صرفاً به ابزاری برای تغییر ظاهر تبدیل شده است. البته همیشه هم اینطور نیست؛ زمان زیادی طول میکشد تا چهرۀ دریافتکنندگانِ پیوند صورت ترمیم پیدا کند و همیشه زخمی بر صورتشان باقی میماند، البته میزانش در هر موردی متفاوت است. پیوند صورت ــ همانطور که از اسمش پیداست ــ به درد کسانی نمیخورد که میخواهند جوانتر به نظر بیایند، تغییر چهره دهند یا زندگیِ جدیدی را تجربه کنند. شدنی نیست که دریافتکنندگان، چهرۀ جدیدشان را خودشان انتخاب کنند، چون هزینهاش بالاست، اهداکننده کم است، پرهیزهای دارویی برای هر شخصی متفاوت است و شاید نتیجۀ نهایی خوب از آب درنیاید. پیوند صورت، عملی مؤثر است، اما بهطور کلی، کسی که اصلاً پیوند نزده است با کسی که صورتش را پیوند زدهاند، فرق میکند. این عمل، جزو عملهای تغییر چهره برای زیبایی نیست، اما بههرحال، تغییر چهره محسوب میشود.
ما گمان میکنیم صورتمان ویژگیهای درونی ما را فهرستوار نشان میدهد. گریمها ــ مخصوصاً گریمهای تلویزیونی ــ تغییری منطقی و معقول است، چون ظاهرشان را با باطنشان هماهنگ میکند. بر مبنای این استدلال، گریم کردن لازم است و اصلاً وظیفۀ هر کسی است که صورت و هویتش را با هم تطبیق دهد؛ ظاهر باید طوری باشد که پیشداوریهای سنتی دربارۀ نژاد، جنیست، طبقۀ اجتماعی و تواناییهای فرد تأیید شود، آنهم با یک نگاه کردن. چه بهتر که خودِ جدیدمان را به دست آوریم، حتی اگر لازمهاش این باشد که سخت تلاش کنیم و اصلاً دوباره از مادر متولد شویم. نه راه میانبُری هست و نه جای تقلب!
البته آدمها باید دربارۀ بدن و ظاهرشان اختیار کامل داشته باشند. دریافتکنندگانِ پیوند صورت هم همینطورند؛ اصلاً باید آنها را تحسین کرد، چون بهترین راه را پیمودهاند تا شادکامیشان را به دست آورند. مقبولیت روزافزونِ پیوند صورت نشان میدهد که در خودمختاری بیماران، تغییرات مهمی ایجاد شده است. در عین حال، نشانهای است مهم بر اینکه بسیار به ظاهر اهمیت میدهیم. این دو نکته، همزمان با هم صادقاند.
در روایتهایی که دربارۀ پیوند صورت بیان میشود، از تردیدها کاسته شده است. مردم بهطور کلی قبول کردهاند که این پیوندها تغییراتی را ایجاد میکنند، اما این تغییر، در رفتار دیگران با دریافتکننده است، نه در هویت فرد. ظاهراً، دیگر این موضوع معضل به شمار نمیآید که دریافتکننده، در هویتش دچار آشفتگی خواهد شد و احتمال دارد چهرهاش دستکاری شود. دیگر دغدغۀ اصلی این نیست که پیوند صورت چه خطرات احتمالی را در پی دارد یا باید چه پرهیزهای دارویی را رعایت کرد. امروزه، کسی ایراد نمیگیرد که مفهوم هویت در جریان این جراحیها دچار مشکل خواهد شد. جراحی همچنان هم در پزشکی مایۀ شگفتی است و حتی شاید معجزۀ پزشکی باشد، اما امروز، کسی نه از آن میترسد نه مایۀ ناراحتیِ کسی میشود.
در زمانۀ حاضر، عمل پیوند صورت را صرفاً تغییر ظاهر میدانند و راه درست برای این تغییر، همین عمل جراحی است. اهداکننده را بر مبنای سازگاریِ پزشکی و سِنی با دریافتکننده گزینش میکنند و اهداکنندگان هم کماند. اغلب، حتی دریافتکنندگان مدتها در نوبت میمانند تا اهداکنندۀ مناسب پیدا شود. با توجه به این موضوع، نمیتوان مدعی شد که در چهرۀ جدیدِ دریافتکنندگان، ظاهر با هویت کاملاً انطباق پیدا میکند. خوشقیافه بودن یا نبودن، اصلاً نقشی در منطبق شدن ندارد. آنچه در عملِ پیوند صورت اهمیت دارد این است که چهره کامل شود، نه اینکه چهره، شخصیتِ دریافتکننده را نشان دهد. بااینحال، نکتۀ مهمی که در مصاحبه با دریافتکنندگان به آن دقت میشود، این است که وقتی همه یا بخشی از صورتشان از شکل افتاده است، چه تجاربی از سر گذراندهاند و بر هویتشان چه تأثیری داشته است. چهره دادن به آنها ــ هر چهرهای ــ زندگیشان را به تعادل میرساند، چون زندگی را به آنها برمیگرداند. این عمل پیوند، بسیاربسیار ارزشمند است و نباید آن را دستِ کم گرفت. اما تأکیدِ رسانهها صرفاً بر زندگیِ تازهای که بعد از جراحی تجربه میشود، فرصتِ بهوجودآمده را از بین میبرد.
رسانهها به این نمیپردازند که تعامل با کسانی که همه یا بخشی از صورتشان از شکل افتاده، چقدر معضل ایجاد میکند؛ به جای این موضوع، فقط میگویند زندگی با چهرۀ جدید، خیلی بهتر است. این حرف، درست است و خیلی هم اهمیت دارد، اما نمیگذارد بفهمیم ریشۀ این موضوعات چیست: چرا با نقصِ عضو، راحت نیستیم، چرا دیگران را بر اساس چهرهشان قضاوت میکنیم و چرا تمایلی نداریم هویت را بر مبنای چیزی غیر از صورت و ظاهر قرار دهیم. ما واقعاً دوست نداریم هویت دیگران را با چیزی غیر از صورتشان بشناسیم. هر تغییری در چهره و ظاهر باید یا در راستای دست نخوردن چهره باشد (مثل عملهای زیبایی برای جوان ماندن چهره) یا نتیجۀ ورزش زیاد، تغییر در عادات فردی و ارزشمندیِ رنج کشیدن در این مسیر باشد. چنین دیدگاهی به هیچ عنوان موجب تغییر ذهنیت نمیشود.
اگرچه پیوندِ صورت در میراث ادبی و فیلمها حضوری طولانی داشته است، همچنان اتفاقی نسبتاً جدید تلقی میشود. اولین عمل پیوند دوازده سال قبل انجام شده است. اما در همین زمان کوتاه، سریعاً جایگاهی جالب توجه در افکار عمومی برای خود دستوپا کرد. فیلمها و داستانها دربارۀ پیوند صورت، عمدتاً دربارۀ هیولاهای پیوندی19 است که نمیتوان مهارشان کرد. پیام این داستانها و فیلمها معلوم است: چهره که بههمریخته باشد، عقل هم درست کار نمیکند! هویت که ریشه در چهره دارد، باید ثابت بماند تا فرد هم ثبات داشته باشد. این داستانها و فیلمها نتیجهای ندارند جز همان واکنشهای منفی به جراحیِ دینایر. موضوعی که بهروشنی بیان نشده، این است که چهبسا چهره بهکلی عوض شود یا حتی چهرۀ فردی دیگر را به دریافتکننده بدهند، اما همچنان شخصیت او دستنخورده و یکدست باقی بماند. روشن نشدن همین نکته بود که باعث شد بیشتر واکنشها به آن جراحی، مثبت نباشد. وقتی داستان زندگیِ دینایر منتشر شد، انتقادها بیشتر شد و مردم راحتتر این انتقادها را پذیرفتند.
در کمال تعجب، دوران این نوع برخوردها کوتاه بود. الآن میتوان گفت عمل پیوند صورت و تغییر نگرشها نسبت به آن، پیشینه و تاریخچهای مخصوص به خود دارد. روند فنیِ جراحی تغییری نکرده، اما نگرشها دربارۀ آن عوض شده است؛ از اینکه بین ظاهر بیرونی و «خود» مشکل ایجاد میکند، رسیده است به اینکه ظاهر و هویت را با هم انطباق میدهد. ممکن است دیگران، نگرششان را اینگونه تغییر دهند: چهره هنوز هم اهمیت دارد و پیوند صورت همانند کار گذاشتنِ عضوی مصنوعی است، کاری هم به برداشتهای قدیمی از مفهوم «ظاهر» نداریم. پای مصنوعی همیشه طوری ساخته میشد که در وهلۀ اول، ناپیدا باشد؛ کارکرد جانبیاش همین ناپیدایی بود. امروزه، آنقدر کارکرد اصلی را مبنا قرار میدهند که عضو مصنوعی مثل استخوان ترقوه جلوی چشم است. البته جراحیهای پیوندِ صورت اهداف کارکردی را تأمین میکنند؛ لب را در اختیار آدمی میگذارد تا بتواند غذا بخورد، بینی میدهد تا بتواند رایحهها را استشمام کند و به او این امکان را میدهد که دوباره کسی صورتش را لمس کند. این پیوند کمک میکند که دریافتکننده بتواند مثل آدمهای معمولی در جامعه حضور داشته باشد، نه مثل هیولاها؛ کمک میکند که چهرهاش، دقیقاً هویت او را نشان دهد. ولی این بُعد از تغییر چهره است که میشد بهکلی دربارهاش بازاندیشی کرد.
رسانهها بهجای اینکه بنیادستیزیهای بالقوۀ این جراحی را مطرح کنند، داستان زندگیِ دریافتکنندگان را پوشش خبری میدهند. همین موضوع، این جراحیها را به اتفاقی رایجتر و شناختهشدهتر شبیه میکند: همان گریمِ صورت که از قدیم وجود داشته است. بر اساس داستانهای موجود، بسیار آزاردهنده است که کسی صورتش را از دست بدهد؛ آنقدر آزاردهنده که هیچکس حقش نیست اینطور زندگی کند. برای اینکه هیچکس به چنین سرنوشتی دچار نشود، هر خطری را باید پذیرفت، چه خطرات ناشی از جراحی و چه خطرات ناشی از مصرف داروهای بعد از آن.
از بسیاری جهات، سلامت روان جدی گرفته شده و این موضوع در بهرسمیت شناختنِ معنای شادکامی، قدم مهمی است. اما همین نکته موجب میشود تعریف جدید از «خود»، کنار گذاشته شود (آن «خود»ی که ربطی به صورت و ظاهرِ آدمی ندارد). فهم کنونیمان از عمل پیوند صورت باز هم ارزشمندیِ چهره را تأیید میکند، چون دلنشین بودن چهره را بهترین راه برای حضور در جامعه و ارتباط داشتن با دیگران میداند. تردیدی نیست که این جراحیها، زندگی دریافتکننده را به مسیر بهتری میکشانند، اما درستش این است که جامعه را اصلاح کنیم تا گسترۀ بیشتری را برای چهرههای مقبول در نظر گیرد.
پی نوشت
- Isabelle Dionire
- Lyon, France
- Bioethical
- Daily Mail
- Amiens
- Cleveland
- Ohio
- Connie Culp
- Carmen Tarleton
- Good Morning America
- Andy Sandness
- People
- James Maki
- Boston
- Jocelyn Wildenstein
- The cat woman
- Valeria Lukyanova
- Rick Genest
- Hybrid monster؛ موجودی افسانهای که حاصل پیوند تخیلیِ چند موجود است. مثلاً بدنش مثل انسان است اما سر سوسمار دارد.